کابل ناتهـ، یوسف آرینتا، شهر شیشه یی

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یوسف آرینتا

 

شهر شیشه یی

 

آنزمان فرودگاه و ترمینال فرودگاه کابل نو ساخته وجوان بود. درآن بالا روی تخت پیشانی برج ترمینال با حروف درشت وبرجسته نوشته شده بود "فرودگاه کابل".

فروگاه کابل درفرصتهای انجام فرایض حج نسبت به روز های معمول خیلی مزدهم و شلوغ میبود. برگشت من درآغاز رخصتی تحصیلی تابستانی ودیدار وطن تصادفاً برابر شد بروزی که موج کلان حجاج ازمکه برمیگشتند.

 

من از تشریفات پلیسی وگمرگی گذشته بودم ودرتالار پیشروی فرودگاه در آن ازدحام انتظار یافتن دوستانم را داشتم وبمیدان بیرونی مقابل تالارازپشت شیشه های بزرگ نگاه میکردم. در یگ نگاه متوجه شدم مرد جوانی دستار بزرگ به سر و با پیراهن و تنبان کتانی چار نعل به سمت تالار انتظاربه حال دویدن است. تصادفاً دروازه شیشه یی ورود به تالار نیز به اندازه دگر شیشه ها برزگ و از فاصله دور با دیوارچندان تفریق نمیشد.

 

جوان همچنان که میدوید در وردی را عوضی گرفت و یکراست خودش را به یکی از آن شیشه های بزرگ  زد و چار دست و پاه بداخل تالار پرت شد.

عیب کار دراین نبود که شیشه بزرگ و محکم با یکنیم یا دوسانتی مترضخامت شکست، بلکه جراحاتی بود که چند نفراز حاضرین داخل تالار برداشتند وآن مرد نزدیک بود به دیدارحاجی بزرگ نرسد ولی قطعاً آسیبی ندید و سُت و لُغت بجایش ایستاد.

آن ترمینال نه چندان مجهز ولی به تناسب عصرش در شرائط آن روزهای آن ملک یک بنای لوکس بود. سی وپنج سال ازآن روزگار میگذرد هنوز آن ساختمان اسکلت اش پا برجا و زیر استفاده است.

این زمانها که شما از هواپیما پیاده و به ترمینال داخل میشوید خود تان در محل دیگر و در فضای دگرمیابید. اگر من ازهمین ترمینال به داخل شهر نمیرفتم و شهررا نمیدیدم، به قصه و روزگار ترمینال میچسپیدم و بیانات فراوان میدادم.

سال پار شهر کابل را پس ازسالها دوری دیدم مختصر برایتان از شهرمیگویم. همچنان که وضع ترمینال چون گذشته نیست تمام جریانات و پیشآمدها با آنزمانها نیز تفاوت دارد.

اینکه شما پس از کذشت زمان طولانی درغرب با ژست اروپائی و یا امریکائی با چهره پاک وستره و لباس منظم و تمیز وارد فرودگاه میشوید بشما یک نوع حالت ناباوری دست میدهد که شما نه همان اید که بودید پار. نه! شما همانی هستید که دیروز بودید. ولی، آنجاست که مانند دیروزنیست. زمانیکه سوارتکسی میشوید و یک کیلومتر راه پیش میروید درسمت راست تان در پیشروی منازل نیمه ویرانه وسط میدان خاکی تجیر یا خیمه های بزرگ میبیند که دختران و یا پسران که همه شاگران مکتب اند اینبر وآن بر راه میروند.

 

فقط تصور کنید که در حرارت 35و یا 40 درجه تابستان شما و یا بچه هایتان در درون آن خیمه ها قرار داشته باشد. تکسی پیش میرود شما در سمت را ست تان میکروریان ٣ و ٤ را میبیند که تا حدودی از مصیبت ها وصدمات جان بدر برده. شما به نطقه ای میرسید که جاده اصلی بند است. بچرخید به سمت راست یاچپ.

 

 حق ندارید روبرو به ساحه قدغن داخل شوید. با یک چرخش به سمت راست یا چپ و طی فاصله ای شما در طول مسیرتان با پدیده ها وساخت وسازهای تازه رو در رو میشوید. از همین جا به کابل شهرشیشه ای نام میدهم، نه بخاطریکه روند زندگی در آنجا شکننده است بلکه هر خشت و سنگی که گذاشته شده و میشود کاواک و شکننده است، تنها بروی آن شیشه رنگی کشیده اند تا از دید محرم ونامحرم پنهان بماند.

من کاستی را در آن نمیبینم که چه کسی چه میسازد من کاستی از چه و در کجا میسازدها میبینم. من عیب ها را در ساخت بروی زمین و ویرانی را زیر زمین میبینم. زمانیکه شما دوسه روزی را در شهر کابل بگذارنید، ترس و واهمه شما فروکش میکند. تازه میبنید که در زمین کابل، اعجوبه خطرناک بنام مدرنیته و بازسازی تولد شده و میرود که بزرگ شود وهیچ کسی به تخمه ناقص این اعجوبه خطرناک توجه ندارد.

 

در فرصتیکه شما در بسیاری از جاده ها راه میروید نگاه تان به بالا دوخته میشود که مبادا تکان و زمین لرزه پیش بیاید و آن شیشه های شکننده و سنگین بالا بالا بروی سروگردن تان سقوط کن کند و سرتان از تن جدا در جویچه متعفن و پر از کثافت کنار راهرو بیافتد. نه! این کار را نکنید زیاد به بالا نگاه نکنید تن به تقدیر، یکمقدار پیش پای بین باشید تا پای تان بداخل گودال ها، چقوری  و پستی و بلندیهای پیاده رو گیر نکند. سعی کنید که وقت زیاد در کنار و یا داخل ساخمتانهای شیشه ای نباشید، کیفیت ساختمان از شیشه شکننده تراست. پیش نیاید زمانی که زندگی هزارها نفر در دها هوتل شیشه ای ومحافل عروسی و خوشی در یک تکان پنج شش درجه ای (ریشتر) به مخاطره بیفتد.

 

دانشمندان زمین شناسی منطقه را به جمع ساحات زمین لرزه حساب داده اند. زمین لرزه  پدیده ای است که با دقت درطراحی ساخت وسازها مراعات میشود. از دیدگاه اقلیمی، جذب ودفع حرارت و شعاع آفتاب، کاربرد شیشه های تزئنی محاسبات دقیق میطلبد. مهندسی(آرکتکت) تازه امروزی درافغانستان و بخصوص در کابل پدیده یکروزه و وارداتی از کشورهای است که اقلیم کاملاً متفاوت با کابل و یا سائر شهرها دارد. کابل چارفصله، نه پشاور دو فصله و نه دوبی ویا سیگاپور بی فصله است. درکمبود ونرخ بالای انرژی گرم کردن شب های سرد زمستان و سرد ساختن روز های داغ تابستان کمرمالک مستهلک و اقتصاد را میشکند.

 

ساخت و سازهای تازه و بزرگ نه بربنیاد زیرساخت های اساسی خدماتی و شبکه های کانالیزاسیون و لوله کشی آب انجام یافته بلکه دفع آلودگی ها و فاضلات بدرفت های بشکل مقطعی و در همان محل به عمق زمین فرستاده و دفن میشود و درعین زمان آب مورد نیاز نیز ازمحل استخراج و پمپ میشود. اصولاً هر مقداریکه شما آب استخراج میکنید به مقدار بیشترآب آلوده به عمق زمین برمیگردانید. آنهایکه ترتیبات تکنیکی را چون عایق، مانع و بازدارنده انتشارآلودگی به ذخایر منابع آبهای زیر زمینی مطرح و استدلال میکنند دید غیرعلمی به آن پدیده دارند.

 

آنزمانها کابل یک شهرسبز، پردرخت و شهر باغها بود جالب اینکه یک تعداد از این باغها متعلق به هموطنان هندوی ما بود. حتی از کابل قدیم نام های مانند باغ علیمردان یا باغبان کوچه، باغ شهرآرا ثبت اسناد است.

 

من از حقیقت واقعیت وجودی آنها اطلاعی ندارم و لیکن در ختان شنگ بالای جوی چنداول، ارغوانهای دامن آسمائی، نیله چناران کولهای(چمن) مکتب حبیبیه و شاه چنارهای دو طرف سرک دارالمان که چترگرماخوردگان شهردرتموز داغ بودند، هنوز در خاطره های بسیاری از جوانان شصت و شصت سال بالاترهست.

 

هنوز شربت شیرین انگورمعروف تاکباغهای برکی و تاکستانهای باغ بالا، سیب وناک یکه توت، دارالمان وچهلستون درذهن ها و ذایقه ها هست.

ولی امروز تک درختانی را اینبر وآنبرمیبنید که گرد گرفته و غمزده بمانند بچه ها و دختران با سر پرست و بی سر پرست کابل محتاج یک جرعه آب پاک ویک لحظه نوازش بی ریا اند.

 

زمانیکه چند روزی را در کابل میگذارنی آن گذشته و یادگارها درهرقدم دوباره جان میگیره و زنده میشه. میبنی که هر چه هست کابل شهرت زادگاهت است زشتی ها و درشتیهایش ترا نمیلرزاند، سبکبال در جاده های مزدهم پرگرد و خاک راه میروی تنه زدنها ترا خسته نمیکند

 

همه صداها و آوازها برایت آشنا وشنیدنی است. گاهی فکرد میکنی که آن شهر را از خانواده وعزیزانت، آرامش زندگی تازه و نعماتی که در جاهای دگردراختیارت قرار داده شده بیشتردوست داری و روزبرگشت در فرودگاه دردرونت سوگند میخوری که، بمن باور کن! برمیگردم و حتماً بر میگردم وبرای همیشه. پایان سفر

 

***************

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٤        اکست       2007