کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نامه به سياه سنگ

 

يوســف آرينتا

 

سياه سنگ عزير سلام!

 

فکر ميکنم شناخت ريتم هاي موسيقي، و بگمانم که ريتم همان تسلسل نشيب و فرازهاي صوتي را ميگويند تا آنکه بسته به فهم و شناخت از موزيک باشد بيشتر به تأثيرات محيط فرهنگي، فضا و ساخت سليقه انسان بستگي دارد. در هر سن و سالي ظرفيتهاي سليقه و شناخت فرق ميکند. محيط، ماحول، وفرصتهاي وضع روحي ورواني که زماني به آهنگ (انسترومنتل) و يا موسيقي با آواز گوش ميدهيد سمت و سوي سليقه شما را تعيين ميکند.

 

آيا ميتواند آغاي ناشناس و يا شناخته شده هاي دگر، شما را به دره تنگ و دوردست مرکز افغانستان ببرد که آواز آله ساده موسيقي مانند دنبوره و غيژک، دايره و دوتار را با آواز لرزان خواننده آن دوباره به ذهن شما نقش کند يا اينکه در حضور خواننده با يک احساس بيگانگي و روي حرمت موقعيت سر ميجنبانيد و بياد هندوستان ميافتيد؟

 

من از موسيقي سررشته ندارم ولي در تشخيص موسيقي خوب و بد، اصيل، نقلي، دزدي و امانت از مال دگران حساسم. در موسيقي همه ابعاد آنرا به حساب ميگيرم. اگر در بازي موزيک نظم و ريتم صداي آلات موسيقي با هم و با آواز خواننده همخواني نداشته باشد آنجا که دگرموسيقي نيست بلکه مزاحمت روح وذهن انسان است.

 

موسيقي افغانستان نود وپنج در صد مزاحمت است. متأسفانه موسيقي افغانستان خالي از گذشته خودش است و رابطه هايش با فرهنگها و آهنگهاي بيرون و دور از مرزها گره ميخورد و چنگي بدل نيمزند.

 

ناشناش بدرستي و خيلي خوب با آرمونيه هندي بازي ميکند. راگهاي چندگانه هندي را بد نميداند و تنظيم هاي آهنگهايش بر پرده هاي همان راگ ها سواراست. و چون خوب با سواد است شعر را بد انتخاب نميکند و شيوه هجا کردن اش عيبي ندارد.

 

ناشناس موسيقي اش براي وجد مجالس سرجنبانهاست، و براي رديف کردن سرجنبانها زياد کار کرده تا به اينکه وارد موسيقي روبه نابودي وطنش شود.

 

ناشناس براي زنده نگهداشتن و تنظيم آله هاي موسيقي مثل دوتار هراتي، تنبور شمالي، دنبوره باميان، غيژک بدخشان و دهل دوسره لوگر و رباب کابلي چه کارها کرده است! او در موسيقي شناسي (هندي)، موزيک نواختن و آواز خواني نسبت به همطارانش يکسر و گردن بلندتر و با دانشتر است ولي با موسيقي وطن خودش کمتر انس و شناخت دارد.

 

اگر از آغايون مانند ناشناس و تعدادي شناس، آن چند درجن خوانش هاي قرض، کاپي، تکراري و دزدي را بگيريد چه در چنته آنها و موسيقي افغانستان باقي ميماند؟ بلاخره کدام مدرسه، کدام شاگرد، کدام سبک وشيوه و کدام کاربرد داشته هايش از موسيقي گذشته و بالاخره کدام يادداشت و کتاب به جز از کتابچه گگ شعرش آهنگايش که چهل سال است به حافظه شان راه نمييابد؟

 

شما که عزم جزم داريد و ميخواهيد موسيقي افغانستان را ته و سر کنيد و گرد وغبار از روي مرده فرهنگ صوتي آن ديار برداريد، بگمانم بهتر قلم را کج کنيد به سمت و سوي کار بزرگتر و نقد از کارنکردهاي اين به اصطلاح موسيقيدانهاي ما.

 

افغانستان نه موسيقي دارد و نه موسيقيدان. اينهاي که برايشان موسيقيدان و آوازخوانان ميگويند بسياري شان بي سليقه هاي دلخوش اند که در مجالس عروسي و نشست هاي خودماني برايشان رقص و پايکوبي ميکنند و يا سر ميجنبانند.

 

اگر شما مسئله را جدي نميابيد باشد، يکتن بيشتر بشمار سرجنبانها.

 

خدا نگهدار

 

***

 

دوست گرامي و بسيار زياد عزيز جناب يوسف آرينتا،

 

جهاني سپاس به خاطر نامه زيبا، روشنگرانه و انديشمندانهء تان، و اميدوارم در پناه خداوند بزرگ باشيد. تشکر از اينکه با نوشتن نکات آگاهي دهنده برخي تاريکيها را برايم روشن ساختيد.

 

از پيام شما سخنان ارزشمند يافتم. هرآنچه در پيرامون موسيقي، خم و پيچش در افغانستان و پيوندهاي کناري نوشته بوديد، برايم رهنمود دهنده بودند. بخش پاياني سوء تفاهم کوچکي است، همانجا که نوشته ايد:

 

"شما که عزم جزم داريد و ميخواهيد موسيقي افغانستان را ته وسر کنيد و گرد وغبار از روي مرده فرهنگ صوتي آن ديار برداريد، بگمانم بهتر قلم را کج کنيد به سمت وسوي کار بزرگتر و نقد از کارنکردهاي اين به اصطلاح موسيقيدانهاي ما."

 

دوست گــرامي! شــايد اين قهقــراي هيچمــداني مـن باشـد که فـراخوان "ناشناس ناشناس نيست" را گنگ نوشته بودم. هرگز نخواسته ام و نخواهم توانست موسيقي افغانستان را سر و ته کنم و غبار از روي مرده يا زندهء فرهنگ صوتي آن ديار بردارم. براي رويدست نگرفتن چنين کاري سه دليل دارم:

 

1) سالها پيش سـه هنرمند شناخته (اســتاد ســرآهنگ، اســتاد مددي و انجنير صديق قيام) کتابهايي در زمينهء موسيقي افغانستان نوشته اند. شايد کارهاي بيشتري که از آنها آگاهي ندارم، نيز شده باشند.

 

2) هرگز در زندگيم اشتباهاً هم به کدام آلهء موسيقي دست نزده ام. نه تنها دست نزده ام، بلکه کوچکترين شور و ذوقي براي آموختن و آشنا شدن با موسيقي در خود نميبينم.

 

3) به سرم زده بود که زندگينامهء يکتن از آوازخوانهاي کشورم را بنويسم. قرعهء اين فال ميتوانست به نام هر يک از نام آوران اين گستره (استاد سرآهنگ، استاد اولمير، استاد رحيم بخش، استاد مهوش، بيلتون، ژيلا، ظاهر هويدا، قديم، احمد ظاهر، ايوب، پرستو، فرهاد دريا، ساربان و ....) زده شود. از آنجايي که اســنادي در بارهء ناشناس سر دست بودند، از همو آغاز کردم.

 

البته در بخش کارهاي موسيقي وي نيز خرد و ريز چيزکهايي در سطح توان خواهم نوشت. ولي بخش زياد کتاب به زندگي (کودکي، جواني، ميانسالي، آموزش، کارهاي اداري و پستهاي سياسي در کابل و مسکو)، خاطرات و انديشه هايش در پيرامون موسيقي خواهد پرداخت.

 

بدون شک نقد کارکردها و به گفته شما "کارنکردها"ي او نيز در کتاب خواهند آمد.

 

با حرمت،

صبورالله سياه سنگ

کانادا/ هفتم جون 2007

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۵١             سال سوم                    جون ۲۰۰۷