کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باد بهار موج موج، کبک و هزار فوج فوج

 

همايون نوري / بلغاريا

 

استاد دکتور صادق فطرت، از مفاخر موسيقي افغانستان عزيز است. هنرور و هنرمندي که طي نيم قرن کوشش و تلاش خالصانه و عاشقانه و در کمال تواضع "ناشناس" تخلص کرد و آثاري را به خلقت انساني خداوندي آفريد که هر کدام از اين آثار شنيدني، خواستني و خاطره آفرين است.

 ناشناس براي اين کمينه، در حکم جامه شيخويت صوفيان کابل است. کلامش خراباتيان خاک مرا به يادم مي آورد و روزگاري "من بودم و او بود". از همان گاهان که اطفالي بيش نبوديم؛ پدرم خدابيامرز، از اتاق دود گرفته اش فرمان مي داد: "او بچه، همو راديون ر چالان کو ناشناس گريخت"

 

پدرم بيش از کل آواز خوانان به سه تن عاشق تر بود.

استاد محمد حسين سرآهنگ

استاد نتو

استاد حضرت ناشناس

گاه که ما در خواب بوديم و صبحگاهان بود و پدر زودتر از همه ما بيدار مي شد و به گل و گياهان خودش در باغچه مي رسيد صدايش را مي شنيديم که مي خواند:

 

باد بهار موج موج، کبک و هزار فوج فوج

سلسل و سار زوج زوج بر سر نارون نگر

لاله ز خاک بردميد، موج به آب جو تپيد

ديده گشا بهار شد، دشت و کوه و کمر نگر

زخمه به تارو ساز زن، باده به ساغران بريز

خاک شرر شرر ببين، آب شکن شکن نگر

 

وه که چه نغماتي از اين "ناشناس شناسا" در زندگي ما مي وزيد:

 

دردم بدره هواي پغمان بدره

دسمال نگارشوم که بادم ببره

بادم ببره به سوي يارم ببره

سر در بغلش مانده و خوابم ببره

 

موسيقي "ناشناس" ترکيب و کمبايني از موسيقي فولک - موسيقي مقامي- و موسيقي کلاسيک هندي- افغاني است. پيش از هر بحثي مناسب است قدري درباب اين مدعا اندکي توضيح دهيم. استاد ناشناس، از آنجا که تعلق ويژه اي به فرهنگ پشتون- دري، به شکل هماهنگ دارد. اين رخداد به آثار او رنگ و روي خاصي بخشيده است. اين اصل در اغلب آثار آوازخوانان ديگر يک طرفه مراعات شده است. يا اين آثار به موسيقي فولک گرايش دارد يا به موسيقي کلاسيک افغاني. به عنوان مثال وقتي به آثار اساتيد نامداري چون استاد سرآهنگ، استاد نتو، استاد بيلتون، استاد هماهنگ، استاد هاشم و استاد مهوش و ديگر اساتيد دقت مي کنيم. يا در مباني موسيقي فولک اثري را ارائه کرده اند و يا در مايه کلاسيک افغاني، راگ هندي و دستگاههاي ديگر. شايد اين نکته قابل توجه باشد که شايد تنها استاد ناشناس به اين توفيق دست يافته است که نغماتي را بيافريند که همزمان حاوي هر دو مکتب در قطعات آوازي خود است. ناشناس حتي در قطعات فولکلور خود به دستگاههاي راگ هندي و نيز مکاتب ديگر توجه دارد. يا بهتر شود که بگوييم قطعات کلاسيک استاد ناشناس؛ به همان اندازه که کلاسيک است، لحن مقامي مي دهد و بلعکس. اين رويداد به ساختار حنجره و شيوه تربيت استاد ناشناس باز مي گردد. اين ادعا در اين نبشه مي بايد اثبات شود. پس توضيح دامنه داري مي بايد دادن.

 

خورشيد موسيقي هندوستان و تابش آن در افغانستان:

 

موسيقي هند، شايد قدمتي سه هزار ساله داشته باشد. اگر به کتب مقدس آيين بودا دقت کنيم جاي پاي اين موسيقي را به وضوح خواهيم ديد. در نبشته هاي متأخر ودايي اين اشارات به چشم مي خورد و نشان مي دهد که اين موسيقي به عنوان هنري غير ديني پيش از ولادت عيسي ناصري در ارکان جامعه هندي حضور داشته است. اين موسيقي از مسير ادب هندي و سانسکريت شايد در قرون چهارو پنج عيسوي به منتهي درجه رشد خود رسيد؛ تا آنجا که مي بايد متوني چونان "کاليداس" و رساله موسيقيايي "بهارتا" را به همين دوران نسبت داد. بودا در رسالات و تقريرات خود بارها سالکان را به موسيقي طبيعت اشارت داده است و شايد بتوان گفت که همين اشارات اندک اندک موسيقي را به اعتقادات انسان نزديک ساخته است.

"گذر باد بر جنگل، آواز بلبلان، شور کلاغان، آواز خروس و عواي سگان..."

ترديدي نيست که هر کدام از اين صداها مرجعي براي فهم نکته اي بوده است. به آن پايه که هنوز ما با صداي کلاغي به فکر فرو مي غلتيم و آواز بلبلي ما را شاد مي کند و نواي جغدي نگرانمان مي سازد. اين همان موسيقي طبيعت است که حضرت بودا هزاران سال پيش ما را بدان راه نموده بود.

در جامعه هندوستان موسيقي را بر مباني ادبيات ساخته و پرداخته اند. اين ادب هند است که موسيقي امروز ما را محفوظ نگاه داشته است. در اين مقام، وقتي ما نغمه اي را به حافطه مي سپاريم که شعري در خور ترانه و شعري در خور آنرا همراهي کرده باشد. پس هر نوازنده و هر آوازخواني مي بايد در ادبيت و هنر خود به نهايت خبرگي رسيده باشد تا اثري ماندگار خلق شود و مخاطب خود را به تفکر وادارد.

در اينجا بحث از مخاطب پيش مي آيد. اين هم بازگشت دارد به طبقات اجتماعي انسانها در طول تاريخ، يا شايد به همان تقسيم بنديهاي "ارسطو" از طبقات اجتماعي، شاهان، دبيران، کارگزاران و بردگان و...

شاهان، در تمام اعصار و قرون بدون ترديد بر کليه شؤن فرهنگي واجتماعي انسانها تأثير داشته اند. در هندوستان نيز موسيقي بزمي و مجلسي از دربارها و بارگاههاي پادشاهان هند بيرون آمده است. شايد اگر پادشاهان در دربار خود از موسيقي معابد و پرستشگاهها استفاده مي کردند نحوه زندگي ما در جهان امروز شکل و شمايل ديگري داشت. ما هزاران سال وقت داشتيم تا تفکر کنيم. شايد امروزه جمعيت جهان هفت ميليارد نفر نبود. و هزاران شايد ديگر که بي نتيجه است.

در کنار اين موسيقي، موسيقي مذهبي نيز رخ نموده است و هندوان با شنيدنش بندگي مي کرده اند و مي کنند.

در هند قديم هيچگاه چيزي به نام کنسرت وجود نداشته است. اين رو احترام مردم به هنرمندان از اين معنا ريشه مي گرفته است که موسيقي دان هم چونان طبقه اجتماعي مورد احترام است و پاسدارش مي بايد بود. در هند قديم انسانها مويسقيدان زاده مي شدند به اين معنا که برهمنان نيز برهمن زاده مي شدند. در مکتبي درس مي خواندند و درس او شفاهي بود. آموخته ها به دور از کاغذ و قلم در سينه و قلب انسان جاي مي گرفت و همين دورس سينه به سينه منتقل مي شد. موسيقي نيز چنين حکايتي داشت. از پدران به پسران و از اساتيد به شاگردان. اين حکايت را در جاي جاي فرهنگ شرقي مي توان جست. دستگاها، رديف ها، گوشه ها، مقامها، و حتي نقطه نظرات تخنيکي هنر نوازندگي وآواز خواني. تمام و کمال به همين شيوه منتقل مي شده است.

در سوي ديگر هر هنر مخاطب نهفته است. مخاطب اين موسيقي نيز در سطوحي که اشاره کرديم فراز و فرود دارد و هر کدام شأني و شؤوني. مخاطب اصالتمند کساني بوده اند که به مقامي از شعور و درک و فکر رسيده باشند که چه مي شنوند. هر کسي شنونده نبوده و نيز هر کسي نمي توانسته است به مقام موسيقي داني برسد. مخاطبان موسيقي چونان هنرمندانشان نمونه اعلاي انسان در جامعه خود بوده اند.

اين سنت نبوده است که چه کسي آواز برتري دارد، هنر برتر مورد نطر بوده تا آواز برتر. در موسيقي هند قديم اهميتي به صاحب آواز و نفس آواز و حنجره افراد نمي داده اند. اين خود نکته پر اهميتي در درک موسيقي حقيقي و دروني انسانها به شمار مي آيد.

 

مقدمه اي بر ارکان موسيقي هند:

 

مي دانيم که موسيقي اروپايي، بر دوزاده نت پايه گذاري شده است. اين نت ها را مي توان از وراي اين المانها جست: "دو، ر، مي، فا، سو، لا، سي، دو"

 اين دوازه نت از وراي اين ارکان ترکيب شده و به ذهن ما مي رسد. در موسيقي اروپايي يا موسيقي کلاسيک غربي، اين امکان وجود دارد که مي توان اين نت ها را به صورت ارکسترال اجرا کرد. يعني اين قابليت در اين نت ها و ساختار سازهاي ضربي موسيقي غرب وجود دارد که مي تواند همزمان در دست گروهي قرار گيرد و اين گروه قادرند يک "پارتيتور" داشته باشند که تمام اطلاعات مربوز يک قطعه و آهنگ در آن به توسط "رهبر" مکتوب شده و با هدايت مستقيم و به شکلي همزمان اجرا مي شود.

اما نه اين خصيصه و نه اغلب خصايص موسيقي غربي در موسقي هند موجود نيست. يا هست اما چنان در تبعيد ذهن هنرمندان فهيم واقع شده است که حتي مي توان موسيقي اروپايي را درک ناقص فشل از موسيقي هندي خواند.

نخست اينکه موسيقي هند بر تقريباً دو برابر موسيقي غربي قابليت خوانش از حيث "نت" دارد. اگر نتها در موسيقي غرب دوازده گونه دارد در موسيقي هند، سخن از بيست و دو نت خلاقانه و حيرت انگيز است. با اين ارکان: "سا، ري ، گا،ما، ناپا، داني، سا"

اين نت هاي متنوع و حيرت انگيز از لابلاي اين ارگان، توليد مي شود.

يعني چيزي مانند مقايسه الفباي لسان چينيان با لسان دري، مسلماً درک و آموختن زبان چيني دشوار تر است از مثلا زبان انگليسي. علاوه بر اين افتراق، در موسيقي غربي به ندرت مي توان از نتي به نت پيش از خود بازگشت اما در موسيقي هندي و تنها در همين موسيقي است که مي توان از نتي به نتي ديگر رفت و از مجموعه اي نت به مجموعه ي ديگري بازگشت کرد. در يک آهنگ هندي، شاهد تکرار يک مجموعه کامل از بيست و دو نت هستيم اما اين امکان تقريباً در موسيقي غربي، غير ممکن مي نمايد. به عنوان مثال:

 

هرگز در موسيقي اروپايي اين امکان ندارد که چنين بنوازيم:

" دو، ر، سل، سل، دو، دو، ر، دو"

يا:

"دو، مي، فا، فا، فا، دو، دو، سل، مي، دو، سل، فا"

اين امکان تقريبا غير مممکن و محال است. اما يک نوازنده هندي به راحتي مي تواند اين ملوديها را في البداهه با سيتار اجرا کند:

" سا، ري، ري، سا، ري، ري، ما، ناپا، ناپا ناپا، ري، ري، سا"

 

- شاهکاري که مثلاً حضرت استاد سرآهنگ در ترجمان موسيقيايي يک رباعي از "امير خسرو دهلوي" خلق کرده است و يا قطعه "خرابات" از استاد ناشناس که در آغاز خود يکي از آهنگهاي ارزشمند هندي- افغاني است. با اين شعر:

از کوي مغان نيم شبي، ناله ني خواست

زاهد به خرابات مغان آمد و مي خواست"-

 

اين امکان در موسيقي غربي تقريبا غيرممکن است. اولاً پيانو و ديگر سازها، اين امکان را به نوازنده نمي دهد و ثانياً که هرگز نمي توان از يک کليد پيانو، دهها نت جداگانه همچون يک سيم سيتار توليد کرد. ساختار سازي سيتار، به نوازنده اين امکان را مي دهد تا در يک پرده و با يک سيم به هر مقام و گوشه و رديف و دستگاهي پرش کند و مخاطب خود را از هوش ببرد.

حال اين نکته را به ياد داشته باشيم که "اتنوموزيکولوگ" ها بر اين عقيده اند که هر چه نوازنده در اجراي نتها آزادي عمل بيشتري داشته باشد، آوازخوان را قدرت عمل بيشتري مي بخشد"

اين است قصه بخشي از موسيقي سرزمين ما.

 

راگ، يا راگيني، به مانند مقام و يا دستگاههاي موسيقي يونان باستان و قطعات موسيقيايي کليسايي، متشکل شده از مجموعه اي نت است و معمولاً از هفت تا هشت نت شکل مي گيرد و در همه حالات خود مبتني بر همان مجموعه نت است. موسيقي راگ هندي بخش مورد بحث ما درباره ساختار حنجره و لحن موسيقي استاد ناشناس است. در اينکه فرهنگ، سلايق مشترک انساني و حتي مختصات جوي و انساني سرزمين هاي هند، ايران، افغانستان، پاکستان، ترکيه و چند کشور ديگر يگانه است؛ در تأثير مستقيم فرهنگ و سلايق و مختصات مردم شناسانه اين خطه ها بر يگديگر نمي توان ترديدي روا داشت. وقتي اين نکته را بپذيريم، حکم ويژه اي جاري خواهد شد. زبان مشترک فرهنگي و خصوصيات مشترک انساني ما، هنرمندان بسياري را در اين کشورها برآن داشته است تا اين سلايق را پاس بدارند و به خاطر استحکام اين اتحاد انساني و فرهنگي همت کنند.

بي شک، اغلب موسيقي دانان افغانستان تحت لواي اين پرچم اند. علاوه بر اينکه ذائقه باستاني هندي در بلاد ديگر نيز خواهان بسياري دارد. چرايي موفقيت کمپاني هاي فلم سازي هندوستان به خاطر استقبال مردمان اين مناطق از اين ذائقه است. اگر به ايران برويد هنوز مي توان موسيقي هندوستان را در موترها و دوکانها شنيد. حال اين حرکت در افغانستان و پاکستان، شدت بيشتري دارد. فرهنگ هندي خود را به سطوح بالاتري از زندگي ما بالا آورده تا آنجا که زبان پشتو، يکي از زبانهاي اصلي ملت ما، خود ريشه در زبان سانسکريت و زبان هند و آرايايي دارد. در حقيقت، فرهنگ و زبان ما از دايره اي به گسترگي شرق، برخوردار است. از سويي، بخارا و سمرقند و تاشکند و از سويي ديگر طوس و و خراسان ايران و از ديگر سو هندوستان و ولايات پهناورش و حال افغانستان کجاست؟ حدفاصل تمام اين بلاد و سرزميني افسانه خيز در مسير "راه ابريشم" که باز همين راه تاريخي نيز در انتقال اين سلايق، تأثيرات شگرفي بر جاي نهاده است.

 

موسيقي مقامي و کلاسيک افغانستان:

 

مقام، گوشه ها، دستگاهها و شيوه هاي موسيقي، به معناي عام، برخواسته از تمدنها و گستره هاي خاکي است. مقام در موسيقي جهاني در حکم ترازويي براي سنجش ميزان فهم، فرهنگ و مختصات اجتماعي، سياسي، جغرافيايي و حتي اقتصادي ملتها است. براي نمونه به چند لحن از موسيقي از بلاد ديگر اشاره مي کنيم و بحث را شکل ديگري مي بخشيم.

 

-         موسيقي مقامي تربت جام و بيرجند/ ايران

-         موسيقي مقامي مناطق هزاره نشين / افغانستان

 

-         موسيقي مکتب هرات

-         موسيقي سنتي ايراني

 

-         موسيقي قلندريان لاهور/ پاکستان

-         موسيقي خراباتي / کابل

 

-         موسيقي مولودي خوانان دهلي نو/ هند

-         موسيقي مولودي خواني / کابل

 

-         موسيقي قوالي هند و پاکستان

-         موسيقي آيين ها و مراسم سوگ مذهبي در افغانستان

 

-         موسيقي راگ و موسيقي دستگاهي هند

-         موسيقي کلاسيک افغانستان

 

-         موسيقي مقامي ترکمن صحرا ايران

-         موسيقي ترکمنان افغانستان

 

-         موسيقي مقامي زاهدان ايران

-         موسيقي مقامي زاهدان پاکستان

 

هر دو گزينه از اين گزينه ها، به شکلي مکمل يگديگر است. افسوس مجال نيست ورنه مي شد، روزنه هايي از موسيقي تاجيکان و ازبکان افغانستان را با موسيقي اين دو کشور مقايسه کرد و به نتايج قابل توجهي دست يازيد. وقتي دو گزينه " موسيقي تربت جام ايران" را با " موسيقي مناطق هزاره نشين افغانستان" مقابل هم قرار مي دهيم به اين معنا است که معتقدم بي توجه، درک و شناخت اين دو موسيقي به شکلي موازي، شناخت موسيقي ديگر ممکن نمي نمايد.

نوازندگان و آوازخوانان ارزنده اي در اين دو خطه وجود يافته اند و خوشبختانه آثارشان نشر شده است که بدون ترديد الهام بخش "اتنوموزيکولک" هاي برجسته اي همچون پروفيسر ژان دورينگ، پروفيسر مارک شومان، پروفيسر پيترچلکوسکي و تني چند از اين محققان ارزنده اند. البته اين اشاره فراياد نشود که متأسفانه اغلب مقالات و پژوهشهاي اين ارجمندان، بر خطه تربت جام ايران فوکوس کرده اند و اين زحمت را به خود نداده اند که به موسيقي مقامي و جهاني مناطق هزاره جات نيز گوش کنند.

استادان بزرگ اين خطه را چنين نام مي بريم:

از مناطق تربت جام و بيرجند ايران:

استاد عثمان حق پرست، استاد احمد شاختايي، استاد غلامعلي پورعطايي- پدر-، استاد احمد پورعطايي- پسر-، استاد محمد حسين يگانه- پدر-، استاد محمد يگانه- پدر-، استاد سيما بينا، استاد کمال توحيدي و بسيار اساتيد ديگر...

 

از مناطق هزاره نشين:

استاد بيلتون، استاد صفدر توکلي، استاد حبيب قادري، استاد وحيد صابري و بسيار اساتيد ديگر...

اين اساتيد را در مباحث موسيقيايي در يک ترازو مي سنجند و آثارشان را به يک شيوه مورد بحث قرار مي دهند. البته ممکن است برخي از اين اساتيد خود هزاره نباشند و تنها در مقام "هزاره گي" آثاري را آفريده باشند. در هر حال فراز وفرود در اين آثار جاي شک ندارد.

 

اين دو خطه با اين اساتيد نمي توانند دور از هم مورد مداقه قرار گيرند. در مناطق هزاره نشين، مقامي وجود دارد به نام "چهاربيتي" که عيناً همين مقام در منطقه تربت جام ايران شنيده مي شود. مقامي که شايد استاد بي مانندش در افغانستان استاد بيلتون باشد و استاد بي مانندش در ايران، استاد غلامعلي پورعطايي، با اين فرق که به همت آرامش سياسي و فرهنگي ايران، استاد پورعطايي موفق به دريافت نشان عالي هنر، از يونسکو شده است و استاد بيلتون، به مدد جنگهاي خانمانسوز داخلي و غير داخلي، پاي از منطقه خود هم بيرون ننهاد. ساختار حنجره استاد بيلتون و استاد پور عطايي را وقتي به خوبي درک مي کنيد که به يک چهاربيتي، از هر دوي اين اساتيد گوش بسپاريد آنگاهان با اين کمينه همراهي بيشتري خواهيد داشت.

و نيز آوازهايي در تربت جام مرسوم است که هر هنرمند بلند آوازه اي، اجراي آن را از افتخارات خود به شمار مي آورد. دقيق تر بگوييم همانگونه که هنرمندان موسيقي افغاني علاقه شديدي به اجراي راگ ها و راگيني هاي هندي در آثارشان دارند، هنرمندان خطه تربت جام و بيرجند نيز تأکيد دارند که اين آوازها را با دوتار ويا تنبور خود بنوازند و با آن، چنين بخوانند:

 

بشينُم بر سر كوها چو زاغي

خِودِيْ دلبر كُنُم مُشت و مِزاقي

اگِر دلبر زِ مو انگور طِلْبد

به گوشه يْ دل بسازُم چارباغي

 

چو ابر تيره بر بالايْ هراتم

نبُرده جان شيرين‌، با حياتم

به پابوس تو دلبر خواهم آمد

اگر حسرت نغلطاند به خاكم

 

به قربان تو شُم يار عليدَه

غمايِ تو مرا كرد مِيدَه مِيدَه

به زنده مِه شِما شادي َنكِردِن

كه بعد از مرگ مِه گيريَه چي فايدَه

 

به بازار هرات غوغايْ تو نازك

ِفتادَه با سرُم سودايْ تو نازك

بگيرُم مخمل سِلطان زري را

بپوشم بر سر و پاهايْ تو نازك

 

اين دوبيتي - چهاربيتي - را اغلب اساتيد تربت جام اجرا کرده اند و حال اين چهاربيتي از استاد بي مانند "مکتب منجصر به فرد هزاره گي" استاد بيلتون را بشنويد که غوغاي جان است:

 

قد بادام تر داري گل من

به دهقانان گذر داري گل من

خودت شيشتي سر تخت خياطي

چه تو باري کمر داري گل من

شيريني تو را از قن بسازم

کنم جادو دلت گردبن بسازم

مو هرچن مکنم از ما نمشي

چرا خلق خوده ماتم بسازم

جان، جان، جان، دلم نرنجان

قار کدي، نازکدي، موشي پشيمان

سفيدستم سيا د کار من نس

مه کي دل داديم، کس يار من نس

مه که دل داديم با يار خاصه

ز مرداي ساده دل د کار من نس

غمت از موي سر گشته زياده

پيريشاني به حالم روخ نهاده

دلم مِشد که ز دست غم گريزم
که غم چابکسوار اس، من پياده

جان، جان، جان، دلبر اوغان

کردي گل من، به سرم رخ بنمايان

 

- افسوس که فرصت کم است؛ ورنه اين اشعار مي بايد با حروف فنوتيک همراه مي شد، در زماني مناسب چنين خواهم کرد-

شک مي کنيد که اين بيلتون خودماست يا استاد غلامعلي پورعطايي. اين آواز در تربت جام به "آواز هزاره اي" شهرت دارد. آوازي که در کنار آوازهاي " جمشيدي، سرحدي، کوچه باغي" و مقام هايي چون "مقام الله، مقام معراج پيغمبر، مقام ورد اعظم" و دهها مقام و آواز ديگر در رگ رگ کوير خراسان جاري است.

هيچ ترديد نکنيد که يکي از اصيل ترين و تأثير گذارترين مکاتب موسيقي جهان، مکتب هرات است. مکتبي حد فاصل تربت جام ايران و مناطق هزاره نشين افغانستان، مکتب هرات چنان مکتبي است که به عقيده من از مکتب "باروک" در موسيقي اروپا پر معنا تر است. - اگر به قسمي ديگر مقايسه کنيم چيزي است شبيه اهميت و برتري مکتب فلسفي اصفهان، در قياس با مکتب فلسفي فرانکفورت.-

 تأثيرات مکتب هرات در موسيقي جهاني، از تأثيرات موسيقي هند کمتر نيست. از اين جهت مي توان اين مکتب موسيقيايي را با مکتب هند قياس کرد و اين نتيجه را گرفت که موسيقي افغانستان در حقيقت برآوردي از دو مکتب موسيقيايي بزرگ جهان است. مکتب هرات و مکتب هند. با اين فرق شايد که "مکتب هرات" تأثيرات بيشتري در موسيقي اسلامي گذارده است. چنانکه يکي از شاخه هايش موسيقي هزاره گي است؛ تا آنجا که معتقدم اين موسيقي را به مکتبي خاص خود بدل کرده است. همين قسم يکي از تأثيراتش را در موسيقي خانقاهي ترکيه و همين قسم تأثيرات غيرقابل انکارش در موسيقي سنتي ايراني و حتي موسيقي مسلمانان اندلس و مصر اسلامي، مراکش و هند مي توان جست. اگر اين حرف از "پيتر چلکوسکي، استاد ايتاليايي پهنتون نيويارک؛ را بپذيريم که گفت:

"موسيقي تعزيه ايراني، که ريشه در مکتب هرات دارد و نحوه اجراي اين مراسم و مختصاتش، در قرن بيست دراماي ايتاليا را از انقراض نجات بخشيد"

پس بايد بپذيريم که ما در افغانستان بر روي گنج ارزشمندي لميده ايم. کيست که قدر بداند. معنا و معنويت نهفته در اين مکتب، از مشاهيري سرآغاز گرفته است که شايد بتوان "آدم الشعرا رودکي سمرقندي" و حتي در سه چهار قرن گذشته "صفي الدين ارموي" را از مشاهير اين مکتب نامبردار کرد. در اهميت اين مکتب بگوييم که اگر مکتب هرات را از موسيقي ايران زمين بگيريم، موسيقي اين مملکت چون کالبدي متلاشي شده دود و پود خواهد شد. تعزيه ايراني به تأييد چلکوسکي، مديون مکيب هرات است؛ حال تعزيه را از فرهنگ ايراني حذف کنيد که متأسقانه در حال حذف هست، راست و حقيقتش اين است که از موسيقي سنتي ايراني به قول مرحوم احمد شاملو، " خواننده اي که عرعر مي کند و مطربي که تنبک مي زند" هيچ بر جاي نخواهد ماند. در اهميت اين مکتب به اين بسنده کنم که اولين نت نويسي موسيقيايي، به توسط حروف ابجد در مکتب هرات رخ داده است و از آنجا به توسط "صفي الدين ارموي" و شاگردانش به ترکيه و ممالک عثماني و از اين معبر به اروپا رفته است. اين مسئله چندي پيش توسط محقق ارزنده موسيقي امير حسين پورجوادي، در کتابي در سه مجلد در ايران با اسناد متعدد اثبات شده است.

حنجره هر هنرمند آوازه خواني به منطقه جغرافيايي و نحوه رشد جسماني فرد مورد نظر بستگي دارد. از لحاظ جوي مناطق کويري و خشک انسان را به يک فرم خاص تربيت و تبديل مي سازد. از اين ايده اين نتيجه را مي گيرم که حنجره نود في صد هنرمندان آوازه خوان افغاني را مي بايد با حنجره آوازه خوانان مکتب هرات و مقامي خوانان تربت جام و بيرجند و مقامي خوانان هزاره از سويي و هنرمندان هندوستان از ديگر سو، مقايسه کرد. - حتي آوازه خواناني چون کوه موسيقي افغانستان حضرت استاد الطاف حسين سرآهنگ که اصولاً زير مجموعه موسيقي هند و آريايي به شمار مي آيد؛ نيز بسيار گاهان در آثار خود، بو و لحن اين دو را خطه مي دهد- و همين است اسرار محبوبيت موسيقي ما در ايران زمين و بلاد ديگر.

 بسياري ممکن است اين سؤال را بار بار از خود پرسان کرده باشند. اصل اول در اين پروسه، همين مقوله است و اصول ديگري چون همبستگي زباني، تاريخي و فرهنگي در درجه دوم قرار مي گيرد. در ابتدا اين سلايق جوي و مشترک ماست که به واسطه خوراک و کواليتي محصولات زراعي و حتي پوشاک تاريخي و اين يگانگي را در اذهان متبادر کرده است و خواهد کرد. بر کسي پوشيده نيست که سلايق خوراکي و سلايق ذهني ايرانيان و افغانيان و حتي هنديان، يکي و يگانه بوده است، در حاليکه به عنوان نمونه، نمي توان گفت سلايق افغانان با مردم بلاد روسيه يکي و يگانه است.

حال اگرهمين جريان را، به همين روش با موسيقي و خطه هندوستان مقايسه کنيد. مختصات هنر حضرت استاد "ناشناس" و حتي ديگر اساتيد موسيقي افغانستان، آشکارتر خواهد شد.

 اصولاً حنجره استاد "ناشناس" ترکيبي از دو گونه از حنجره آوازخوانان هندي و ايراني است. آواز او تراشه اي از خطه تربت جام و مناطق هزاره نشين و حنجره هندي است. از اين منظر شايد بتوان گفت حتي استاد سرآهنگ و استاد بيلتون نيز، از چنين حنجره اي برخوردار نيستند. - حنجره استاد سرآهنگ منحصر به فرد است اما به موسيقي هندي بيشتر گرايش دارد.- اگر مي خواهيد به خوبي اين مدعا برايتان ثابت شود به اين قطعه از استاد ناشناس گوش بسپاريد:

 

 دردم بدره هواي پغمان بدره

دسمال نگارشوم که بادم ببره

بادم ببره به سوي يارم ببره

سر در بغلش مانده و خوابم ببره

 

اين نغمه را مي شنويد دمي بعد به نغمه اي از استاد بيلتون دقت کنيد:

 

ناله بکشم از دل ناشاد خدايا، بيداد خدايا

مرغي که به جز کونج قفس خانه ندارد، کاشانه ندارد

پيش تو رود؛ گر شود آزاد خدايا، بيداد خدايا، فرياد خدايا

هر چند که هي ناله و فرياد کشيدم، جايي نرسيدم؛ جايي نرسيدم

رامي نشد آن شوخ پريزاد خدايا، بيداد خدايا، فرياد خدايا

 

هر دو در گامهايي موازي هنر مي ورزند. با اين تفاوت که لحن هندي آشکاري نيز سراسر اثر استاد ناشناس را فرا گرفته است.

 

يکي از برجستگيهاي قطعه "خرابات" اثر استاد ناشناس در قدمت اين آهنگ نهفته است. مي گويند اکبر شاه يکي از شاهان سلسله تيموري، هرگاه ملول مي شده است در چنين مقامي تقاضاي موسيقي مي کرده است. باربار اصل اين مقام را از نوازندگان بزرگ سيتار هندي شنيده ام. يکي از مختصات موسيقي اصيل، خاصيت تراپي و درماني آن است. امروزه موزيکوتراپي، يکي از شاخه هاي ارزشمندي است که علماء بزرگ آيورودا و شاکرا، نيز بسيار بر اهميت آن تأکيد دارند. اساسا موسيقي روح انسان را تصفيه مي کند و انسان به تعالي روحي و رواني نزديک مي شود. تقسيم بنديهايي نيز در موسيقي و گونه آن وجود دارد که اين تقسيم بنديها در موسيقي کلاسيک و مقامي به خوبي رعايت مي شده است و اين بيم وجود دارد که جوانان ما اين جريان ها را با موسيقي بيمار غربي و استفاده کردن از سينتي سايزر و سازهاي الکترونيکي مخلوط کنند و اعتبار ما و فرهنگ ما را بر باد دهند. چنانکه اين روزها کم شاهد نيستيم، از اين منظر روي سخن من با هنرمندان محترمي چون فرهاد دريا، اسد بديع، اشپاري، فيض کاريزي، حکيم، و احسان و همنسلانشان است. اين هشدار را بدهيم که اگر آلات موسيقي هندي و سنتي افغاني در افغانستان ناديده گرفته شود؛ براي موسيقي و فرهنگ ملت ما بزرگترين فاجعه رخ داده است. گمان نکنيم که گيتارو بامبو و ارگ و راک و پاپ و موسيقي شيطاني رپ مي تواند منجي ما و مردم و فرهنگ ما مي توان قلمداد شود. افسوس که ديري نخواهيد پاييد که ما نيز به اين آلات و مکاتب شيطاني مدرنيته آلوده خواهيم شد. اين پيش بيني را کرديم تا وقتي با روي گرم بر خاک سرد تمدن امريکايي فرود آمديم نگوييد کسي هشدار نداد.

ناديده گرفتن، تنبور و تنبورک، طبله، سيتار، وکال، بانسوري و حتي همان آکورديوني که فقط چند دهه است به موسيقي ما به توسط انگليسي ها افزوده شده است؛ فاجعه اي است که از جنگهاي داخلي و يورش شوروي به افغانستان خطرناکتر خواهد بود. بايد از اين جريان جلو گرفت. مي بايد در وزارت فرهنگ اين کشور جايي براي مقابله با اين حرکات شيطاني مقرر شود ورنه ديري نمي پايد که به سرنوشت موسيقي ايراني گرفتار خواهيم شد. اوضاع ناگوار موسيقي ايراني، از هنگامي آغاز گرفت که مديران فرهنگي اين کشور "موسيقي پاپ" را آزاد اعلام کردند و اينگونه فرهنگ ديرينه خود را به خواهشهاي شهواني و دنيوي و حيواني انسان هوس خواه امروز فروختند.

به عقيده اين کمينه اين فاجعه نمي بايد در موسيقي ما تکرار شود. ما مي بايد به مثابه موسيقي تاجيکستان بر موجوديت سنتي خود پاي بفشاريم. با خود نگوييم:

 " پس چرا استاد ناشناس در آهنگ بهار خود، و چند تن از اساتيد ديگر، از موسيقي الکترونيک استقاده کرده اند؟"

البته اقدام حضرت استاد را در اين کار تأييد نمي کنيم.

شما آقايان و خانمها تا به حد و قد و قواره حضرت ناشناس برسيد چند قرن بايد جاي او و موسيقي دانان کلاسيک کشورتان زندگي کنيد. نه شما به آن پايه و مايه مي رسيد و نه ديگر کسي مانده است که دست شما را بگيرد. خوب به ياد داشته باشيد که ديگر امثال "آغا قندي ها" مرده اند. "سرآهنگ" مرده است و اساتيد برجسته اين موسيقي يا در غربت خود زندگي مي کنند و يا در ميان ما نيستند.

ناشناسهاي موسيقي ما، نسلي رو به انقراض به شمار مي آيند و حال بر شما جوانان فرض است که با توکل به خدايي که به آن اعتقاد داريد راهشان را ادامه بدهيد. ايمانمان را مستحکم تر سازيم. آيين و مناسک و شؤونات فرهنگي واجتماعي خود را فراموش نکنيم. عاينک روبين و پتلون جين، در خور ما و فرهنگ ما و کانسرت هاي ما در کابل و امريکا و کانادا و... نيست بيادر. - مار از همين جا نيش مي زند-

از سازهاي الکترونيکي، دوري گزينيم چونان که از بيماري ايدز دوري مي کنيم. به سنت هاي خود بازگرديم. سنتهاي ما هويت ما در دنياي امروز است. شعر ترانه ها و آثار خود را به هر بي سروپايي که مدعي شعراست نسپاريم، خوي مرام و سليقه ابوالمعاني بيدل را از ياد نبريم، شمشير مرصع ذوق افغاني اصيل خود را با انس هميشگي با دواوين شعراي فخيم ادب دري و پشتو و هندي و حتي عربي، برنده نگاه داريم. بر دستان اساتيدي چونان ناشناسهاي موسيقي افغانستان بوسه زنيم و زانوي شاگردي و مريدي دربرابرشان بزنيم تا شايد قطره اي از درياي دانش و فهم و فرهنگشان به ما نيز منتقل شود.

غرور ملي و فرهنگي خود را حفظ کنيم و ايمان بياوريم که ما و تاجيکستان شايد تنها زبان پاکيزه، شايد تنها موسيقي و فرهنگ پاکيزه در حيطه تمدن آريايي به شمار مي آييم، حس دشمن شناسي خود را تقويت کنيم به خصوص در زمينه فرهنگي، چرا که دستهاي آلوده اي در کار است که مي خواهند ما را و زبان ما را از ما بستانند. اين آهوان در پوست گرگ در هر جايي مي توانند باشند. برخي با نوشتن کتابهايي در صددند تا به ما بياموزند که چگونه زباني داشته باشيم و ديري نمي گذرد که در کتابي خواهند نوشت که چه غذايي بخوريم، چه طور بخوابيم و کي وقت مردن است و کي وقت زندگي. دستهايي در کار است که فرهنگ ما را با فرهنگ آلوده ايران امروز، مخلوط کنند. اين کمينه از خود نمي گويم که چنين دستهايي در کار است. با سند به عرضتان مي رسانم. نگارنده تلفوني از داکتر مظاهر مصفا استاد عاليمقام پهنتون تهران شنيدم که فرمود:

"امروزه در ايران زمين، نگراني شديدي وجود دارد که در نيم قرن آينده مي بايد براي درک و فهم متون کهن فارسي مي بايد از خارج از کشورمستشرق بياورند تا بياموزند که مثلاً مولانا خاقاني و حافظ و سعدي در کدام بيت چي منظور داشته است."

از اين ننگ بالاتر کجا سراغ کنيم؟ وقتي در حيطه زبان ما، کتابي به توسط يکي از شاعران ارزنده کشورمان به نشر مي رسد که موکداً اصطلاحات پشتو و هزاره گي و حتي عربي جاري در ذهن و زبان ما را محترمانه به سخره مي گيرد. اين همان جهنم موعود است که خواه ناخواه به موسيقي و ديگر شاخه هاي فرهنگ ما سرايت خواهد کرد.

"بر دوازه هاي فرهنگ خود، سيم خواردار ببنديد برادران من، که چنان گرگان به فخامت فرهنگي شما چشم دارند که هيچ خبرتان نيست"

اين هم نقل قولي از شادروان منوچهر آتشي، که به توسط رفيق شفيقم داکتر شاکري کابلي، با صداي استاد ضبط شده و برايتان نقل کردم.

اين است که مي گويم و بار بار و تا مرگ خواهم گفت:

"يگ تار موي ناشناسهاي ما به هزار فرهنگ وارداتي بيرزد"

اين افسوس را دارم که به دليل گرفتاريهاي دنيوي بيش از اين نمي توانم به حضرت استاد "ناشناس" اداي ادب و احترام کنم. باشد تا به اميد باريتعالي در فرصتي ديگر چنين آرزويي برآورده شود. صاحب اين قلم در اين مقاله، شايد نکاتي را به صورت گذارا و اشاره وار، مطرح کرده باشد که جاي آن دارد تا پژوهشگران موسيقي کشورمان اين راه را ادامه داده و مطمئن باشند که به "آفتاب جهان تاب بي مانندي" دست خواهند يازيد.

"ما چو چنگيم و تو ناخن مي زني"

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۵١             سال سوم                    جون ۲۰۰۷