کابل ناتهـ،
|
ناصر طهوری
ســال مولوی
افـــرشتهً الهـــــام شعــــر ، از من گریـــــــــزان گشته است این دخت رویا ها چـــــــرا ، از دیده پنهــــــــان گشته است؟
در قـــــرن بیست و یک ، کنون ، دارم دلی پــــــر از جنون در عشـــــق یار پــــــر فسون ، شورم دوچندان گشته است
قــــرن اتم ، عصـــــر نوین ، حــــــــال دل شیـــــــــدا ببین هفـــــت آســــمان درین زمین ، الحــــق نمایان گشته است
امســـال ، ســــــــال مولـــویست ، او پیشوای معنــــویست در من ، ز بس مهرش قویست، این دل فروزان گشته است
خورشید ها دارم زعشق ، ای عاشقــان ! ای صـــــادقان! بینید کاین خـــاکی ، چسان ، از عشق ، تابان گشته است
بر مـــولـــوی ، رو کرده ام، بس کار نیکـــو کـــــرده ام دل را چو صقجـــو کرده ام، جانم خـــروشان گشته است
بس کن "طهوری " این خروش ، از بادهً عرفان بنوش چون دیگ جان آمد به جوش ، آه تو سوزان گشته است
محمد ناصر طهوری
تاشکند 24.03.2007
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ۵٠ سال سوم جون ۲۰۰۷