کابل ناتهـ،
|
نادیه فضل
یک ذره درد
دو دست پاک خدا شست گیسوانم را نشاند آیت خوبی سحر لبانم را برای کاشتن عطر آشنای غزل پر از جوانه نمود سبز آشیانم را شبیهی باغ بهشت ، زمزمِ حلاوت کرد پر از ستاره دل انگیزِ گلستانم را از آشیانه ی صد ها فرشته چید مرا به عشق و مهر گره زد روح و جانم را دریغ شیشه ی قلبم هزار بار شکست به امرو قل و قل، ابریشمِ روانم را گهی اسیر شدم ، گه بَدل ، گهی هم بد گهی به دار زدند چشم من زبانم را کنون که روزنه ها تار دود و باروت است بیا نگاه کن ! اندوه بیکرانم را که تن فروشی و زندان و یاوه و درد است بیا بخوان تو سرنامه ی بیانم را به کنج سرد و شب و گریه و شقاوت و غم فروشکسته ام ازهم ، ببین جهانم را بیا به کابل و کندز ببین ! به زنجیرم... بخوان به لحظه ی شادی تو دیده گانم را سرشک و نوحه ی زندانیی فلسطین را بیار هدیه برایم ؛ ببر روانم را ابوغریب ببر ، پنجه ی شکسته ی من بگو ززخم دل من تو همنوعانم را زدستِ کودکِ زندان آشنایم گیر شکست سوره ی باور ، غم نهانم را برو به دور به آنجا اگر خدایی هست بگو به بارگه اش تلخ داستانم را بگو زشرقیی زندانی، از زن تنها که تاب درد ندارم خدای جانم را !
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ۵٠ سال سوم جون ۲۰۰۷