کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

علی پیام

 

 

فرهنگ نقد ونقد پذيري

 

 

نقد و نقد پذیری دو موضوع جداگانه است؛ ولی، مکمل همدیگر. نقد، لازمه آن نقد پذیری است و وجود آن دو موضوع در هر جامعه ای که خواهان رشد و پیشروی است ضروری و حیات آفرین است. فرهنگ نقد و نقد پذیری در سایه دموکراسی راحت تر نفس می کشد و در واقع از عناصر تقویت کننده نظام مبتنی بر دموکراسی است. نظامی که در آن آزادی بیان جزو حقوق اساسی اتباع به حساب می آید، برای نقد و نقد پذیری میدان خواهد داد.

 

عجالتاً این قلم خود را در فضای افغانستان قرار داده از خودش می پرسد: آیا نقد و نقد پذیری در جامعه افغانستان جزو زندگی فرهنگی شان شده است یانه؟ یا اینکه مردم افغانستان با آن دو موضوع بیگانه هستند و یا اصلاً قبول ندارند؟


قانون اساسی افغانستان مفاهیم دموکراسی، نظام مبتنی بر قانونمندی، تأمین آزادی ها و حقوق اساسی مردم و تثبیت جایگاه شایسته افغانستان در خانواده بین المللی را از جزو برنامه های عملی و شیوه حکومت داری و مردم داری دانسته و تأکید می کند به ایجاد جامعه مدنی که در آن قانونمندی سخن اول را می زند. اما در این قانونمندی و فضای دموکراسی، جایگاه نقد و نقد پذیری کجاست؟ آیا تا چه اندازه و چه وسعت به زندگی و حیات منتقدانه رسیده ایم؟


از طرفی ممکن است شما هم دغدغه ذهنی داشته باشید اینکه ممکن است «نقد»، «نقد پذیری»، «دموکراسی»، «قانونمندی»، «آزادی بیان» مفاهیم تعریف ناشده و مبهم و غیر قابل هضم برای ما باشد و ممکن است برداشت غیر واقعی از مفاهیم فوق داشته باشیم. زیرا، این مفاهیم یا اصلاً وارد فرهنگ اجتماعی ما نشده و یا به تازگی به سرخوان حیات اجتماعی ما نشسته و می خواهد جزو زندگی ما شود.

به هر حال چه قدیم باشد برای ما و یا حادث، ناگزیریم آن مفاهیم را در زندگی اجتماعی خود قبول کنیم و مثل هر نیازمندی و ضروریات زندگی خود به آن بها داده و با حضور آن مفاهیم موفق تر و مدنی تر باشیم. چون روح جمعی ما متعهد شده است به عمل به قانون اساسی که نظام وفادار به نقد و نقد پذیری را پذیرفته است.

نقد، قطعاً دشنام، توهین، هتک حرمت، افتراء، بهتانو دروغ نیست. بلکه عبارت است از تشخیص خوب از بد و یا سره کردن از نا سره که با هدف اصلاح مورد عمل قرار می گیرد. اگرچند، ممکن است تشخیص نقد با مفاهیم ممنوعه و مذمومه خیلی واضح باشد، ولی احتمال می رود که در مواردی نیازمند مراجعه به منابع باشد تا مقوله ارزشمند نقد از مفاهیم نا ارزشمند بلکه مجرمانه ای مانند دشنام، اهانت، هتک حرمت، افتراء، بهتان، دروغ و افشای اسرار تفکیک شود. چون «سره کردن» از «ناسره» و تمسک به نقد، دانش و فهم دقیق می طلبد ،این احتمال می رود که ممکن است با استفاده از فضای نقدگرایانه و وضعیت مطلوب آزادی بیان چه به طور نوشتاری یا تصویری و یا شفاهی غرض ورزانه و یا بی دقتانه و یا فهم اندک به جای نقد به مفاهیم مجرمانه فوق دست زده شود که این، ارزشمندی را زیر سؤال خواهد برد.
حتی می شود گفت اینکه نقد شبیه به چراغ است؛ ولی کار برد آن فرق دارد. یک وقتی چراغ به دست دزد می افتد و دست به ارتکاب عمل مجرمانه می زند و خانه کسی را تخلیه می کند. اگر اینطور باشد، گاهی اشتیاق فضای سانسور و عمل دیکتاتوری بیشتر مناسب است تا آزادی بیان. اما این هم قابل ملاحظه است، چونکه فضای آزادی بیان از خودش عناصر و عوامل مسجل و تعریف شده ای دارد. یعنی، نظا م مبتنی بر حقوق شهروندی مثل اسب بی زین و لجام نیست که سوارش را بر زمین بزند، اما، اسب سواری سوارکاران پخته اش را می خواهد که به جای سر به بیابان نهادن به خانه و آبادی برود. چون، منتهای دست زدن به نقد آبادی و آبادانی خواهی است، نه تخریب.

نقد به معنای واقعی اش همواره در پی این است: چه بگویم؟ چرا بگویم؟ و چه گونه بگویم؟ پس معلوم است که دست خرد و خردمندی و دانش دخیل است و آن وقت احتمال ارتکاب عوامل مجرمانه نمی رود. ادبیات نوشتاری و گفتاری و معنای تصویری متن در این صورت مطابق به فرهنگ نقد است و در صدد ارایه یک چشم انداز «خوب» و «بد» که این تشخیص و یا اینکه نقد به بیراهه کشانده نشود، منابع قانونی موجود است و همچنین هریک از مفاهیم نقد و عوامل مجرمانه تعریف های دقیق خودش را در یک نظام قانونمند دارد؛ نظامی که بر مدار «قانونی بودن جرم و مجازات» در حرکت است.

در این چنین نظام قانونمدارانه همانطوریکه «نقد» به عنوان یک حرکت پیشروانه مطرح است، نقد پذیری و یا پذیرش نقد نیز جا
یگاه اصیل خودش را دارد و از اجزاء زندگی اجتماعی به حساب می آید. در پرتو فرهنگ نقد پذیری، جامعه از افراد و آدمهای صبور، عقلمند و قانون مدار تشکیل می شود که در طرح «سره» از «ناسره» و یا «خوب» و «بد» کردن اعمال و رفتار، احساساتی نمی شود و نقد را به غرض ورزی و دشمنی حمل نمی کند و نخستین برخوردش با نقد تحلیل عالمانه و نقادانه بر خود نقد است. اگر نقد دارای شائبه های عوامل مجرمانه بود که قبلاً آن عوامل شمارش شد، طبعاً به راه حلها و راهبردهای قانونمند متوسل و متمسک می شود و اگر نقد از عناصر عالمانه نقد بر خوردار بود، تحمل و شکیبایی قانونمدارانه را پیش خواهد گرفت. قطعاً پذیرش نقد، تحمل و بردباری کورکورانه نیست، همانطوری که نقد یک برخورد غیر عالمانه و ناصواب نیست. این هردو از مصدر یک نظام اجتماعی ناشی می شود که از دوره جزم گرایی، دست بوسی مزورانه، چاپلوسی بزرگ مدارانه و اداره مداری کورکورانه به یک وسعت تحمل و شکیبایی و عالمانگی انتقال یافته است و در منظومه نقد و نقد پذیری هیچ مقام و هیچ فردی در تاق بالا گذاشته نیست؛ بلکه به راحتی قابل دسترسی است و ارزیابی «خوب» و «بد» شامل حالش می شود. منتهی، چه ارزیابی نقادانه و یا پذیرش آن، از وجاهت قانونمندی و علمی باید برخوردار باشد.

 

 

بازیگران نامؤفق

 

«دست روی دست گذاشتن.»

دست خدا با جماعت است.»

«یک دست صدا ندارد.»

«کلوخ گذاشتن و از آب تیر شدن.»

 

شما خواننده ارجمند این تمثیل ها را بارها شنیده اید و هر روز آن ها را تکرار می کنید؛ ولی، کمتر و شاید هیچ وقت از آن استفاده دقیقی نکرده اید و نمی کنید. مثل اینکه شما – خدای نکرده- بیمار هستید و در تاق خانه ی تان دوا دارید و هر روز این دوا را ته و بالا می کنید. در عین حال که از بیماری می نالید و ناله های شما در محیط خانه باعث رنجش خاطر همگان است؛ ولیکن، از این دوا استفاده نمی کنید.

تمثیل های فوق بیانگر فرهنگ عمیق تعاون و یا «حشر» یا به اصطلاح عامه آشار است. حشر را هم زیاد شنیده اید حشر در لغت به معنای گرد آوردم مردم، بر انگیختن و معاشرت کردن   است و در اصطلاح به کارهای جمعی و گروهی گفته می شود که شکل همیاری، هم گرایی، تعاون و هم فکری را دارد.

دست روی دست نگذاشتن و کارهای هماهنگ جمعی و یا حشر، از جمله همان دواهایی است که در متن ادبیات و فرهنگ ما تجویز شده است؛ ولیکن از آن غافل مانده ایم و در رفتار اجتماعی ما استفاده نمی کنیم. بهترآن خواهد بود که برای تقریب به ذهن موضوع را در قالب داستان برای تان شرح بدهم.

 

1- بود نبود، بودگاری بود. یک شهری بود. در این شهر آدم های زیادی زندگی می کردند. این شهر چندین خیابان و چندین کوچه و پس کوچه داشت. این شهر در جریان جنگ تخریب شد. یک زمستان چنان برف آمد که کوچه ها مسدود شد. جوی ها و جویچه ها بند شد و آب فاضلاب معابر عمومی را بند آورد. خانه ها در امتداد هم صف کشیده بودند.در هر خانه دو یا سه نفر مرد زندگی می کرند. مردها هر روز پیش خانه های شان بیرون می شدند و «دست روی دست گذاشته» بدون توجه به وضعیت نامناسب و غیر انسانی از بین آب فاضلاب و برف و لای عبور می کردند   و می رفتند.

 

2- بود نبود، بودگاری بود. یک شهری بود در زمانهای قدیم. در این شهر آدم های زیادی زندگی می کردند. این شهر چندین خیابان و چندین کوچه و پس کوچه داشت. این شهر در جریان جنگ تخریب شد. سیستم شهر از بین رفت. یک سال برف زیاد آمد و کوچه ها و پس کوچه ها مسدود شد. جوی ها و جویچه های شهر بند شد. معابر عمومی بند شد. خانه ها در امتداد هم صف کشیده بودند. در هر خانه یک، دو یا سه مرد زندگی می کردند. در همان اولین لحظه، ناگهان مردان محل از خانه های شان بر آمدند. بر آمدند با بیل، کلنگ، پارو و دست ها را از جیب کشیده و دست از روی دست برداشته و حشر کردند. پس از لحظاتی کوچه های شهر از لای و خاک و یخک و برف پاک شد و جوی ها و جویچه ها ستره گردید و شهر مثل آیینه برق زد.

شما خواننده محترم ممکن است در جاهای مختلف افغانستان بود و باش داشته باشید. در ده و شهر. داستان مذکور فقط یک مثال است برای سهولت در درک بیشتر مطلب. یقیناً در تمام ابعاد رفتار و کردار اجتماعی کاربرد دارد و در تمام ساحات زندگی می توان استفاده درست نمود. اینک با خودتان فکر کنید، قهرمان کدام یک از این داستانها هستید؟ فکر کنید که مردم افغانستان قهرمان کدام یک از این داستانهاست. و از خود بپرسید کدام یک از قهرمانهای داستانها بهتر است.

 

تا آنجا که اینجانب به شهرها و روستاهای مختلف افغانستان سفر کرده و دیده ام، مردم افغانستان از جزو کارکترها و قهرمان های داستان اول است. این کارکترها و قهرمانها افرادی هستند که دست روی دست گذاشته، کلوخ گذاشته و از آب تیر می شود و در جستجوی استفاده از دواهای رونق اجتماعی، ترقی، بهبودی اوضاع جامعه نیست. به طور مثال، در همین کوچه ای که اینجانب زندگی می کند، یکی از کوچه های کابل است. کابل، پایتخت افغانستان، اینجا معابر عمومی، کوچه ها، جلوخانه ها، پیش دکانها جوی ها و جویچه ها بند است و از لای گل و آب فاضلاب و یخک و برف راه رفته نمی شود. همه منتظر اند که از آسمان کسی بیاید تا جلو خانه های شان را ستره و آیینه بسازد. همه می گویند: باید شاروالی درست کند. شما فکر کنید مگر نه این است که شاروالی از شما مردم تشکیل شده است، مگر شاروالی چیست و افراد آن کیست؟ یقیناً اعضای شاروالی و شاروال یکی از شما مردم بی تفاوت است. البته، شاروالی کابل یک مثال است. منظورم تمام مردم این کشور است. مردم این کشور قهرمان و یا شخصیت و یا کارکترهای داستان های زندگی افغانی است که خوانندگان زیادی دارد. شما نیز یکی از قهرمانان داستان زندگی افغانی هستید. دست روی دست گذاشته اید و بر روی تپه های برف و یخک ایستاده اید؛ ولی آستین بالا نمی زنید تا در داستان افغانی نقش مثبت بازی کرده باشید.

 

دست را روی دست نگذاریم بلکه دستها در دست همدیگر بگذاریم. چون یک دست صدا ندارد و دست خدا با جماعت است. داستان زندگی ما را خود ما تغییر بدهیم چونکه خود ما قهرمان داستان زندگی خویش هستیم. در داستان زندگی ما بنیادهای اجتماعی را به نحو اساسی بنیادگذاری کنیم و در زندگی اجتماعی و فردی کلوخ گذاشته از آب تیر نشویم. زندگی ما در چوکات داستان زندگی افغانی خوانندگان زیادی دارد. ما قهرمان ها و کارکترهای داستان زندگی افغانی، همان قهرمان هایی باشیم که روی خوانندگان تأثیر خلاق بگذارد، نه اینکه ملال آور و کسالت بار باشند.

 

به تعبیر دیگر، ما افغانها شخصیت های فیلمی هستیم که سناریو یا فیلمنامه آن توسط خود ما نوشته می شود و یا بازیگران فیلمی هستیم که در عین حال خود ما نیز جزو تماشاگران این فیلم می باشیم. حتماً در هر شب سریالهای تلویزیونی زیادی را از طریق شبکه های تلویزیونی مشاهده می کنیم. برخی فیلم ها و سریالها در سطح جامعه تأثیرهایی بر روی رفتار، کردار و پندار ما می گذارد.. قطعاً وقتی که ما فیلم ها را در تلویزیون ها می بینیم، خوب و بد می کنیم و نقد و ارزیابی می کنیم. اما آیا واقعاً ما نشسته ایم و فیلم زندگی ملی، جمعی و افغانی خود ما را که بازیگران آن خود ما می باشیم ملاحظه کرده و نقد کرده ایم؛ آیا کاستی ها و بدی ها و نارسایی های فیلمی که محصول بازیگری خود ماست، ارزیابی و خوب و بد کرده ایم؟!

 

عقیده من این است که ما بازیگران خوب و قهرمانان و کارکترهای مطلوب و موفق در داستان زندگی افغانی نیستیم. البته از سویی سناریو نویسان و یا فیلمنامه نویسان ما هنرمند نبوده اند و نیستند. همچنین بازیگران و یا قهرمانان فیلم و داستان افغانی بازیگران و قهرمانان موفقی نمی باشند. شاید این عقیده ناصواب نباشد اینکه فیلمنامه نویستان و داستان نویسان زندگی افغانی، فیلمنامه و داستان قوی نساخته اند تا توده های مردم بازیگران و قهرمانان مطلوب باشند با نقشهای تأثیرگذار و ماندگار.

 

نتیجه اخلاقی بحث: بهتر و به صلاح آن خواهد بود که از همین اینک در رفتار و کردار و پندار گروهی و اجتماعی ما تحول ایجاد کنیم و هر فرد ما خویشتن را در نقد و بررسی و خوب و بد کنیم. چون بنای جامعه افغانی از فرد ساخته شده است. حتماً ساختمان و بنایی که در آن خشت خام و ناپخته به کار گرفته شده باشد، چپه خواهد شد. دولت هم از افراد ساخته شده است نه از جنس دیگر. از همین لحظه تصمیم بگیریم که بازیگران و کارکترهای خلاق، فعال و مثبت در حیات فردی و اجتماعی خویش باشیم. از همین الآن تصمیم بگیریم که زندگی گروهی و زندگی جمعی ما مبتنی بر همیاری، تعاون، حشر باشد تا در پرتو همیاریها آیینه دار زندگی باشیم. وقتی خود را در آیینه می بینیم خود را بشکنیم که آیینه شکستاندن خطاست.

 

30 اوریل 2007 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۵٠             سال سوم                    جون ۲۰۰۷