کابل ناتهـ،
|
خاتول مومند دلقک تقدیر
کوچهء خالی شهرک تنها سرد و ساکت گوشه باغ پائیز خورده برگهای زرد و خشکیده
بازارک از یاد رفته آن عروسکهای تر به خون از هم شکسته همدمان راستین و راه دور یاران خفته در خواب ابد
این کویر خشک و بی حاصل آفتاب ظالم و سوزان دهگذاری خسته و حیران آن مسافر بچهء بیکس آه...همین است رسم این دنیا
اشک های گرم و سیل آسا آه های آتشین دختر تنها اسیر دام گرگان از برای لقمهء یک نان میفروشد نام
تا به دور میبارد بوی تعفن و نفرت اندر این شهر حوادث ها ناسور های دهن نیم باز زخمی میگردد هزاران بار
وآن شکمهای گرسنه پای های نیم برهنه سر های بی سر پناه
افسانه گوئی منصفان این شهر اند آنکه با خون کسان تاراج مال مظلومان قصر عشرت ساخته
صد عجب
دریا های طویل دشت های بی حساب محدوده های بیشمار صخره های ثابت و عاصی این همه اند دلیل بر دوری دلها تو بخند ای دلقک تقدیر زنکه این تصویر درد آور از قلم تو رقم خورده
02.02.07
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٩ سال سوم مي ۲۰۰۷