کابل ناتهـ،
|
فراخوان و پيشـنهاد: "در مرز گور و گنگا"
نگارنده: فرهــــــاد آرين
farhadarian@hotmail.com
جناب دوکتور صبورالله سياه سنگ ؛
"در مرز گور و گنگا" را به دقت و چندين بار خواندم و بر نويسنده اش نفرين نه که هزار بار درود و چند صد مرتبه آفرين ميفرستم. روايت دردنامه تراژيک "در مرز گور و گنگا" شايد يکي از ميان صدها باشد که به لحاظ نبود مدارک لازم و شواهد کافي و مستند تا هنوز در پرده ابهام باقي مانده و از ديد چشمان حتي تيز بين ترين ژورناليستان موشگاف هم بدور مانده است.
روايت درد نامه "در مرز گورو گنگا" نمايانگر ابراز احساسات و تراوش عواطف انسانيست که براي او احترام گذاشتن به ارزشها و باورهاي ديگران اعم از هر جنس، نژاد، مذهب و زباني که باشند، در سر خط هر معيار و مبناي اعتقادي خودش قرار دارد. بازتاب و گزارش جنايات عليه حريم فزيکي، جسمي، رواني و اعتقادي آدم ها در هر جا، توسط هر کسي و به هر شيوه ايکه ارتکاب يافته باشد، خود کار بس بزرگ و درخور ستايش است.
من بر شما (دوکتور صبورالله سياه سنگ) آفرين ميفرستم و به خود ميبالم که کشورم داراي فرزنداني با احساسي بسان شماست. هزار بار تشکر و سپاس از ابراز احساسات پاک و نجيبانه يک انسان هومانيست براي بيان واکنشش در برابر کشتن بيرحمانه يک انسان معصوم و بيگناه، به دستان دژخيم و ناپاک انسان نما هاي ددمنش و خونخواري بسان ياران پنجگانه تکزاسي.
دوکتور سياه سنگ عزيز؛ بگذار بد بينانت هر چه دل سنگشان ميخواهد بگويند، بنويسند و .... تا عقده هاي حقارت و نا تواني و دگم انديشي کورکورانه شان را بر سرت خالي کنند. تو از اين تيپ و آن قماش آدمک هاي در ظاهر جسور، با شهامت، جانبدار ارزش هاي ناموسي و ملقب به ناموس داران پروپا قرص، ولي در پس پرده نا دلير و بي اعتناء به ناموسداري و ارزش هاي ناموسي، غير از ناسزاگويي و نفرين فرستادن به اين و آن ديگر چه انتظاري ميتواني داشته باشي؟ آخر اين تيپ آدم ها که همواره سنگ ناموسداري و پاسداري از ارزش هاي ناموسي را به سينه ميزنند، چنين مي پندارند که مسؤليت دارند تا بر همه چيز و همه کس و راجع به هر قضيه، از خود واکنش منفي نشان داده و بر ديگران بتازند.
تو را به هرچه که باورت است سوگند ميدهم که از جار و جنجال راه انداختن ها، جار زدن ها و گلو پاره کردن هاي اين مشت ناموسيان دروغين، به خود نگراني راه نده و بر سر و صورتشان با بلند کردن و بازتاب دادن صداهاي خفته و فريادهاي در حال خفه شدن، گوهر و ارزش انسانيت و انساندوستي ببار تا از اين خواب سنگين زمستاني وادار به برخواستن شوند و دگرباره از زيستن با آرمان هاي پوچ و قرون وسطايي نا بکارشان اجتناب ورزند؛ و آنقدر بنويس تا اين آدمک ها خسته شوند و ديگر ياراي فرياد در آوردن را در خويشتن نبينند.
اوني که در تقبيح "در مرز گور و گنگا" نوشته است: "زن افغان خجالت ميکشد، چنان چيز هايي را بخواند"، نميدانم معيار و محک براي خجالت کشيدن را چه و چه ها ميداند و مبناي قضاوتش در کدام ناکجا آباد ريشه دارد که اين چنيني و با بي پروايي تمام در اين خصوص قلم ميزند؟
آيا خجالت نبايد آنهايي (ياران پنج گانه تکزاسي) بکشند که ديوانه وار و ددمنشانه به جان دخترک نامراد چهارده ساله عراقي افتيدند و تا توانستند از او کام حيواني گرفتند و هزار بار پيش از کشتن، او را کشتند؟
آيا دولتمردان بيباک و کاوباي هاي سياست پيشه آمريکايي نبايد بر خود شرم روا دارند که فرشتگان آسماني صلح و دموکراسي شان، بر عبير نامراد و سيه بخت بگونه وحشي ترين حيوانات جنگل هاي آمازون هجوم بردند و غريزه اهريمني ذلت بار جنسي خود را فرو نشاندند؟
آيا سر افگندگي را نبايد دزدان دريايي نفت و گاز کاخ نشينان قصرسپيد بدوش کشند که چکمه داران صلح بان و داروغه هاي شر افگن شان در پي آب در جستجوي سراب شدند و بجاي آوردن امنيت به عراق، براي نسل هاي بعدي و بازماندگان خود درس تجاوز جنسي، خشونت حيواني و کشتن بيگناه ترين آدم ها و معصوم ترين کودکان را دادند؟
آيا بار ملامت را نبايد بر شانه هاي لشکريان سياهي و تجاوزگري قدرتمندترين ارتش دنيا انداخت که عبير و عبيرها را به اين روز سياه انداخته و ازشان کام ميگيرند تا غرايز حيواني خود را، ته بکشند؟
آيا براي دوست داشتن انسان ها و ارج قايل شدن به عزت و آبرو و حقوق لاينفک بشري آنها ميشود مرزهاي جغرافيايي ساخته شده استعمار و استثمار چيان را، معيار همدردي و ابراز احساسات بشري دانست؟
آيا خجالت را نبايد کاخ نشينان نو محافظه کار قصر سپيد بر خود بخرند که به خاطر اهداف نا ميمون و خلاف ارزش هاي بشريشان، مليون ها انسان را در عراق به خاک و خون کشيده و هزاران تن ديگر از شهروندان اين کشور را از حيات بي نصيب ساخته اند؟
اينها و صدها پرسش ديگر ذهنم را ميخورد که چرا ما آدم ها تا به اين حد نا عادلانه به داوري مي نشينيم و هنگامي که از خودمان کاري ساخته نيست، حتا بر کرده هاي ارزشمند ديگران ميتازيم و هر چه در توان داريم و هر چه دلمان ميخواهد برکرده هاي خوب و بجاي آنها، نثار ميسازيم. ولي اين را همواره از ياد برده ايم که ما فرستادگان ويژه خدا بر زمين و زمان نيستيم که بسان پيامبران به امر و نهي بپردازيم، راه صواب و نا صواب را به بندگان خدا نشان دهيم و تعيين تکليف نماييم که کي، چه کند و بايد و نبايد هاي زندگي انسان ها چه بايد باشد.
خواهشم از آنعده دوستاني که در خصوص "در مرز گور و گنگا" بصورت شديد موضعگيري نموده و اين يادنامه را به باد انتقاد گرفته اند، اينست که اگر دل شير دارند و از پيامدهاي خوب و بد روايت اينگونه يادنامه ها ترسي ندارند، بروند با جديت تمام از متن و درون رويداد هاي خوفناک افغانستان نيز گزارش تهيه ديده، ياد قربانيان همچو جنايات را گرامي بدارند واز تمام نقطه نظرات و ملاحظاتي که در رابطه به اين مقاله دارند، در آن اجتناب کنند تا به حکم مسووليت اخلاقي و ايجاب وجيبه بشردوستي، سهم خود را در اين راه پر پيچ و خم و دشوار گذار اداء نمايند، ورنه اگر خود ياراي انجام کار هاي بزرگ را ندارند، لا اقل مانع ديگران نيز نگردند. درست گفته اند که تنها آدم هاي بزرگ ميوانند کارهاي بزرگ انجام دهند.
در فرجام پيشنهاد ميکنم که نوشته "در مرز گور و گنگا" توسط يکتن از ديکلماتور هاي خوب و با استعداد افغانستان به دکلمه گرفته شده و بعداً اين دکلمه از پرده هاي تلويزيون هاي افغانستان، ايران و تاجکستان به گوش شنوندگان پارسيگوي برسد تا اين نبشته بصورت ماندگار و جاويدان در دل ها و خاطره هاي انسان هاي انساندوست و باورمند به ارزش هاي بشري، بماند.
من در اين خصوص هر چه در توان دارم با شما شريک خواهم ساخت تا در صورت پذيرش اين پيشنهاد، دردنامه "در مرز گور و گنگا" در تلويزيون هاي افغانستان به نشر برسد.
*** فرهاد آرين کابل، افغانسـتان ساعت 11:20، 11 اپريل 2007
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٩ سال سوم مي ۲۰۰۷