کابل ناتهـ،
|
صادق دهقان از ديروز تا امروز
هنوز خسوف قانونِ اين ديار است گزمكان چهره در چهرهی گرگان دارند آستين بَر زده چشم انتظارِ مرگِ چوپان و درو كردنِ كشتزار با سكههاي ناچَل در دست باقي مانده از عهدِ دقيانوس. ماهتاب به سختي نفس ميكشد آروارههاي گزمكان زير نورِ ماه برق ميزند شب دشنه خونِ شَتََك زده و كماني باژگون در تاريك روشناي دهكده نيستي چوپان را تا مرزِ فاجعه، رَصَد كرده است. صبحگاهان بيست و ا َندي گودال به روي رهگذران لبخند ميزنند.
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٩ سال سوم مي ۲۰۰۷