روایت گر" کوچه ما"
و بهار هفتاد
میرحسین مهدوی
داکتر اکرم عثمان
هفتاد ساله شد. برای من این جمله کوتاه هم شادمانی و
آرامش به همراه دارد و هم اندوه.
شادمانی از آنروی که نویسنده ای از دیار ما و از تبار ما برای هفتادمین بار دفتر پر
بار زندگی اش را ورق زده است.
رازق فانی رفت و دیگر نمی تواند حتی برای ثانیه ای دیوان زنده بودنش را در بالکن
خانه اش یا در گوشه ای از گوشه های هستی ورق بزند. فانی
رفت و رفتنش یکبار دیگر حرمت زنده بودن دیگرانی از جنس او را برای ما یاد آور شد.
در چنین کوچ های به هنگام و بی هنگام، ماندن داکترعثمان می تواند برای ما یک تسلی
خاطر و آرامش باشد.
اما هفتاد سالگی داکتر عثمان علاوه بر این "آرامش"
برای شخص من شادمانی عزیزی را نیز به همراه دارد.
مردی از جنس سادگی و سلام، هفتادمین بهار آفرینش گری اش را به شادمانی می نشیند.
گفتم که هفتاد سالگی داکتر اکرم عثمان برای من علاوه بر
شادمانی، اندوهی را نیز به همراه دارد.
می خواهم این اندوه را برای تان کمی روشن تر روایت کنم.
چرا باید در این شادمانی، اندوهگین باشم.
کارنامه داکتر عثمان نشان می دهد که او جزو بهترین های ادبیات معاصر ما به حساب می
آید. البته بهترین های ما تعداد شان بسیار کم است.
اما جامعه ما پاسخ شایسته و درخوری را به آفرینش گری های وی
نداده است.
روشنفکران ما عده ای سخت سیاست زده شده اند. سیاست زدگی
حتما قوم زده گی و حزب زده گی و پول زده گی و احتمالا-
زبانم لال- خدا زده گی را نیز به همراه دارد.
در تهاجم این زده گی ها ، فرصتی برای تعمق نمانده است.
برخورد جامعه فرهنگی ما با آثار داکتر عثمان بسیار سطحی و سر سری بوده است.
نه تنها آثار او را با نقد های جانانه به چالش نخوانده ایم تا
با این چالش ها سکوت و سکون فرهنگی به حرکت – هرچند آهسته و آرام – تبدیل شود بلکه
حتی در خوانش آثار او و معرفی آن به مردم و طرح آن بسیار کم کار کرده ایم.
گفتم کم و نگفتم هیچ تا مبادا به تیغ تکفیر ادبی دچار نگردم.
اما تاسف و اندوه وقتی بیشتر می شود که بدانیم در خارج از حوزه
فرهنگی خودمان، بزرگان ادبیات معاصر ما، یا هیچگونه تصویری ندارند یا اگر هم دارند
بسیار کوچک تر از اندام واقعی شان است که آنهم عموما به همت و تلاش خودشان رقم
خورده است.
از میان اینهمه نویسنده و مترجم افغان ، چه کسی تصمیم گرفت که
" کوچهء ما"
را به انگلیسی ترجمه کند؟
چرا باید کوچهء ما هم چنان به
روی دیگران بسته بماند؟ کوچه ای که به روی دیگران بسته باشد به روی خودمان نیز بسته
است. اگر جهان تصویر روشنی از بزرگانی چون اکرم عثمان
ندارد به معنی این است که ادبیات معاصر ما دربین جهانیان بی تصویر مانده است.
ادبیات بی تصویر، ادبیات بی تصور ، ادبیاتی با کوچه های بن بست
.
گفتم که درهتفاد
سالگی داکرعثمان اندوهگین نیز هستم و اینک اضافه می کنم که وقتی به قامت کوتاه
ادبیات معاصرمان در جهان نگاه می کنم و نیز به قامت بلند و هفتاد ساله داکتر عثمان،
دلم می گیرد. او می توانست نماینده خوبی برای ادبیات ما
باشد. او و چند انگشت شماردیگری.
گمان می کنم بهترین
کاری که در هفتا سالگی داکتر عثمان می توانیم این است که تصمیم بگیریم بعد از این
دل مان به حال" کوچهء"
مان بسوزد.
تصمیم بگیریم که کمی " کوچه"
مان را رو به خیابان باز کنیم.
تصمیم بگیریم که داکتر اکرم عثمان را در ادبیات معاصر جهان منتشر کنیم تا کوچه
قدیمی ما پا به خیابان های جهان بگذارد.
************ |