کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادداشت

 

درین اواخر رمان بلند «کوچهءما» اثر نویسنده و تاریخنگار رسالتمند کشور جناب دوکتور اکرم عثمان در ١۵٠٠ صفحه به نشر و اقبال چاپ را نصیب شده است. برخی از صاحبنظران بلندمرتبت نیز به نقد و ارزیابی آن همت گماشتند.

خواستم در ارتباط رمان، درونمایه و انگیزه های آفرینش آن با جناب اکرم عثمان صحبتی به عمل آید و موجب آگاهی طیف بزرگ از علاقه مندان ادب فارسی گردد.
 نازنین رتبیل آهنگ همدل عزیز کابل ناتهـ، خواهشم را پذیرفت و موجب زحمت نویسنده آن گردید.

اینک مصاحبه خدمت شما تقدیم است. به امیدی که چون این نبشه از روی صبحت و زبان گفتاری بروی کاغذ پیاده گردیده، لطفأ برکاستی های بازنویسی آن خرده نخواهید گرفت.
با حرمت عظیم ایشور داس

 

 

 

 

"کوچهء ما"، کوچهء استبداد است

 

گفت و شنودی رتبیل آهنگ با
داکتر اکرم عثمان در مورد رمانِ«کوچهء ما»

 
 

 

آهنگ: آقای داکتر اکرم عثمان شما چه وقت تصمیم بر نوشتن داستان بلند "کوچهءما" گرفتید؟

 

عثمان: خدمت شما عرض کنم که این رمان محصول کارکردهای ٣٠ سال اخیر من است. برای اینکه در این ٣٠ سال گذشته، در وطن ما یکی از بزرگترین تراژیدی های تاریخ ما اتفاق افتاده است. بنابر این، این رمان از بدو تولدش، پیش از اینکه روی کاغذ بیاید، در ذهن من حرکت میکرد و موضوعاتش شکل میگرفت. بناأ رمان «کوچهء ما» انعکاس دهندهء حقایق سالهای گذشته جامعه ماست. خلص کلام این که این رمان یک رمان سیاسی ـ تاریخی است و خوب ویا خراب، اولین تجربه من در این راستا میباشد که امید خوانندگان کم و کاستی های این اثر را ببخشند، در کل نوشتن رمان 4 سال را در بر گرفته است.

 

آهنگ: شما از یک رمان تاریخی ـ سیاسی و بیان حقایق تلخ سالهای گذشته سخن به میان آوردید، شما که در رشته علوم سیاسی دوکتورا دارید، چرا تصمیم گرفتید که واقعیت ها را در چهارچوب یک داستان بلند مطرح کنید و نخواستید که یک اثر علمی در این موارد نوشته کیند.

 

عثمان: حادثه هفت ثور و بعدأ هشت ثور و رویدادهای سال های اخیر مانند یک انفجار کیهانی در ذهن من جا داشتند. بنابر این این حوادث که به نظر من حوادث تلخ و ناگوار و استخوانسوز تاریخ کشورمان میباشد، باعث گردیدند که من به اصطلاح تا اندازه ای ادای دین کرده باشم و در مورد آنها مطالب بنویسم. و اضافه براین به نظرمن فرق بین داستان و تحلیل های تاریخی این است که: در تاریخ باید حقایق را طوریکه رخ داده اند، بازتاب داد اما در داستان نویسنده میتواند حقایق را از تونل روان خود بگذراند و تشریح کند. بنابر این فاجعهء بزرگ که در وطن ما اتفاق افتاد در قدم اول یک حادثه درونی است، یک حادثه عاطفی است و ما باید از داستان و رمان شروع کنیم و بعدأ بیاییم بر سر تاریخ. البته در مورد تحلیل تاریخی حوادث سالهای گذشته من کتاب دیگر رو به اتمام دارم که بهر حال با درج واقعات سالهای گذشته بزودی به چاپ خواهد رسید. اما چون سخن بر سر رمان است، باید گفت که این رمان یک رمان خود انگیخته است نه فرمایشی.

یعنی خود من هم این رمان را برای خود فرمایش نداده ام، و حکم ویا خواست درونی من باعث گردیده تا من این اثر را به روی کاغذ بیاورم. در ضمن میخواهم بگویم که در وطن ما بنابر دلایل مختلف، امکان تحقیق و تحلیل آزادنه وجود نداشته است. بنابر این کمتر کسی امکان این را دارد تا حقایق را طوریکه وجدان و روانش حکم میکند نوشته کند.

 

آهنگ: خوب در مورد رمان شما صحبت میکنیم. البته قبل از اینکه در مورد جزییات داستان بلند «کوچهء ما» به گفت و شنود آغاز کنیم، میخواهم، فشرده ای از این داستان را بیان کنم. تا دوستانیکه تا به حال به اثر شما آشنایی ندارند بدانند که موضوع روی چه است:

داستان شما ظاهرأ در مورد زندگی جوانی بنام "امین" است که در آغاز سلطنت ظاهرشاه چشم به دنیا گشوده و مربوط به خانوادهء اشرافی میگردد که با مقامات بلندپایه دولت روابط خوب دارد. در ضمن امین که از طرف مادر اشراف زاده نیست، مورد توجه پدر، که از خیرات سر دربار به چوکی های بلند دولتی رسیده، قرار ندارد و دایما مانند یک بچهء اندر مورد بی مهری و تحقیر و توهین قرار میگیرد.

مادر امین بیشتر به حیث خدمه تا زن صاحب خانه معرفی میگردد و زندگی تلخ و ناگواری دارد. امین در دوران صدارت شاه محمود خان وارد دانشگاه میگردد بعدأ با جنبش های چپ در کشور آشنایی پیدا میکند و در همین وقت عاشق دختر ملا موسی یهودی میگردد. امین فراز و نشیب های زیاد پشت سر میگذراند و در جریان بيان زندگی امین، برای خواننده از واقعات اجتماعی عصر و تحولات سیاسی از قبیل دهه دموکراسی، کودتای داودخان، کودتاث هفت ثور، تجاوز قشون سرخ، حادثهء هشت ثور، آمدن طلبان و به قدرت رسیدن حامد کرزی یکی بعد دیگر با ذکر چهره های شناخته شده سالهای گذشته و نام های کمتر آشنا روایت میگردد.

در «کوچهء ما» کوشش زیاد صورت گرفته تا واقعات تاریخی در چهارچوب یک داستان عشقی، عشق امین و زلیخا بیان گردند.

آیا داستان عشق یک پسر مسلمان و دختر یهود به خاطر مطرح گردیده تا شرح حوادث تکاندهندهء تاریخی باعث خسته گی ذهن خواننده نگردد؟

 

عثمان: یک مورد اش همین است که شما فرمودید، بدون یک چاشنی عاشقانه به نظرمن یک داستان بسیار طعم ندارد. اما اگر قضیه را کمی درونی تر بررسی کنیم، گمان من این است که اقوام در افغانستان قومیت ها، اگر ملیت ها نگوییم، در کنار هم چیده شده اند. آنها باهم تعامل کیمیاوی نداشته یعنی در همدیگر حل نشده اند و منافع مشترک نداشته اند ویا اینکه قدرتمند ها نگذاشته اند که اینها باهم منافع مشترک یا درک مشترک از وطن درونی داشته باشند تا وطن بیرونی.

بناأ من سعی نمودم که یک استحاله را نشان بدهم که اوجحاب تفاوت، حجاب دوگانگی و چندگانگی را بین مظلومترین اقشار جامعه ما که یهودی ها بودند و هندوها بودند، و البته دیگر اقشار قومی و مذهبی که زیرپا شده بودند، این حجاب را از بین ببرم و برمبنای ضرورت وجدان یک انسان امروزی این قضیه را در داستان بگنجانم که عاشق شدن بالای یک دختر یهودی هیچ گناه نیست. حتی اسباب استحاله را فراهم می کند. بناأ روی همین ملاحظه میخواهم بگویم که ما ضرورت داریم که باهم تعامل کیمیاوی داشته باشیم. عناصر ساختاری در وطن ما باید باهم دیگر بجوشند و از تعامل از این ها یک وطن راستین، یک ملت راستین بوجود بیآید. به این اساس بی مناسبت نخواهد بود که یادی از جلال آل احمد بکنیم، نویسنده بزرگ دو سه دهه پیشین ایران که میگفت:

"مملکت ما، مملکت صحراهای لوط است و دیوارهای بلند، دیوارهای گلی در دهات و خشتی در شهر ها، در عالم درون نیز چنین دیوارهای سر به فلک کشیده، هر آدمی بست نشستن در حصار از بد بینی، خودبینی و مظلوم آزاری".

به نظرمن این یک توصیف بسیار جالب است از کشورهای مشرق زمین. و ما متاسفانه در درون خود هنوز دور یک من بسیار بیمار چرخ میزنیم تا اینکه به من بیرون از خود بپردازیم و در «کوچهءما» من این مطلب را مراعات کرده ام که بهترین طرز معاشرت و مباشرت این است که همگان باید درهمدیگر حل شوند و در یک معامله کیمیاوی در یک معامله درونی، عاطفی و وجدانی، یکی شوند.

 

آهنگ: یکی از چهره های مثبت «کوچهء ما» اکه موسی یهود است. او بر خلاف بسیاری های دیگر در این داستان پابند یک سلسله اصول اخلاقی است که در تمام زمان زندگی اش تغییر نمیکنند. او بر خلاف تعداد زیاد از باشندگان «کوچهء ما» ابن الوقت نیست و نماد از انسانیت و شرافت معرفی میگردد، آیا شما کوشش نموده ايد که با به تصویر کشیدن چنین چهره ای، برعکس آنچه را که در مورد یهودیان ویا دیگر اقلیت های مذهبی، قومی در افغانستان در خورد اعوام داده شده است، بازتاب بدهید؟ با توجه به اینکه در هر خرمن، خوب و خراب وجود دارد که مربوط به شخص میگردد؟

 

عثمان: بدون شک که درک شما از موضوع بکلی درست است. اول من باید عرض کنم که حق همیشه یک مسأله ذاتی هر انسان است و قاعده حق و مبنای حق خود انسان است. این اصل باید پذیرفته شود باید شناخته شود و این اصل مطابقت دارد با اعلامیه جهانی حقوق بشر و هیچ ملزم به دین و آیین و شقوق مذهب نیست. بناأ یک یهودی یک هندو یک سکهـ افغان، يا مربوطین اقوام مختلف افغانستان، کوچکترین کاستی و کمی نسبت به یک مسلمان اهل تسنن و اهل تشیع ویا قومیکه زمامدار از او برخواسته است، ندارد.

متاسفانه ما در افغانستان نسبت به اقلیت های دینی و قومی بسیار ستم کرده ایم و خود من هم به خاطر دارم که بطور مثال بچه های یهودی و یا هندوان که همصنف ما بودند در مکتب استقلال در مکتب حبیبیه مورد اذیت و ازار قرار میگرفتند و از طرف بچه های مسلمان تحقیر می شدند. و من این ملا موسی را که در داستان از او ذکر میکنم، از نزدیک با او آشنایی داشتم. دکان صرافی داشت در سرای شهزاده عبدالعزیز ومرد وارسته بود و ملا امام یهودی ها بود. او مرد وطن پرست بود و به افغانستان عشق میورزید در حالیکه ما تا جاییکه توانستیم در حق او و امثالش جفا کرده ایم و از تبعیض کار گرفته ایم.

به همه حال من کوشش نموده ام تا «کوچهءما» زنهاری باشد برای نسل های آینده تا از گذشته ها پند گرفته و در مقابل اقلیت های مذهبی و قومی، وجدان روشن و بیدار داشته باشند و برخورد انسانی نمایند.

 

آهنگ: بناأ بنابرگفتهء شما و شواهد تاریخی که وجود دارد، تبعیض در وطن ما ریشه های کهن تر دارد و این ادعا که در گذشته ها همه برادر و برابر بوده اند دور از حقیقت بوده و این پدیده هم که گروه ها و افراد مختلفی که امروز باهم بنام های تاجیک، پشتون، وغیره دست و گریبان هستند و گاه شمشیر اکثریت و گاه گرز اقلیت را به رخ یکدیگر میکشند، پدیده ای جدید نبوده و ریشه در زوایای تاریک کشور ما دارند؟

 

عثمان: مطلقأ همینطور است. به این معنی که کشور ما را سر پنجه زور شکل داده و حاکمیت ها البته حاکمیت های قومی و قبیله یی و دینی همه گی وقتیکه قدرتمند شده اند از خود ضعیفتر ها را اذیت کرده اند و حقوق مسلم آنها را زیر پا نموده اند. ما در پسمنظر زندگی سیاسی خود چیزی به معنی مصالحه و مفاهمه و احترام به یکدیگر نداشته ایم. با دریغ و درد در وطن ما همیشه آرامی و امنیت و تا حدودی رفاه  به شرط استقرار حکومت استبدادی موجود بوده و وقتیکه این حکومت استبدادی با شورش و بلوا سقوط می کند، امنیت دوباره به شرط برقراری استبداد بیشتر به وجود می آیند. یعنی اینکه ما همیشه در وطن خود، در ساخت مناسبات اقتصادی و اجتماعی ما استبداد با امنیت پیوند داشته و ما باید فرمول پیدا بکنیم که استبداد را چه در شکل مذهبی اش و چه در شکل سیاسی اش با میعارهای دموکراتیک با میعارهای انسانی تبدیل به انصاف بکنیم تبدیل به عدل بکنیم و باید از این دایره ای بسته بیرون برائیم.

 

آهنگ: بعضی ها به این باور هستند که دهه دموکراسی که با صدارت داکتر یوسف خان آغاز گردید کوششی بود برای اینکه گام های نخستین برای از بین بردن بی عدالتی های اجتماعی گذاشته شوند. بعضی ها دهه دموکراسی را آغاز خوب با پایان خراب خوانده اند ـ اما شما در «کوچهء ما» به دهه دموکراسی توجه زیاد ندارید و این دوران را بیشتر دوران هرج و مرج ها و اشتباهات سیاسی میدانید.

 

عثمان: متاسفانه، چیزیکه ما کم داشتیم روشنفکر آگاه و راستیتن بوده است. دهه دموکراسی یک دوران درخشش بسیار کوتاه مدت بود و این امر مطابقت دارد با تاریخ ما یعنی، دوره های کوتاه مدت و تا اندازه رفاه اجتماعی و دوره های درازمدت ستم اجتماعی و چیزیکه نهادینه نشده در افغانستان مسأله رعایت حال اقشار فرودست است و بنابراین، هم دوره مشروطهء اول در افغانستان کوتاه بود و هم دورهء امانی و هم دورهء دموکراسی سالهای 60 و 70 میلادی که باید نامش را دموکراسی سلطنتی گذاشت. مشکل ما تا زمانی حل نمیگردد که دموکراسی و میعار های جهانشمول انسانی در کشورما نهادینه نگردند. و بناأ اگر دموکراسی در ده سال، قدامتش در افغانستان در روح و روان مردم ما اثر گذار میبود بدون شک که عمر بیشتر میداشت. در ضمن جمهوریت را که داودخان بعد از دهه دموکراسی برقرار نمود، هموهم متاسفانه با دریغ بسیار بازهم فافد درونمایه دموکرایتک بود و شکل دیگر از استبداد را بیان میکرد و ...

 

آهنگ: آقای عثمان، ببخشید قبل از اینکه به توضیحات تان ادامه بدهید میخواهم پرسش، قبلی را یکبار دیگر مطرح کنم. به دهه دموکراسی در رمان شما کمتر توجه شده و به خوانندگان بیشتر این احساس داده میشد که یگانه دستآورد این دهه هرج و مرج بوده است. شما بهتر میدانید که دموکراسی تنها یک نظام سیاسی نبوده بلکه جز اخلاق اجتماعی و فردی نیز میباشد. انسان دمکرات تربیه میگردد و نه اینکه با عضویت به یک حزب بنام دموکراتیک، دموکرات گردد. بناأ دهه دموکراسی به باور بعضی از صاحبنظران تجربه ای بود که اگر دوام پیدا میکرد شاید تا 5 الی 6 دههء آینده نتایج خوب میداد. شما در «کوچهء ما» از تب داغ که در دهه دموکراسی دامنگیر بعضی از اقشار ولو کوچک جامعه شده بود، البته بنابر درک من، کمتر یاد کرده اید، و بر خلاف در مورد بعضی کارکردهای داودخان که بالاخره به دهه دموکراسی نقطه پایان را گذاشت به دید مثبت نگاه میکنید.

 

عثمان: خوب این حرف بسیار دراز دامن است و پرداختن به اینگونه قضایا تا اندازه دشوار. اما من به این باور هستم که دموکراسی دهه دموکراسی بیش از اینکه مولود خواست درونی جامعه ما باشد، مولود تضاد نظر بین داودخان و پادشاه وقت ظاهر شاه بود و نوع برخورد ابزاری با قضایای صورت گرفت و پادشاه با کاربرد مادهء 24 قانون اساسی آنوقت سعی کرد تا رقبای درون خانواده خود را حذف بکند و همین مسأله باعث عقده گرفتن بچهء کاکای او و شوهر خواهر او داودخان شد و او زمینه سازی کرد برای یک کودتای نظامی. خوب حالا اینکه این برخورد تا چه اندازه مشروعیت داشت و تا چه اندازه نداشت، من به این باور هستم که دموکراسی سالهای 60 و 70 میلادی یک فرصت مغتنم بود چنانکه اصلاحات سیاسی دوران امان الله خان یک فرصت مغتنم بود. من میخواهم که به حیث یک قاعده عرض بکنم که ملت ما با دریغ همیشه از مطلقه به مطلقه لغزیده نه از مطلقه به مشروطه نه از مطلقه به دموکراسی و بناأ با توجه به جنگ های که در افغانستان جاریست با توجه به محدودیت های دولت حاکم که نوع دموکراسی را بیان میکند با پشتیبانی خارجی، این حقیقت نشان میدهد که ما در تمام سطوح چه چپ، چه راست، چه وسط همیشه از ارمان های بلندپروازانه به نوع غظلت مذهبی به نوع غظلت قومی به نوع غظلت قبیله ای لغزیده ایم و تا این مفاهیم درونی نشوند مشکل است که ما مسائل خود را حل بکنیم. بازهم عرض میکنم که اقوام در پهلوی یکدیگر چیده شده اند نه اینکه اقوام به یک وحدت درونی رسیده باشند و قوانین اساسی ما قوانین بوده که همیشه در سطح مانده تا اینکه درونی شوند. بناأ این بحث بحث بس دنباله داریست که من در کتاب جدیدم به آن خواهم پرداخت.

 

آهنگ: خیلی خوب، برمیگردیم برسر چهره ها و شخصیت های مهم رمان شما. به طور مثال «امین»، چهرهء اصلی رمان، بنابر درک من، شخصیت دست و پا بسته است. او با تمام تمایلات و آرزوهای بلند انسانی که دارد هرگز توانایی این را ندارد تا شخصأ در مقابل ظلم و ستم که بر حق او و مادرش از طرف پدرش صورت میگیرد مجادله کند. امين با وجودیکه از بسیاری جنایات حزب دموکراتیک خلق افغانستان آگاهی دارد، جنایات که شما از آنها در اثر تان به تفصیل و به شکل تکاندهنده روایت میکنید، با آنهم از حزب کناره گیری کرده نمیتواند و با تمام انتقاد در خدمت حزب باقی ميماند. امین به کبوتری شباهت دارد که نه توان فرار از نزد عقاب را دارد و نه قدرت مجادله را، یعنی که در تمام عمر میسازد و میسوزد. آیا برداشت من درست است؟

 

عثمان: شما بدون شک که متوجه شده اید که من در این رمان امین را به عنوان یک عنصر چپ معرفی کرده ام ، عنصری که همانطوریکه شما فرمودید با موانع مقابل میشود، موانع که ناشی از سیستم یک حزبی است، و هر آن چه را که امین مراد کرده بود، برعکس آن را در درون حزب منسوب خود، حزب دموکراتیک خلق افغانستان، می بیند، یعنی به عبارت دیگر من سعی کرده ام که یکی از چهره های منسوب به حزب دموکرایتک خلق افغانستان را ترسیم کنم که او رفته رفته خود را با موانع و  مشکلات یک حزب توتالیتر مواجه می بیند.

 

آهنگ: ببینید، با وجودیکه امین از تمام جنایات ح، د، خ، ا، آگاه است با آنهم صدای فریاد امین را در این داستان نمیشنوید.

 

عثمان: یقیینأ چنین چیز است بسیاری از عناصر منسوب به حزب چپ در افغانستان به کوچه بندی میرسند و فریاد اعتراض آنها در زندان پلچرخی خفه میشود یا از حزب اخراج میشوند ویا تکفیر سیاسی میشوند روی این ملاحظه امین چنان چهره است که با دلزده گی و یأس مقابل میشود و سر انجام از زندگی یا از حیات سیاسی به یک حیات روی هم رفته منزوی خصوصی پناه میبرد.

این سرنوشت محتوم عناصر منسوب به احزاب چپ بوده که بیان کردن این مطلب برای من یک فرض به حساب ميرفته است و من سعی کرده ام تا این اثر را در واقع برای نسل دوم و سوم احزاب چپ بنویسم که امین هم یکی از آنها بوده.

 

آهنگ: آقای عثمان یکی از دیدگاه های که در مورد رمان شما وجود دارد این است که بسیاری از شخصیت های رمان به طور مثال زمانیکه شما از «باقی قایل زاده» ویا آقای «زهما» روایت میکنید و مطالب جالب را در مورد گوشه های از زندگی این گونه شخصیت های برازنده افغانستان بیان می کنید به یکباره گی آنها را فراموش می کنید و خواننده دیگر نمیداند که  آنها کجا شدند و به چه سرنوشت سردچار میشوند.

 

عثمان: عرض کنم در داستان کوتاه باید فرجام عنصر اصلی یا قهرمان اصلی مشخص گردد و خواننده باید بدانند که چه برسر قهرمان داستان می آید. اما در رمان چون شامل کریکتر های بسیار است و چون شامل عناصر بسیار است حتمی نیست که نویسنده تمام این عناصر را به یک فرجام برساند همین طوریکه قبلا گفتم بسیاری از شخصیت های ارمان طلب و ارمان خواه بالاخره از بین برده میشوند و ...

 

آهنگ: اما شما این مطالب را برای خوانندگان داستان بیان نمیکنید. بطور مثال در داستان های بلند دیگر مانند جنگ و صلح تولستوی ویا بینوایان ویکتورهوگو خواننده در جریان گذاشته میشود که پایان کار شخصیت ها و چهره های مطرح به کجا میکشد. اما طوریکه شما قبلا تشریح نمودید، شما به این باور نیستید که در داستان بلند حتما و ضرورأ سرنوشت تمام چهره های مطرح روشن ساخته شوند.

 

عثمان: بله، من به همین باور هستم. شما باید در داستان های بلند فرجام کار شخصیت های اصلی را مطرح کنيد. در «کوچهء ما» چهره های اصلی این رمان که عبارت از امین، ملا موسی و آغا هستند، پایان زندگی شان معلوم است اما آدم های که روشنفکر، آرمان خواه و تحول طلب هستند اینها بالاخره در مقابله با حوادث ، در مقابله با استبداد یا کشته میشوند یا در زندان پلچرخی میپوسند و یا مایوس میشوند. بناأ از شخصیت هایکه شما نام بردید آنها در تقابل با موانع اجتماعی ناگیزیر میگردند که گوشه بگیرند.

 

آهنگ: یک نکته دیگر را میخواستم در مورد امین و زلیخا که عاشق یکدیگر هستند مطرح کنم و ان اینکه این دو قهرمان اصلی داستان در دوران صدارت شاه محمود خان جوان معرفی میشوند و مکتب رو و دانشگاه رو هستند و هردو بعدأ بعد از گذشت سالهای زیاد در زمان روی کارآمدن حامدکرزی هنوز هم جوان گفته میشوند و تازه در سر آغاز یک مرحلهء جدید زندگی قرار میگیرند. هدف شما از اینکه در طی این همه سالها آنها جوان باقی می مانند چیست؟

 

عثمان: شما زنده باشید، من خوب بخاطر ندارم که آنها را در دوران شاه محمودخان مکتبی معرفی کرده باشم.

 

آهنگ: بله، اما چون کتاب همین حالا نزد من است میتوانم به شما بگویم که امین و زلیخا در دوران صدارت شاه محمودخان مکتبی هستند و...

 

عثمان: بله، باید عرض کنم که در تقطیع زمانی از اینها شاید زیاد دقت نکرده باشم. من به کتاب مراجعه می کنم و می بینم که آیا چنین چیزی است یا خیر، اگر چنین باشد بدون شک که در چاپ بعدی اینگونه کاستی ها را اصلاح خواهم نمود.

 

آهنگ: آقای عثمان، تشکر از اینکه وقت تان را به اختیار ما گذاشتید و با ما صحبت کردید.

 

عثمان: تشکر از شما .

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٨                سال سوم                     مي ۲۰۰۷