دمی با داستان نویس بلنددست
اکرم عثمان
مصاحبه کننده: نعمت حسینی
یقیینأ چنین سوالی، کیفیت و باور تاریخی ـ درونی این سالها بسیار
خاص مد نظرتان است، نه کمیت آنها. من تا هنوز برای این سالهای بهت انگیز، نام و
تعبیر مناسبی نیافته ام. گاهی هریک از این سالها به نظرم یک سده یا یک هزاره می
آید و گاهی این سالها را به قد و قامت اژدهای هفت سری می بینم که برآن است خون ملتی
را بمکد و از آن کالبدی برجا بگذارد.
از اینجاست که نمیتوان از این سالها سهل گذشت و آن را چون چرخشی تاریخی به حساب
نیاورد. اما چنین چرخشی به کدام سوست؟ به پیش، به پس، به راست، به چپ، به کژراهه؟
یا بیراهه؟ تعیین سمت حرکت این سالها نیز امان نیست. شاید این سالها تمام این سوهای
نا همسو را تجربه کرده باشد. ملغمه ای از رفتارهای خطی، حلزونی، سنگپشتی وغیره یک
گام به پیش و چندگام به عقب، یا چون سوزن پرکار، طوافی بی حاصل به گرد یک دایرهء
بسته!
به همه حال این سالها برای ما تولدی دیگر، آغازی دیگر
و مبدا حرکتی دیگرند. مثل «بیگ بنگ» انفجار نهایت هیبتناک و
عظیم کیهانی که کاینات را از کهکشانها و اجرام خُرد و بزرگ پُر کرد و مطلع تکوین
تاریخ هستی شد. پس بهتر است بگوییم که این سالها کوزهء سربسته آتشفشانی بود که دهن
باز کرد و تمام ارکان وجود و جامعهء ما را لرزاند.
به دنبال این لرزهء هولناک و نفحهء صور! همه بی محابا از خواب خرگوشی ! پریدیم و هر
رستاخیر تاریخ، خود را با دشوارترین و پیچیده ترین پرسشی زمان مقابل یافتیم، پرسش
از علل و موجبات فاجعه و پرسش از انحطاط و بن بستی که از قرنها تا آنگاه را سرفرازی
و تعالی را بسته بود. در پاسخ به چنین سوالی، هرکسی پاسخ خود را داشته است. اما
داستان نویسان ما جواب ویژه خود را داشته اند که پرکشیدنش برای شناخت نثر داستانی
ما در این چند سال پسین حایز اهمیت است.
به باور من داستان نویسان ما به این مسأله و موقعیت، مسوولانه و موشکافانه پرداخته
اند و هریک بُعدی و جنبه ای از این قیامت صغرا را برکشیده اند حاصل کار زریاب ها
(سپوژمی زریاب و رهنورد زریاب) کماکان زرِ ناب بوده است. چشمان آن هردو همچنان به
ژرفا و اعماق فاجعه بوده است. کوشیده اند مو را از خمیر جدا کنند و چنین توفیقی
داشته اند. البته سبک و سیاق کار آن زن و شوهر فرهیخته متفاوت بوده است و ضمن اینکه
از همدیگر تاثیر پذیرفته اند.
داستان نویس جوان ما «قادر مرادی» ثاب کرده که نویسنده بلنددستی است و نثر شیوا و
دل انگیزش سخت به دلم چنگ زده او را در تمام داستانهای سالهای اخیرش قلمزنی متعهد و
اسنان دوست یافته ام. همچنین جفت نامدار دیگر این عرصه زلمی باباکوهی و مریم محبوب
اند که در کارهای ارجناکی چون «گم» (مجموعه داستان از مریم محبوب)، «غربت: که هیچ
چیز گرمت نکند حتی نوشتن»، «صدای سنگ» از زلمی باباکوهی بسیار پردرخشش بوده اند و
نگاه نگران شان به تاریک ترین زوایای این سالها خلیده است. همینطور شخص شما (نعمت
حسینی) پروین پژواک، حسین فخری و قدیر حبیب در ردیف داستان نویسان صاحب قریحه و
سختکوش ما، گامهای بلندی در عرصه آفرینش داستان برداشته اند که هرسه چه در داستان
های بلند و چه کوتاهء شان این ژانر هنری را در سطح بالاتری ارتقا داده اند.
در این راستا باید از صاحبقلم بلندنظر، ژرف اندیش و شناختهء کشور، کریم میثاق نیز
باید یاد کرد که از پیشکسوتان، داستان نویسی در وطن ماست و با آفرینش آثار تازه ای
چون «نجوای بنفشه ای» (مجموعه قصه)، (جنگل اندیشه، مجموعهء شعر) «میثاق و گل کوهی»
(پاسخ به یک انتقاد) بار دیگر خودش را ثابت کرد و از حضور فعالش در عرصهء ادبیات
معاصر خبر داد.
بدینسان نویسندگان جوانی چون محمد حسین فیاض با « زیر آسمان کابل» و «سنگرشیخ
تراغ»، رحیم فهیمی و حمزهء واعظی با «در پگاهء بلخاب»، جلالی و سیدابراهیم مرتضوی
در «آخرین نسل» و حمزه واعظی نشان دادند که امیدهای آینده ما در عرصه های اوچرک
نویسی، خاطره نویسی، و داستان نویسی هستند و قادرند که مضامین و موضوعاتی تازه را
در زمینه های آفرینش رمان و داستان کوتاه بپرورانند.
گفتنی است که عمدهء آثار این چند نویسندهء جوان، در باب رویدادهای
جهاد است و در تجلیل از کارنامه های سنگرنشینان وطن ما.
در ضمن به خاطر بری الذمه، باید خاطرنشان کنم که من دسترسی بسیار محدودی به آثار
داستان نویسان ما در چند سال اخیر داشته ام. از همین سبب ذکر خیر از آنها، تذکری
اجمالی و ارتجالی است و به هیچ صورت وافی به مقصود نمیباشد. در ضمن من نه به عنوان
ناقد، بلکه ستایندهء آنها حرف زده ام و صلاحیت من از این فراتر نمیرود. اما واجب
است که دیدگاه و موضع و خاستگاه خودم را به عنوان یک ابجدنویس هنر داستان نویسی
روشن کنم.
داستان نویسی برای من از نوعی شناخت و آگاهی شروع میشود، از این قرار که ما کی و
کجا هستیم، در کجای تاریخ و زمان زندگی می کنیم؟ در چه مکان نفس میکشیم؟ فضاهای
تنفس ما کدامند؟ موانع و محدودیت های اندیشه های ما چگونه شکل گرفته اند و تاثیرات
شان بر علوم اجتماعی و ادبیات و هنرهای ما چه میباشند؟ چرا وقتی که قلم به دست می
گیریم، هزارها سنگ راه، دم چشم ما سبز میوشند؟ آیا هنرمند، شاعرو داستان نویسی یک
ملت پا به زنجیر و اسیر زولانه های ذهن، قادر است از چنین تنگنایی سربالا کند و
ازادنه قلم بزند؟ چرا ما عمومأ نظاره گر دنیایی اندوه زده، خاکستری و تاریک بوده
ایم و در فرجام هرکاری، سرما به سنگ خورده است؟ توالی و تسلسلی از چراها که می
توانند زمینه ساز داستان های کوتاه و زمان های ما باشند و ما را از بود و تار و
سوخت و ساخت اصلی محیط تاریخی و جغرافیایی ما آگاه گرداند از این جاست که داستان
نویسان و منتقدان جوان ما پا به پای مشق و تمرین و قلمزدن، به کشف دنیای اطراف شان
بکوشند و به کندوکارهایی نظیر حقاری های باستانشناسی! یا جراحی های اناتومیک! دست
بزنند و اندام های جامعهء شان را بشناسند.
گاهی به ذهنم می گذرد که تاریخ یک جامعهء چیزی جز داستان تحول آدمی در گسترهء زمان
و مکان نیست و جامعه نیز چه بخواهد و چه نخواهد، موجودی روند، جوینده و پوینده است
و اگر به دلیلی چه سیاسی، چه اقلیمی، چه تاریخی، و چه عقیدتی این پویش کُند شود ویا
با مانع درونی یا بیرونی مقابل گردد بر سرش همان می آید که بر سر وطن ما آمده است.
در چنین وضعیتی با خود می میرد یا دیگران برای نابودی اش کمر می بندند. پس اگر برای
داستان نویس ما وظیفه ای قایل شویم، اولین رسالتش مقابله با تفسخ و رکود و گندیدن
است. از هیمن سبب باید به زندگی اقتدا کنیم به حرکت و تغییر و دیگرشدن و به فرازها
رسیدن جاری بودن دریاوار، برای جوامع به مثابهء هوا و آب برای زنده جانهاست، اگر
جامعه ای بایستدف دیگر مورد و منطقی برای بودنش باقی نمیماند.
هرچه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که
بگندد نمک!
من داستان «مرداره قول اس» را در جلال آباد نوشتم، یکروز انگیزه ای
از درون مرا واداشت که رو به دیوار بنشینم و خودم را از چرت و سودا خالی کنم. دو سه
ساعت بعد، متوجه شدم که همین داستان را نوشته ام. هیچ چیز این داستان به آن داستان
شباهت ندارد، جز حضور دونفر جوانمرد یا عیار که در صفات عام جوانمردی با هم شریکند
و در هوا و فضای کاملأ متفاوت ظاهر میشوند. «داش آکل» شیرازی، همان قدر از
«شیرکابلی» دور است که «الیامورومتس» روسی از «رستم زابلی». اگر بدبینانه قضاوت
کنم، از این قرینه سازی بوی جریان سازی به مشام می رسد. خدا کند چنین نباشد.
وقتی که یک نیاز دورنی مرا به نوشتن وادشته، کوشیده ام با تمام صداقت، آن «خود»ی را
بروز دهم که جزء کوچکی از یک کُل بزرگتر است و به رگ و ریشه و آب و گلشن می نازد و
به کابلی بودنش فخر می کند. ما باید در آفریده های داستانی خود، به رنگ و بوی خود
توجه کنیم و موضوعاتی را بپروریم که در مناسبات خوب و خراب خود ما شکل گرفته است.
از این جاست که معتقدیم داستان وطنی ما را در کشف و تثبیت اصالت و ارزش های خود ما
مدد میرساند و ثابت می کند که ماهم برای خود کسی هستیم، هویت و شناسنامهء خود را
داریم و در رقابت با همزبانان، حریف برابر حقوق هستیم. بدیهی است تمام شاعران،
نویسندگان و هنرمندان در یک حوزه و گسترهء تمدنی به یک فرهنگ تعلق دارند و اضلاع یک
منشور میباشند. اما هر ضعلی یک فرهنگ تعلق دارند و اضلاع یک منشور میباشند، اما هر
ضعلی باید رنگ و رخش خودش را انعکاس بدهدف و الا بی جلوه و بیرنگ و بو می شود و در
برابر همتابان کوتاه می آید.
از هیمن سبب شاید آفریدن داستان وطنی، شعر وطنی، نمایشنامهء وطنی و آهنگ وطنی
رسالتی باشد که ما را در کشف بُعدهای مختلف شخصیت فردی و اجتماعی ما کمک کند. من
ناظر و حتی ستاینده کارهای سترگ و بسیار ارزشمند نویسندگان ایرانی و تاجکستانی
میباشم. اما به جد میکوشم که در آنها حل نشوم و کماکان کوی و برزن، آداب و رسوم و
مراد و نامرادی های هموطنان خود را به توصیف و تبجیل بگیرم. از همین سبب همواره
گوشم به شیوه های گفتار کاکه ها، پیشه ورها، شهری ها، روستایی ها و مردم متعارف
کوچه و بازار بوده است و هر جا که کلمه ای، نکته ای، توصیف و تصویر جالبی در گفت و
گویشان یافته ام، وارد داستان کرده ام تا رفته رفته وارد نوشتار و زبان قلم شوند.
این درد تا مغز استخوانم کار کرده است. روزها در سویدن و شبها در وطن هستم. طی این
هفت سال، هرشب سفری به کابل داشته ام و با کوچگی ها و عزیزان مرده و زنده دیدارهایی
داشته ام. زندگی در وطن برایم ادامه دارد و این فریفتگی و دلبستگی در در رمان «
کوچهء ما» برکشیده ام که چاپش در دوهفته نامهء «زرنگار» ادامه دارد.
چنین کاری به اصطلاح «بازارتیزی!» و «پل غلط دادن» است.
مردم ما بد حافظه نیستند. و آن روزها را نیک به خاطر دارند. برای «چهار زانو نشستن»
دیگر دیر شده است.
هر دوی این درد، استخوانسوز است و برکشیدن شان در داستان به مایه و استعداد نویسنده
مربوط است.
من این مصیبت جانکاه را به قدر توان در رمان « کوچهء ما» برکشیده ام. تا چه در نظر
آید.
این گفت و شنود در سال ۱۳۷۸خورشیدی صورت گرفته و در همان سال در شمارهء یازدهم و
دوازدهم فصلنامهء ادبی، فرهنگی (دُر دری) چاپ مشهد اقبال چاپ یافته بود.
************ |