با روی خورشید
به پیشگاه داشنمند
گرانقدر
دکتور اکرم عثمان به بهانهء
سالگرد آن گرامی.
ظلمت فرا گرفت سراپای بیشه را
تندور خشم سوخت
سپیدار و ریشه را
آن آسمان ز فرط ستم بی بهار شد
باغ از همجوم صاعقه
بی برگ و بار شد
پیوند های دوستی از هم گسیخند
تندیسهای مهر و وفا صدق و راستی
بر خاک ریختند.
آیینه پاکبازیش از یاد بود، مرد
عشق آهیان خویش
به نسیان سپرد، مرد.
آیینه دار ظلمت شب ما دران شدند
گردنگذار ظلمت شب مادران شندند
آمد زمین ز شدت تابوتها به خشم
بگشاد کام و برد فرو آنچه بود وهست
از سربلند و پست
آنگونه محشری
کی دیده بود چشم
بربالهای آتش و باروت پرزدیم
از آنحنای غربت هر ملک
سر زدیم
اما،
در آ« جحیم زندگی بی بهای ما
در این سکوت غربت
بی انتهای ما
تنها صدای توست
نوازهگر،
استوار،
چون قله های باروی خورشید پایدار.
25.04.2007
************ |