کابل ناتهـ،
|
آن سالها لطیف ناظمی و او
سال
١٣۵٠
بود که بار نخست داکتر اکرم عثمان را در ادارهء هنر و ادبیات رادیو دیدم. از تهران
برگشته بود. مردی آموزش دیده، مؤدب و گشاده زبان. در همان نخستین برخورد احساس کردم
که گویی سالهاست او را دیده ام و می شناسمش.
آن روزها هنر و ادبیات رادیو، کاشانهء نویسندگان،
سخنوران و هنرمندان فراوان شده بود. در آن دوسه اتاق کوچک وبزرگ، قلمزنان و هنر
آفرینان گرد می آمدند تا برا ی اهالی شعر و سخن، غذای روانی تهیه ببینند.
دیر زیاد اکرم عثمان که در پی قتل او هم افتادند و
گلوله بارانش کردند ولی از خجستگی روزگار با مرگ رزمید و زنده ماند؛ شادم که هنوز
درمیان ماست و زندگی بر بارش را ادامه می دهد. پندارم سال 1351 بود که داکتر عثمان را مدیر عمومی هنر و ادبیات رادیو برگزیدند ومرا معاون آن اداره ساختند؛ کار مشترک ما آغاز گشته بود. با کار مشترک آدمها را بهتر میتوان شناخت و فرصت نیکویی به دست آمد تا با شخصیت، اخلاق وشیوهء برخورد وی با دیگران، بیشتر آشنا شوم. خیلی زود اورا مدیری مدّبر، نویسند یی آگاه و مردی فروتن ومهربان یافتم. با تمامی کارمندان، دوستی صمیمی و یاری همدل بود. با مستخدمین چنان رو به رو به میگشت و می آمیخت که انگار برادران بزرگ اویند و هنگامی هم که ضرورت دیدار همکاری را احساس می کرد با زنگ سرمیزی او را احضار نمی کرد بل برمیخاست به اتاق او می رفت در برابر میزش می ایستاد و با او به گفتگو می پرداخت.
او با همهء فروتنی هایش شجاع هم بود و در برابر
آمران، سر فرود نمی آورد. نمونه یی از شجاعت هایش، نوشتن داستان ( دراکولا و شاگردش
) بود که در بهای آن هزینهء گزافی هم پرداخت.
پس از کودتای (1352)
هر دو ازرادیو رفتیم. او رییس نشرات وزارت اطلاعات گشت و به نوشتن مقالات سیاسی در
رادیو روی آورد و من آموزگاری ادبیات را برگزیدم و به نوشتن ترازوی طلایی در رادیو
ادامه دادم
راه ما جدا شد اما هیجگاه از احوال یکدیگر بی خبر
نماندیم. او اگر همکاری مهربان بود؛ رفیق شفیقی هم بود و مهربانی هایش را از
دوستانش دریغ نمی کرد. چه سالهاست که این مرد مهربان را ندیده ام، اخرین دیدار ما بهار (1367)، در مرکزفرهنگی ناصر خسرو در روزهایی بود که او ریاست انجمن نویسندگان افغانستان را به دوش داشت. سالهای بد وباد بود و سالهای واگذاشتن سرزمین. به بیان شیخ اجل سعدی:
وقــــــتی افتادفتنه یی در شام هریک از گوشه یی فرارفتند
در همان سال، سرنوشت من با آوارگی گره خورد و چند
سال پس از آن داکتر غثمان را نیز، فلاخن تقدیر، در یکی از شهر های شمالی کشورسویدن
پرتاب کرد. عمرِ داکتر اکرم عثمان دراز باد تا آثار پژوهشی خویش را فربه تر سازد. عمر او دراز باد تا کار های آفرینشی بهتر، زیباتر وسود مند تر، پدید آورد. چنین باد!
|
بالا
شمارهء مسلسل ٤٨ سال سوم مي ۲۰۰۷