کابل ناتهـ،
|
سـي و پنج شـمع در پيش آيينه
صبورالله سياه سنگ hajarulaswad@yahoo.com
در پيرامون سخنور و نويسنده گران ارجي که يکي از چند نام بلند در گستره هنر و فرهنگ افغانستان و بي_نياز از بازشناسايي باشد، چه سخن تازه ميتوان گفت؟ مگر نه آنست که هرچه خواهي بگويي، گفته اند؟
دوستان، خوانندگان و شنوندگانش او را نماد راستي و راست نويسي ميدانند. اين را ميتوان از وراي نوشته هايش نيز دريافت. او همواره بخشي از هستي خود را به روان آدمهاي داستانيش ميدهد. بسياري از آدمهاي داستاني وي، نمود نمايان مهر و مهرباني، مردمداري، استواري و پاکي اند، مانند خودش.
دکتور اکرم عثمان، همانگونه که است، مينويسد و همانگونه که مينويسد، ميزيد. به اينگونه، نامهاي مستعار هرگز نتوانسته اند پرده و پوشش خوبي براي نشناخته ماندنش باشند.
بيست و هشت سال پيش، او برخي از داستانها و يادداشتهايش را به نام "برمک کابلي" مينوشت، ولي ويژگيهاي گفتار_نوشتاري در آنها چنان چشمگير بودند که نه خوانندگان در شناختن نويسنده، گمانزده ميشدند و نه دراکولاها و همزادها شان. "برمک کابلي" بيشتر از چند ماه تاب استعاره ماندن را نياورد.
پس از آن، دکتور عثمان نام مستعار "مازيار خراساني" را آزمود. اين امانت نيز نتوانست سنگيني نهان ماندنيها را بر شانه بردارد؛ زيرا شيوه و پرداز آشنا، هر آن از ته نام مستعار برون ميزد و خامه پرداز را آسيب_پذيرتر از پيش ميساخت.
بارها شنيده ايم که برگزيدن نام مستعار ريشه در چه سنجشها، انديشه ها و هراسهايي دارد، ولي آيا گاهي شنيده ايد که کسي را وادار به نشستن در سايه نام مستعار کرده باشند؟
افسانه استعاره ناخواسته "ع. کوزه گــر" يکي _اگر نه يگانه_ از همين ناشنيده هاست. "ع. کوزه گر" که در روپوش يکي از گزينه هاي داستاني دکتور اکرم عثمان ديده ميشود، نام پذيرانده شده بر اوست. جا دارد اين يادگار سراپا زنگار چونان سوژه شگفتي در کنار داستانهاي دکتور اکرم عثمان به ياد ماند.
ميگويند هر کتاب بزرگ را ميتوان در يک سطر فشرده ساخت. اگر همه کاغذهايي که به دست دکتور اکرم عثمان نگاشته شده، کتاب شوند؛ ميتوان بر روپوش چنين کتابي نوشت: نجابت.
و او نيز همه يا بسياري از سخنانش را در مانيفست کوتاه زيرين گنجانده است:
"پرداختن به کار هنري، نوعي رياضت و عبادت است. خلوص و خلود ميخواهد، خودشناسي و خودخوري ميخواهد. هنرآفرين بايد روز تا روز در پرورش کمالات معنويش بکوشد تا شفافتر، آدمتر، واقعيتر و مستقلتر شود. هنرمند بيصداقت هرگز به يقين نميرسد و در لاک خودش ميپوسد. اگر نيت کنيم که نويسنده باشيم، به قولي بايد موزوني درون خويش را مجال بدهيم تا ما را تطهير کند و از اسارت و محدوديتهايي که به تنگ نظري مي انجامد، نجات دهد.
هر نويسنده تا حدي اسير محدوديتهايي چون سنن زندگي، آداب اجتماعي، عرف و عنعنه جامعه ميباشد. مطالعه وضعيت تاريخي، خاصه جغرافياي سياسي کشور ما ميرساند که انسان سرزمين ما نه ميتواند بي پروا به جهان اطرافش، به خلق آثار هنري و ادبي بپردازد و محدوديتهاي تاريخي را که به محدوديتهاي ذهني مي انجامد، ناديده بگيرد. ولي بايد به تدريج خود را از چهارچوب و قالبهاي پوسيده فکري نجات بدهد. فريفتگي تعصب آميز به ارزشها و مواريث گذشته، در ادبيات، عموماً به بيماري باستانزدگي مي انجامد و نويسنده عقب نگر، رفته رفته در همان لاک و تنگنا ميپوسد و فردا را منکر ميشود. بايد حلقه وصل ديروز و امروز و فردا باشيم و پا به پاي تکامل انديشه در تاريخ، آثاري بيافرينيم."
*** سپاس فراوان از ايشر داس که به دنبال فراخوانهاي پيشين و با افروختن سي و پنج شمع تازه، هفتادمين بهار زندگي دکتور اکرم عثمان را در جيوه سايت مرزنشناس "کابل ناتهـ" بازتابانده است.
[][]
ريجاينا، کانادا شـانزدهم اپريل 2007
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٨ سال سوم مي ۲۰۰۷