کابل ناتهـ، Kabulnath
|
نگاهي به «شب ادبيات افغانستان» در تهران
قصهگوي بلخي، بزمآراي شب نوروزي بخارا در تهران
محمدصادق دهقان
مجله ادبي و فرهنگي بخارا با همكاري مجله اينترنتي پندار و انتشارات شهاب، بيستوهشتمين شب از سلسله شبهاي بخارا را به «شب ادبيات افغانستان» اختصاص دادند و بدينگونه نخستين شب بخارا در سال تازه خورشيدي با بوي بلخ و كابل عطرآگين شد. ساعت پنج عصر يك روز بهاري كه تنها نوزده روز از آغاز سال گذشته است، تالار بتهوون در خانه هنرمندان تهران، جايي براي نشستن ندارد. جمعيت پير و جوان دورتادور سالن به پاايستادهاند.
بسياري از بزرگان ادب و فرهنگ ايران و اهالي ادب افغانستان در اين جا گرد هم آمدهاند تا نداي يگانگي سر دهند. همان اول ورود، چشمم به سيدعلي صالحي، شاعر نامدار ميافتد و كنارش، عليرضا كرماني، سردبير مجله توقيفشده «نامه». جايي براي ايستادن مييابم. سخنراني علي دهباشي، مديرمسؤول مجله بخارا، آغازگر اين شب است كه ميگويد امشب به مناسبت انتشار كتاب «فرهنگ داستاننويسي افغانستان»، تأليف نويسنده افغانستاني، محمدحسين محمدي به «شب ادبيات افغانستان» اختصاص يافته است. به گفته دهباشي: «اكنون پس از گذشت هزارهها ميبينيد كه فرزندان مولوي، بيدل، بيهقي و رودكي گرد هم آمدند تا از ادبيات مشترك خود ياد كنند. شايد بتوان گفت كه اگر توجه و درك واقعي از واقعيات زمانه ايجاد شود، ما در آستانه آغاز تشكيل يك بازار مشترك فرهنگي در جغرافياي پهناور زبان فارسي هستيم. همزبان ما در افغانستان و تاجيكستان چه تحسين برانگيز به خلق آثار ادبي در زبان مشترك ما ادامه دادند و اين هم حقيقتي است كه امروز براي خواننده ايراني رنگ و بوي بومي اين آثار، از كاربرد عملي يا حظ دماغي آنها جالبتر است».
دهباشي در پايان سخنانش چنين آرزو كرد: «رؤياي من و بسياري از ديگر دوستداران فرهنگ ايراني ميتواند اين باشد كه نسل آينده ايرانيان، افعانان و تاجيكان، جغرافياي فرهنگي خود را به گونهاي رقم زنند كه در آن، آمودريا و سيردريا و زرافشان نيز همان زميني را آبياري كنند كه تجن و زايندهرود و كارون را».
پس از دهباشي، بانو فرخنده حاجيزاده، داستاننويس، مدير نشر «ويستار» و مدير مسؤول مجله ادبي «بايا»، داستانش را به نام PIRميخواند. داستان درباره كارگري افغاني در كتابخانه دانشگاه است و زني به نام پروانه كه با عاتف، شخصيت داستان پيوند عاشقانه مييابد و وقتي رييس كتابخانه بر اثر قصه تكراري مجوز اداره كار، همه افغانها از جمله عاتف را بيرون ميكند، هماره در انديشه اوست. عاتفي كه PIR كتابخانه را از همه بهتر مرتب ميكرد. اويي كه در كابل، دبير ادبيات بوده است و البته مگر همكاران پروانه باورشان ميشود. مگر نگهبان بيمارستاني كه پروانه در آن چندي بستري است، باورش ميشود عاتف، دوست پروانه است كه با دستهگل به ديدار بيمار آمده و او به خيال خودش براي باز كردن مزاحم از سر خانوم، او را رانده است. آخر داستان حكايت نخنمايي ديگر تكرار ميشود كه افغانستان جزئی از ایران است. نميدانم چنين داستاني بايد اين قدر سفارشي نوشته شود يا اينكه شايستگي نوشتن درباره افغانها بيش از اين نيست.
آخرهاي داستان، غزلبانوي شعر معاصر پارسي، سيمين بهبهاني هم به جمع ما ميپيوندد. دهباشي از حضور همه اهالي فرهنگ و ادب ايران و افغانستان سپاسگزاري ميكند و به بانو دكتر حورا ياوري، رييس بخش ايران دانشنامه ايرانيكا و استاد دانشگاه كلمبيا در امريكا كه به ايران آمده است و دكتر سهراب فتوحي، رييس انجمن دوستي ايران و فرانسه خوشآمد ميگويد. همچنين از سيمين بهبهاني و عبدالغفور آرزو، به نمايندگي از بزرگان ادبيات ايران و افغانستان ميخواهد كه برخيزند و حاضران نيز آنان را تشويق ميكنند.
در ادامه، سید محمدضیاء قاسمی، دبیر «خانه ادبیات افغانستان»، پیام استاد محمداعظم رهنورد زریاب، نويسنده بزرگ كشور و عضو شوراي برگزاري هشتصدمين سال تولد مولوي بلخي در افغانستان را ميخواند كه گفته است:
«خانمها و آقایان! از اینکه نمیتوانم در جمع شما باشم، بسیار متأسفم و بسیار خوش هستم که زبان و ادبیات فارسی میتواند ما را گرد هم آورد. آرزو میکنم شب خوبی داشته باشید.
کتاب «فرهنگ داستاننویسی افغانستان» چند روز پیش به دستم رسید و بسیار شادمانم ساخت. باید بگویم که چاپ چنین کتابی در مورد داستاننویسی افغانستان، خودش یک کار بسیار بزرگ و بینظیر بوده و من امیدوارم که محمدحسین محمدی در آینده این کار خود را غنیتر و گستردهتر بسازد. و از آقای علی دهباشی که چهره درخشان و اثرگذاری در عرصه فرهنگ و زبان دری است، فراوان سپاسگزار هستم که این شب را برای فارسیزبانان افغانستان برگزار کرده است.برگزاری «شب ادبیات افغانستان» را هم به جناب محمدی، به خاطر چاپ کتابش و هم به شما حضار گرامی شادباش میگویم. شبتان خوش رهنورد زریاب 19 حمل 1386ـ کابل»
آنگاه حسن انوشه، نويسنده و سرويراستار دانشنامه ادب فارسي از فراز و نشيب نگارش اين دانشنامه سخن ميگويد: «چون از همان آغاز بر آن بودیم که کوششها و آفرینشهای فرهنگی جهان ایرانی بشناسانیم، آن را به چندین حوزه جغرافیایی تقسیم کردیم و به ادب فارسی( یا به گفته دوستان افغانستانی، به ادب دری و یا به گفته تاجیکان، به ادبیات فارسی – تاجیک) این حوزهها پرداختیم ... در تدوین جلدی که به ادب فارسی در افغانستان میپردازد، کار هم آسان بود و هم دشوار. از آن جهت کار آسان بود که در دو دوره حاکمیت کمونیستی که از هشتم اردیبهشت 1357 آغاز شد و دوره سیاه سلطه طلبهها کما بیش سه میلیون افغانستانی میهن خود را پشت سر گذاشته و در ایران پناه جسته بودند و در میان آنها جوانانی بودند که ذوق ادبی و قریحه شعری بسیاری نیرومندی داشتند... از این روی، در مشهد، قم و تهران چندین نشریه به راه انداختند و حتا دفاتر نشر دایر کردند و آثار شاعران و نویسندگان افغانستانی را که در سراسر جهان پراکنده بودند، در این جا منتشر میکردند. البته جوانان از وطن گریخته در دیگر کشورهای همسایه نیز به کار تولیدات ادبی اهتمام میکردند و در شهرهایی چون دوشنبه، دهلی، پیشاور و کویته روزنامه و مجله ادبی انتشار میدادند و به چاپ کتاب میپرداختند یا کتابهایی را که در ایران منتشر میشد، در آن جا افست کرده، به درون افغانستان میفرستادند».
وي با بيان سخن زنده یاد دکتر محمود افشار که گفته بود در این کره خاکی، هیچ ملتی را نمیتوان یافت که به اندازه دو ملت ایران و افغانستان به یکدیگر همانند باشند، افزود: «ما ایرانیان و مردم افغانستان هزاران سال و هنوز هم سرگذشتی مشترک داشتیم. زبان و دین و آداب و سنن ما یکی است و فردوسی توسی و سنایی غزنوی و خیام نیشابوري و مولوی بلخی و نظامی گنجوی و سعدی و حافظ شیرازی و عطار نیشابوری و بسیاری دیگر از زبان مشترک ما به گسترش فرهنگ جهانی خدمت کردند. اگر روزگاری ظهیر فاریابی در تبریز به سر میبرد و امام فخر رازی در هرات و ابوالفضل بیهقی در غزنه، امروز نیز باید چنان باشد که شاعران و نویسندگان دو کشور به آسانی بتوانند میان خود آمدوشد کنند و تجربههایی را که اندوختهاند، به هم انتقال دهند و به گنجایش زبان ما که پشتوانه فرهنگی دیرسال و پر افتخاری دارد، بیفزایند».
انوشه در پايان گفت: «در سالهایی که بیداد جنگ خانگی در افغانستان بسیاری از مردم آن کشور را به ایران گریزاند، شاعران و نویسندگان بزرگی در ایران پرورش یافتند، چنان که برخی از آنها با بهترین و برجستهترین شاعران و نویسندگان ما پهلو میزنند. همچنین نشریههایی در ایران پا گرفتند، مانند «دُرّ دری» در مشهد که بعدها نامش را به «خط سوم» تغییر داد و «سراج» در قم که همسنگ و همتراز بهترین نشریههای ادبی در ایران بودند. اینها همه از جمله دانشنامه ادب فارسی ویژه افغانستان در روزهایی سربرآوردند که عفریت جنگ در افغانستان سایه افکنده بود و ویرانی و خونریزی در آنجا بیداد میکرد».
آنگاه بانو محبوبه ابراهيمي، مديرمسؤول مجله ادبي «فرخار»، پیام بانو سپوژمی رهنورد زریاب، نویسنده افغان مقیم فرانسه را ميخواند كه براي شب ادبیات افغانستان در تهران روان كرده است: «موضوع نشست شما ادبیات سرزمین من است. سرزمین مظلومی که از تقریبا سه دهه بدینسو میدان تاختوتاز و کارزار جنگهای سرد و گرم قدرتمندان جهان شده است و قامت مردم بیپناهش زیر آوار آوارگی و غربت، فاجعه و مصیبت، و مرگ و معیوبیت، خم و دوتا... وقتی حال تاریخ کشوری چنین زار باشد، وضیعت ادبیاتش زارتر است. میگویند ادبیات، آیینه تاریخ است، اما من بدین باورم که ادبیات فراتر از تاریخ میرود. آنسوی پردههای تاریخ میخزد و از پشت پردهها، حقایق و واقعيتهای فراتر از تاریخ را حتا با ایما و اشاره باز میگوید».
بانو زرياب در بازگويي وضعيت ادبيات داستاننويسي افغانستان آورده است: «تاریخ خونبار سرزمین من و قصه ادبیاتش، قصههايیاند که با اشک و آه رقم زده شدهاند و به تحقیق که تا سالهای سال با اشک و آه زمزمه خواهند شد. وقتی از ادبیاتمان میگوییم، میدانیم که بیشترین بخش این ادبیات را نظم و شعر میسازد، اما در همه این سالهای فاجعه و مصیبت، شعر به جای همه انواع دیگر ادبی، این فضاهای سیاه و سهمناک را چراغدار بوده است. اگرچه مدرنیته در هر جا و مکان، شعر را از میدان بیرون کرده و پیرامونی ساخته و میسازد، اما زبان ما را با شعر رابطه و بافت دیگر است و پیشینه سراسر غنای شعر ما چنان است که هنوز پرتوان و خروشان در برابر هر مانعی مقاومت میکند. و اما وضیعت نثر ما؛ یعنی وضیعت داستان و رمان با ساخت و بافتهای بیپیشینه در زبان ما که از راه ترجمه و از باختر زمین به ما رسیده است، حال دگر دارد. در دورهای که داستان و رمان در سرزمین من آرام آرام قامت راست کرد و شمار هر چند اندک از نویسندگان ما آشنا و حتا مسلط و آگاه با راه و رسم داستان و رماننویسی کارهایی انجام میدادند، استعدادهای درخشانی را هم شاهد بودند که از راه میرسیدند و از فرداهای پربار خبر میدادند».
وي در ادامه ميافزايد: «فقر بینشی رژیمهای حاکم، ساطورهای سانسورهای گوناگون، محاصرههای فرهنگی ـ ادبی، عدم وجود کتابهای ارزنده و الگوهای برازنده، این استعدادهای تازه بهپا خاسته و سرشار از مژده ما را ضربههای کاری زدند. شورویگرایی و شورویپرستی، انکار مکتبهای دیگر ادبی جهان، کار را به جایی رسانید که انگار مکتبی جز از نوع ریالیزم و آن هم تنها سوسیالیستی، شیوه دیگری وجود نداشت و بیشترین کتابها از همین دست، امتیاز ورورد مییافتند و آنها هم برگردان شده در زبان تاجیکی. زبانی که از سال 1925 کارش را سا خته بودند و ستمگرانه چنان از ریشه جدایش کرده بودند كه فقر دردناک آن حتی در شعر و ادبیاتش به شکل غمانگیزی محسوس بود. با چنین الگوهای محدود و محقر، این استعدادها چگونه توان بالیدن مییافتند و کدامسو میرفتند؟»
سپوژمي زرياب، سخنش را چنين به پايان برده است: «میزبانان عزیز! با درازگویی شما را نمیآزارم و از دورههای بعدی، از جنون خودویرانی و از سیر قهقرایی جامعه ما میگذرم. از هذیان فرهنگستیزیها، از فیلمسوزیها و کتابسوزیها، از تفرقهاندازیها به نامهای جنس و زبان و ... نمیگویم. از بیداد بینوایی و فیصدی دهشتزای بیسوادی نمیگویم که این حدیث غمبار را خود بهتر ميدانید... و اما حیرتآور این است که به رغم همه این بیثباتیها و تباهیها در این راه پراز افتو خیز و پر از فرازو فرود و بیشتر فرود، جهشهایی صورت گرفته و آثاری هرچند با شمار اندک، اما دیرپا و ارزشمند بهوجود آمدهاند که این، خود، در این راه دلگیر، مایه دلگرمی است و گردآوری و معرفی آنها در شرایط کنونی در این گیرودارها و پراکندگیها که بسیاری از مآخذ و منابع نابود شدهاند؛ آرشیفها و کتابخانهها همسان با تاکستانها و زیتونستانها به شعلههای آتش سپرده شدهاند، بیتردید، کاری بوده اسـت بالاتر از دشوار و در خور ستایش و نشست. این غنیمت را برای خود و برای شما مبارک میگویم».
در ادامه برنامه، بانو دكتر حورا ياوري، استاد مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیاي امريكا با نگاهي اجمالي به ويژگيهاي داستاننويسي در افغانستان، بالندگی ادبیات داستانی و رمان در این کشور و حضور نویسندگان افغان در فهرست برندگان جوایز مختلف ادبی جهان و منطقهای در چند سال اخیر را نشانهای از شکوفایی این عرصه مينامد و در بررسی خود از سیر تحول ادبیات کشور ميگويد: «نگاهی کلی به ادبیات نوین افغانستان و ایران نشان میدهد که این دو کشور بسیار به هم شبیه و همسان هستند و در واقع میتوان گفت که پیدایش و گسترش جریان داستاننویسی مدرن در کشورهایی مانند ایران، افغانستان، مصر، سوریه، یونان و نیز کشورهای غربی از سابقه یکسانی پیروی کرده است».
دبیر بخش ادب فارسی دانشنامه ایرانیکا، عوامل اثرگذار در پیشرفت جریان داستاننویسی را رشد صنعت چاپ، آسانتر شدن ارتباط نویسندگان با یکدیگر، پیدایش حکومتهای مرکزی و گسترش مفاهیمی مانند آزادی و فروپاشی آهسته و تدریجی ساختارهای سنتی زندگی برميشمرد و ميافزايد: «طرح پرسشهای هویتی با پیدایش جریان داستاننویسی مدرن در افغانستان همزمان بوده است. البته اینها تنها منحصر به رمان نیست و ساختارهای حماسی نیز از این مفاهیم تأثیر پذیرفته است و در واقع اینگونه نیست که روایتی (ژانر) مانند حماسه عمرش به پایان رسیده باشد، بلکه تمامی این ژانرهای ادبی در پیوند با همدیگر، جریانهای مستمر ادبی را شکل داده و میدهند».
نوبت هم كه باشد، نوبت محمدحسین محمدی، نویسنده و پژوهشگر افغان و عضو خانه ادبيات افغانستان است كه در اصل، اين شب براي رونمايي كتابش برپا شده است. محمدي، حكايت خويش را از جرقه زدن انديشه نگارش «فرهنگ داستاننويسي افغانستان» با بازآفريني خاطرهاش از گور شدن كتابهايش زير باغچه خانه مامايش و سوزانده شدن ديگر كتابهايش به دست مادركلانش براي در امان ماندن از گزند طالبان بيان ميكند. در جاهايي از اين خاطره تلخ، خوب ميتوانستي بفهمي كه بغض گلويش را ميفشارد و شايد بسياري از شنوندگان اين روايت دهشتناك چنين بودند. محمدي در بررسی تاریخی تحول ادبیات داستانی کشور ميگويد: «شاید از چاپ نخستین داستانوارهها در کشور من بیش از 70 سال میگذرد، اما در این مدت، فراز و فرودهای زیادی را دیدهایم. در داستانهای دهههای 30 و 40، رویکرد اجتماعی کمرنگ وجود داشت و این گونه جا افتاده بود که روشنفکر کسی است که داستان مینویسد، اما متأسفانه بسیاری از این آثار حتا نتوانستند داستانهای پیش از خود را پشت سر گذارند».
محمدي ادامه ميدهد: «با روی کارآمدن کمونیستها در سال 57، رئالیسم به عنوان تنها شیوه نوشتن تجویز شد و حکومت با ایجاد اتحادیه نویسندگان افغانستان، این موضوع را دیکته میکرد که نویسندگان نباید برخلاف آرمان های حزب حاکم بنویسند. داستانهای این دوره نیز کماکان ضعیفند، اما نویسندگانی هم بودند که تن به این شعارها نمی دادند و داستان خوبی مینوشتند».
نويسنده «انجيرهاي سرخ مزار» در بيان پيدايش و گسترش موج داستاننويسي افغانان در ايران ميگويد: «در بين مهاجرين افغان در ايران، داستاننويسي در آغازين سالهاي دهه شصت با داستانوارههاي جهادي شروع شد كه نويسندگانشان ناشناس هستند، ولي تا اواخر اين دهه، داستانهاي انگشتشماري در اين زمينه داريم. در سالهاي پاياني دهه شصت، عدهاي كه تقريبا همه از حوزه علميه برخاستهاند، در مشهد گرد هم ميآيند و به نوشتن داستان ميپردازند. اين نويسندگان جزو اولين گروه از مهاجرين محسوب ميشوند كه به طور جدي به داستاننويسي روي آوردند و داستانهايشان در مطبوعات ظاهر شد و بعدها به صورت مجموعه منتشر شد. اينها نيز در ابتداي امر به نوشتن داستانهاي تبليغي مشغول بودند، ولي به زودي از اين نوع نوشتن دست كشيدند و به ادبيات جنگ و ضد جنگ روي آوردند. بعدها به اين جمع، دانشآموزاني نويسنده نيز اضافه شدند. اين گروه با استفاده از تجربيات گروه اول، به زودي جاي خودشان را در دنياي داستان باز كردند و با توجه به محيط مساعد ادبي در ايران بسيار خوب رشد كردند و باليدند و با ادبيات ايران و جهان به خوبي آشنا شدند و خود، موفق به نوشتن داستانهاي خوبي شدند كه امروزه نه تنها در كنار نويسندگان مطرح افغانستان كه از دير باز مينوشتند، حرف اول را در داستاننويسي افغانستان ميزنند که حتا در کنار نویسندگان ایران، خود را مطرح کردهاند».
محمدي، ويژگي آثار اين نويسندگان را نوگرايي و نوجويي در داستان، بهكارگيري عناصر داستانهاي نو، توجه به مسألههاي انسان نوعي فارغ از دغدغههاي افغان بودن نويسنده برميشمارد و اظهار اميدواري ميكند اين نسل جديد، نبض داستاننويسي افغانستان را به دست بگيرد و تحولي عميق در آن ايجاد كند. نمايش «زمستان در كابل»، فیلمی از کارگردان كشور، موسی زکیزاده، پايانبخش شب دلانگيز ادبيات افغانستان در تهران است. فيلم به شكلگيري دوباره زندگي اجتماعي مردم در سه سال پيش پايتخت ميپردازد. هرچند نفس نمايش چنين فيلمي براي آشنايي با افغانستان مناسب است، ولي شايد بهتر بود فيلم مستندي از وضعيت كنوني مردم به نمايش درميآمد تا مخاطب ايراني كه به جز گفتههاي رسانههاي شنيداري و ديداري دولتي، هيچ ذهنيتي از وضع افغانستان ندارد، با برخي پيشرفتهاي اجتماعي كشور نيز آشنا ميشد.
در شب ادبيات افغانستان، به جز عبدالغفور آرزو به عنوان جانشين سفير افغانستان در تهران، شمار بسياري از اهل فرهنگ و هنر افغانستان گرد آمده بودند. از ايران نيز بزرگاني چون سيمين بهبهاني، سهراب فتوحي، علي بهبهاني، حسن ميرعابديني، حسين سناپور، كاميار عابدي، محمد صالح علا، علي عبداللهي، ناهيد طباطبايي، فرشته ساري، مهين خديوي، مهشيد ميرمعزي، پگاه احمدي، محمود معتقدي، سيد علي صالحي، اسدالله امرايي و سپيده جديري حضور داشتند.
درباره محمد حسين محمدي، داستاننويس و پژوهشگر جوان كشور نيز بايد گفت كه وي در سال 1358 خورشيدي در مزارشريف به دنيا آمد. در كودكي به همراه خانواده به ايران مهاجرت كرد. هماكنون نيز دانشجوي كارشناسي ارشد كارگرداني تلويزيون است. تاكنون دو مجموعه داستان به نامهاي انجيرهاي سرخ مزار و پروانهها و چادرهاي سفيد از وي چاپ شده است. همچنين پنج اثر پژوهشي به نامهاي فرهنگ داستاننويسي افغانستان، رمان نويسي در افغانستان، قصه شهرزاد افغاني، تاريخچه ادبيات كودك در افغانستان و سرگذشت داستان كوتاه در افغانستان از او منتشر گشته و پنج اثر ديگر شامل پژوهش، داستان كودك و نوجوان، رمان كوتاه و ترانههاي فولكوريك كودكانه زير چاپ است. محمدي پنج كتاب نيز در زمينه ادبيات كودك و نوجوان دارد و هشت بار برنده جايزههاي ادبي در ايران شده است. وي از سالها پيش به عنوان نويسنده، ويراستار و سردبير با شماري از مطبوعات افغانها در ايران همكاري كرده است. نخستين شب نوروزي بخارا با حكايت قصهنويسي افغانستان برگزار شد و اين نويد را داد كه اهل فرهنگ و هنر ايران، دقيقتر، جديتر و شايستهتر از گذشته، با فرهنگ و هنر و ادب مردمان ديار همزبان و همكيش خود برخورد كنند.
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤۷ سال سوم اپریل۲۰۰۷