کابل ناتهـ، Kabulnath
|
فرشته ضيايي هدیه
رفتم به در میـــــــکده تا جام می آرم دیدم که در آن نیست خماری زنگاهی از بهر محبت نشــــــــهء خوب ندارد * * * گل چیدم و با ذوق به یک شاخه ببستم ناگه همه پر پر شد و افــــتید به دستم هیأت که رنـــــگ لب محبوب ندارد * * * تصویر خریدم که به کــلک هنرینی صد رنگ بیامیخته و نقــــش ببسته مانند رخت جـــلوهء مرغوب ندارد * * * یک هیکل زیبای تراشـــــیده زمرمر تاجی به سر و در بدنش سنگ مجوهر آن تازه گی و جلوهء محجوب ندارد * * * در چشم خود افــسون خمــــاری بکشیدم گلهای قشنــــــگی به سر و ســـینه ببستم موهای بر افشانده یی بر شـــانهء عریان با ظــــــــــــاهر آرام ولی باطن سوزان امشب به تو من هـدیه دهم هستی خود را این هدیهء که قیمت محــسوب ندارد
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤۷ سال سوم اپریل۲۰۰۷