کابل ناتهـ، Kabulnath
|
ماتم ملی
ناله ای سر می دهم با داستان بامیان از زبان بی زبان ، یعنی بتان بامیان نیستم من بت پرست اما بسان بِرهَمَن اشک می ریزم به دامن ، خون چکان بامیان ماتمی بر پاست می دانی ؟؟ به شهرغلغله خون همی بارد ، زمین و آسمان بامیان حرف گویائیست این تندیس بودا در جهان حیف ، ببرید ند ، سفاکان زبان بامیان فتنهء چنگیز بر پا گشت و قتل عام شد مردمان پاک باز و مهربان بامیان ازجفا بر سنگ و چوب اصلا نشد آنجا دریغ سخت در آتش کشیدند آشیان بامیان قصهء جان و دل از من گر بپرسی ، گویمت این تن سنگین بت ها بود ، جان بامیان در درون سخرهء کوه ایستاده استوار شاهد فخر و جلال شنسبان بامیان در خم و پیچ قرون و در دل عصر وزمان نقش رنگین داشتند از داستان بامیان کوه را گرچه زبانی نیست لیک این بی زبان قصه ها دارد ز دَور عز و شان بامیان این سبک مغزان که بیعقلند وخالی چون حباب غافل اند از داستان باستان بامیان زیر نام پاک اسلام ، این جفا کردند حیف در جوار بامیان بر آستان بامیان طالبان جهل و نادانی به حکم دیگران ریختند آتش به فرق طالبان بامیان در بهارستان آن وادی ز جور نا کسان حسرتا ، دیدم به چشم خود ، خزان بامیان تا«اسیر»آواز درگوش کر دنیارسد همنوا گردان صدایت با فغان بامیان 18مارچ2001م
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٦ سال سوم مارچ/اپریل۲۰۰۷