کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

طنــــــــــز

 

 درمحضراستاد

 

 

پرسش:  لطفا ً خود را معرفی کنید البته برای آنهای که غفلت کرده و هنوز شما را نمی شناسند.

پاسخ:    عجب! شما هم مرا نشناختید؟ فکر می کردم فقط آدم های مشهور مرا نمی شناسند.یک وقت در سال نو یک کنسرتک داشتم ؛علاقمندان سینه چاک و شاگردان وفادار من با محبت زیاد شعری برایم

ساخته بودند:

                           این نغمه سراکیست بگو تا نسراید

                           باید که از این مملکت او زود برآید

                           گرباز بخواهد که به نوروز بخواند

                           گویید به نوروز که امسال نیاید

چه عرض کنم، حقیر استاد مستانه نام دارم.

 

پرسش: چگونه به موسیقی روی آوردید؛ آیا کدام  دلیل عقلی برای این کارشماموجوداست ؟

 

پاسخ:  قصهء آن دراز است. پدرمن مثل بسیاری از پدرهای ماوشماکمی دست ِلت داشت. درزمستان ها روز یک بار و در تابستان ها چون روزها دراز می شدند روز دوبار مادرم را لت می کرد. آن وقت ها هنوزحقوق زن و مرد مساوی نشده بود. از همین خاطر مادرم هیچ چیز گفته نمی توانست. ما نام خدا شانزده اولاد بودیم. از بین اولادها چون من چندبار خُراسَک شده بودم ، آواز جَروبَنجَر داشتم. یک روز مادرم مرا در یک زیارت برد ودعاکرد که خواننده شوم. در جواب مادر کلانم که پرسیده بود چرا در حق اولاد خود دعای بد می کند گفته بود : " بگذار که با این آواز جَروبَنجَر خود خواننده شود تا لااقل ــ من که نتوانستم ــ مردم بتوانند پدر اورا دشنام بدهند و انتقام مرا از او بگیرند."

 

پرسش : مشوق شما درراه موسیقی کی بود؟ یعنی کی باعث شدکه به موسیقی آغشته شوید.

 

پاسخ :  پدرم هرروز می گفت : برو او ساده پَتان، اقلا ً یک دیپلوم بگیر. آدم  ِ بی دیپلوم موتر بی پمپر واریست.

لاکن مادرم همیشه زیر لب با خودغُم غُم کرده می گفت:

                                یا خواجه سر فراز!

                                طالع بجنگانه بنداز!

                               اقلا ً یک پچُل پَتین ِ مَره خواننده بساز!

همین دعای مادرم کار خودرا کرد ومن مبتلا به موسیقی شدم .

 

پرسش : لطفا ً در مورد سبک و شیوهء کار خود صحبت بفرمایید.

 

پاسخ : به تمام دنیا معلوم است که سبک کار من چیست. من از هیچ خوانندهء داخلی پیروی نمی کنم. همیشه عاشق ابتکار ونوآوری هستم . یگان وقت پیراهن احمدظاهر را گرفته درجان ناشناس می کنم ویگان وقت کلاه ظاهر هویدا را بر سر ظاهر چاریکاری می گذارم ــ اگر قدم برسد ــ  یگان وقت هم دستمال بینی فرهاد دریا را از جیب وحیدصابری می زنم وبه دعای پیر و استاد ، خواندنی می سازم که به ده سال تمام  شما بس باشد.

خواندن های فلمی هندی را نیز خوش ندارم. فقط کامپوز و نغمهء آن هارادرخواندن های خوداستفاده می کنم وبس.

 

پرسش : درمورد هنرمندان اروپایی چه نظر دارید ؟

 

پاسخ : یک فرق اساسی بین خوانندهء افغان و خوانندهء اروپایی است ، شما مثلا ً درخواندن های ویدیویی مقایسه کنید. خوانندهء افغان ، نام خدایش ،سنگ واری سنگین است. با مجسمه ها رقابت می کند. تا بالایش کارد نکشی، ازجایش تکان نمی خورد.

خواننده های اروپایی مثل آن که در پاچه هایشان کیک درامده باشد، قرار و آرام ندارند. گِردمی گردند فقط که چیزی را گُم کرده باشند. نمی فهمم که چطور سر گنسَک نمی شوند ؟ به نظر من اصلا اروپایی ها برای تلویزیون ساخته نشده اند. چه بگویم ؟ خیر باشد ، پولدار هستند، سال که گرم آمد زاغ بودنه می گیرد.

 

پرسش :  در موسیقی از کی ها متأثر هستید ؟

 

پاسخ : قسم به روزی که از هیچ کس . اصلا ً چرا از کس متأثر باشم ؟ خوش ندارم که با کس نول به نول شوم.  برعکس تمام آوازه ها، از همه خوش هستم.

 

پرسش : نظر شما در مورد کنسرت های افغانی چیست ؟

 

پاسخ : وقتی کنسرت افغانی می گویید باید فورا ً نوع آن را معیین کنید. کنسرت افغانی انواع مختلف دارد، مثلا ً کنسرت نظامی ، کنسرت فکاهی ، کنسرت تعارفی ، کنسرت تجارتی ، کنسرت مجبوری کنسرت نام کَشی، کنسرت پوپنک زده و ندرتاً کنسرت موسیقی.

البته این تقسیم بندی کنسرت ها از آن وقت های است که هنوز خواننده کشُی مود نشده بود. امروز به این انواع ، می توانید نوع کنسرت تروریستی را نیز اضافه کنید.

 

پرسش : مقصد شما از کنسرت نظامی چیست ؟

 

پاسخ : کنسرت نظامی نوعی از کنسرت است که در آن اشتراک کننده ها در پهلوی هوسانه خوردن و شورنخود خوردن ، یک شکم لت جانانه نیز می خورند .

 

پرسش : پس کنسرت پوپنک زده چیست ؟

 

پاسخ : کنسرتی است که شنونده ها چهار چشمه خواب رفته اند ولی خواننده همچنان ، همان خواندن های قدیمی وتکراری وکرم زده را می خواند وایلا کردن والا نیست.

 

پرسش : جایی شعری دیدم به نام شما ، آیا شعر هم می گویید ؟

 

پاسخ : به نظر من یک خوانندهء کامل در شرایط امروز افغانستان، هم باید خواننده باشد هم شاعر هم نوازنده، هم آهنگ ساز ؛ هم باید خودش استدیوی ثبت داشته باشد هم دکان سی دی فروشی وهم یک کانال تلویزیونی شخصی . البته در پهلوی این ها فراموش نکند که برای حفاظت جان ، تمرین کاراته بوکس و کونگ فو مهمتر از تمرین موسیقی بوده و باعث بقا و جاودانگی  هنرمند می شود. باید اعتراف کنم که تا  هنوز به سویهء آقای بیدل نشده ام اما همینقدر شده که پوز تمام حریفان را به  خاک بمالم. چون زیاد وقت ندارم ، فقط چند نمونه برایتان دیکلماتوری می نمایم :

 

می خوانم مست ، همدم غم نشدم

در قصهء راگ و تال و سُر هم نشدم

شاعر بودم چو شهرتم کمتر بود

خواننده شدم ولیک آدم نشدم

 

یک خواندن مستِ لوگری باید کرد

مستانه ،خرام زَر زَری باید کرد

هوشدار ، زمانه ظالم است ای دختر

پس چَک چَکِ زیر چادری باید کرد

 

 

ما سی دی خود مانده و خود بشنیدیم

گفتیم شنیدنی است امّا دیدیم

از جمله عجایبات عالم باشد

دیوانه شدیم و سر به خود خندیدیم

  

 

این نغمه اگر نغمهء ترکیست ، بگو

یا خواندن من خواندن هندیست ، بگو

تهمت کردی ،دروغ گفتی ، بُزدل

پس فرق میان من و تو چیست ، بگو

  

 

این بانگ من است یا که این بانگ سروش

کزهیبت آن دیو نشسته خاموش

آهنگ مرا کسی نمی خواهدو من

خود کوزه گرم ، کوزه خرم ، کوزه فروش

 

 

این غُرغُر پیهم است یا موسیقی

این غُم غُم مبهم است یا موسیقی

از چیست که استخوان ما پوده شده

تأثیر مگر نم است یا موسیقی

 

پرسش : لطفا ً یک خاطرهء جالب خودرا قصه کنید.

 

پاسخ : البته این خاطره مربوط به وقت های است که هنوز لفظ " هنرمند " مود نشده بودومردم عزیز  ما را سازنده می گفتند.

در سرای شمالی از کسی بیعانه گرفته بودم و هارمونیه به پشت می رفتم که مجرایی بدهم. ناگهان چندتا از بچه های پیش از پدر ، مرا گیر کرده و شروع کردند به سنگباران کردن. من هم چالاکی کرده و به درختی بالا شدم. در همین وقت یک سگ دیوانه پیدا شد و پشت بچه ها دوید و آنها گریختند. چون سرم از چند جا شکسته بود ، بیحال زیر درخت نشستم و مردم بیکار هم برای سیل دورم حلقه زدند.

 

بیعانه والا که دید ناوقت شده پشتم برآمد و اتفاقا ًمرا آنجا پیدا کرد،  چون سرم را دیگران شکستانده بودند هارمونیه ام را شکستاند. یک نیکی اورا هیچ وقت فراموش نمی کنم که  با وجود همهء گپ ها دشنام ناموس نداد. 

 

پرسش : راستی چرا نام تان " مستانه " است ؟

 

پاسخ : امروزعلما ثابت ساخته اند که عصر غم خوردن گذشته است . امروز باید فقط مست و شاد خواند و بس . چون زمان مست خوانی است ، تخلص خود را " مستانه "  مانده ام؛ باید مشتری ها از تخلصم بدانند که مست خوان هستم و محافل عروسی و شیرینی خوری وختنه سوری را خوب گرم می کنم . راست راست، خواندن که زلف افشان و شانه پَران و خشتک جنبان نباشد اصلا ً هیچ خواندن نیست.

 

                                  مارچ 2006 ، هامبورگ ، کاکه تیغون    

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٦                سال سوم                      مارچ/اپریل۲۰۰۷