|
افسر رهبين
غريبانه
هرسو
در پی سایهء تنهایی خود میگردم
همه سو
خسته و سرد و فقیرانه
گام برمیدارم
و نفسهایم فوارهء غم میپاشند
تیره ماه شوق است
از چنار خواهش
جفت مینای سرود و سخن سبز پریده ست
باز هم باید دید
ناژوی باغ صداقت را
بی قمری
باز هم باید دید
سرو را پایگهء سبز کلاغ
حالیا در همهء جویچه های کوشش
آب باور خشک است
گل رنگین سلام
همه جا بسته به گیسوی تر میجوریست
دوستی نیز گرفتار نیاز و مطلب
و من ساده در این شهر
در این جنگل تاریک هیاهو
در پی سایهء تنهایی خود میگردم
کابل ـ 1370
************ |