کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
در حاشیۀ انتشارنامه های داکتر عبدالقیوم خان

نصیر مهرین
 
 

 یادآوری نخستین

 

    پس ازانتشارنامه های داکترعبدالقیوم خان، عنوانی برادرش داکترعبدالظاهرصدراعظم پیشین،(1) چندین بار، برخی ازهموطنان درخلال صحبت های تبصره آمیز، این سوال را مطرح نمودند، که آیا میتوان به صحت ودرستی وثقه بودن آن نامه ها متیقن بود.؟ اینکه واکنشهای تردید آمیزمشابه، تا کدام اندازه بگونۀ نوشتاری، به رسانه های گروهی راه یافته اند، متأسفانه جز یک مورد استثنایی، نگارندۀ این سطوراز وجود آنها اطلاعی ندارم .(2

اما آن چی پیرامون محتوی نامه ها از همین آغازمیتوان گفت، تایید آنها است .

ازآن جایی که مطالب بازتاب یافته درنامۀ داکترعبدلقیوم خان، با تشخیص او ازچند تن سران خاندان سلطنتی وقت ؛ونتایج معلوم رویداد ها وعملکردهای آنان مطابقت دارد، با چنین سنجشی به عنوان کاربرد یکی ازمعیارها، جایی برای تردید نتوانیم داشت. در پهلوی آن،منبع اصلی نخستین انتشار نامه ها یا آیینۀ افغانستان، درصحت  ودرستی نامه ها واینکه از قلم داکتر عبدالقیوم خان تراویده است، جای گمان وشکی باقی نگذاشته است. برای ابراز این حکم اخیری نیزازافراد صادق القول سخنان مسؤولانه شنیدم. نویسندۀ نامه ها شخص داکتر عبدالقیوم خان نیز حیات دارد ودر ایالات متحدۀ  امریکا زندگی می نماید.

اما سراغ چرایی ایجاد شک بر نامه ها را باید گرفت . زیرا تنها زیرگمان وشک بردن نامه ها که از داکتر قیوم خان بوده اند، یگانه ناباوری نیست، بلکه این ناباوری ها نیز گفته شده است که همچودولتمردان وقت دست به نگارش چنین نامه هایی نخواهند زد. به سخن سوال آمیز یک هموطن، آیا میشود قبول کرد که چنان اشخاص و دارندگان آن همه پست های مهم ، از خانوادۀ سلطنتی برداشتی مانند  عبدالقیوم خان را داشته باشند.؟

 

انتشاراین نامه ها وذهنیت شک آمیزی که ازطرف برخی هموطنان سرزد، برای نگارندۀ این سطرها، زمینۀ صحبت بیشتری را درحوزۀ مکث به بقیه نامه ها وسخنان دولتمردان فراهم آورد. زیرا همچو نامه ها، خاطرات، نوشته های تاریخی بوسیلۀ دولتمردان کم نتوانند بود. که با مکث واشارۀ کوتاه بدانها نه تنها پاسخ تایید گرانۀ محتویات نامه داکترقیوم خان را باردیگر میدهیم بلکه اشاره ونشان دادن بقیه موارد تکیه گاهی برای پذیرش چنان برداشت ها میشود. شایان یادآوری است که افشأ پاره یی از برداشت های مشابه از حاکمیت خانوادگی دربار سلطنتی، وعملکر نظام آنها از شنیده گیهای اند که راویان در محافل ومجالس از زبان یک شخصیت حکایت نموده اند. حکایت ها وروایت های که نمی توان با بی تفاوتی ازپهلوی آنها گذشت و اهمیت آنها را نادیده گرفت. البته روشن است که برای پذیرش آنها،باید میتود تحقیق و ارزیابی وکاربرد قواعد مدرک شناسی ومکث به جوانب صحت وسقم راوی را رعایت نمود.

 

چند دهۀ پسین با انتشارچنین منابع مانند نامه ها، خاطرات وشنیدگیها .. .  بیشتر روبرو شده ایم. تا حال چند تن از دولتمردان با انگیزه ها وسطوح کیفی وکمی متفاوت خاطراتی را انتشار داد ه اند. بعضی هم چه درین آثار و چه درحاشیۀ نبشته ویا تبصره یی گزارشی را آورده ویا از زبان دیگران مطالبی راانتقال داده اند. گرچه گذشت زمان از هنگام  بروزرویدادها، ومرگ بسیاری ازچهره هایی که از آنها نام برده شده است، مواردی شده اند که به اشکالات در زمینۀ صحه گذاری ویا تردید محتوی برخی از نوشتار ها می افزاید؛ با آن هم شیوه ها و قواعدی میسر اند که با کار برد آنها به تایید ویا تردید آنها بپردازیم.

 

اما پیرامون نامه های داکتر عبدالقیوم خان

 

 تردیدها وسوالاتی ( البته نظریات تایید کننده را نیز در نظر داریم ) که پس از انتشار نامه های داکتر عبدالقیوم خان شنیده شدند، از جای دیگری تأثیرپذیرفته اند. از ذهن اخته شده با تاریخ خوانی صحه گذارادعا های رسمی وباور نداشتن به موقف انتقادی واعتراضی همکاران  دولت ها.زیرا ذهن تاریخ خوانی وتاریخ نگری در کشور ما بسیار آغشته با سنت لزوم دید مقامات رسمی بوده است. واز آنجایی که در قلمروچنین تاریخ نگاری، نشان دادن کمبودها، نارسایی ها وسرزنش ها واعتراضات وانتقادات جایی نداشته اند، خوانندۀ  نامه یی که به دست یک دولتمرد وهمکارحکومت سلطنتی نوشته شده است، خویش رابا ناباوری ها همراه میابد. وخوانندۀ نامۀ های اعتراضی، اگر مرد مسنی است که درپیشینه ها،شاهد سخنرانی ها وعملکردهای ستایش آمیزدولتمردی ازحکومت سلطنتی بوده است، ویا نوشته وسخنرانی مکتوب شدۀ او را خوانده است، معیاراش این است که آن وزیروکارمند بلند پایه ، که کاری جز تحسین وتوصیف اولیای اموروحکومت سلطنتی وجمهوری نداشت، و وظایف خویش را مطابق میل آن چی استاد گفت همان میکنم، انجام میداد؛ پس چگونه میشود حالا، سرزنش ها وملامت نمودن های او را باور کرد ؟!

 ازنظر چنین هموطنان،کارمندان بلند پایۀ دولتی انسان های بوده اند، خدمتگارزبان بسته و وفادار به تعهدات ومجریان صادق وظایفی که درباربه ایشان سپاریده بود.

 

از نظرایشان وشاید هم کسان دیگری، همکاری درسطح وزارت وسفارت ویا کارمند اطلاعاتی وشکنجه گر،با یک نظام، به معنی ندیدن ونفهمیدن قضایا و رویدادها است.

 مگرتجارب تاریخی نشان داده اند که چنین نبوده است. حتا اگرانسانهای آغشته با کارهای وجدان آزارتوظیف شده اند، مواردی پیش آمده است که اندکی را برای اعضای خانواده ویا دوستان باز گفته اند وروزنه یی برای دستیابی به ناگفته های مورد نیاز تاریخ گشوده اند. همان سخنان نیز اگر سالها به گوش ها نرسیده اند، روزی بگونه یی افشأ شده اند که آگاهی شخصیت کارساز همان زمانه را نیزتصویر میکند.مثالی ازیک شخصیت میاوریم که در تاریخ زمامداری محمد  نادرخان وبه ویژه در هنگامه جویی ها و سرکوب های خونین صدر اعظم محمد هاشم خان، نام زشتی برجای مانده است. این شخص قوماندان طره بازخان است. او که به دلیل چرخش نظام سرکوبگرانه، وظیفۀ سرکوب های مورد نیاز دربارسلطنتی را بایست به درستی انجام مید اد، همه جا درخلال تأمل به اعمال حکومت در برابرمغضوبین، از او نام برده شده است. می بینیم که تا حال از طره باز خان نوشته یی در دست نیست که یک اندازه هم در بارۀ حتا یکی از وقایع آن وقت خودش نوشته باشد. اما اوصافی را که مرحوم سید قاسم رشتیا به عنوان یکی از کارمندان بلند رتبۀ دربار سلطنتی  در بارۀ او در کتاب خاطرات خویش نوشته ، در عین حال نشاندهندۀ اطلاع رشتیا ازموجودیت دستگاه آزار و اذیت است که بعد ها آن را میاورد.

 گرچه کتاب خاطرات یا بگونۀ دقیقتر آن بخش از خاطرات را که او لازم دید که انتشار بیابند، بر محور تصویرکوشش های می چرخد که برای ارتقأ و دسترسی به کرسی های دولتی به دست آورد؛ اما در همان کتاب خاطرات یک تن از همکاران صادق نظام  ده ها بار به نکته های جالب وکم گفتۀ شدۀ تاریخ حاکمیت نظامی روبرومیشویم که رشتیا همکار آن بود. اینجا فقط این نمونه را ببینیم :

 

طی شرح خاطره یی که هنگام ماموریت در مدیریت عمومی پست وتلگراف وتلفون وزارت داخله داشت، از زبان آمر خویش به نام رحیم الله خان که آرزو های رسیدن به مقامات بالا یی را داشت، چنین مینویسد : " . . . میخواستم بیشتر تفصیل بدهم ، به شدت فریاد کرد: چلچه بازی بس است. من میخواستم خودم از تو تحقیقات کنم، حالا که دلت میخواهد ترا به دست قوماندان کوتوالی می سپارم تا با قین وفانه از تو اقرار بگیرد. . . ." (4)

ویا : " . . . یک لحظه بعد خود را در مقابل طره باز خان مشهور دیدم که مردم از نام او به خود میلرزیدند.  . . ." (5)

 

رشتیا از شخصی که به اسم رحیم الله خان نام برده است ، کسی است که درهمان دوران حکومت خاندان سلطنتی به مقام وزارت مخابرات نیزرسید. او در واقع میدانست که قین وفانه نزد نظام مروج وکارساز است. و شخص رشتیا نیزبا همان اوصافی که از طره باز خان ارایه داده است، گمانی برجای نمی ماند که از همه اعمال شکنجه آمیزنظام آگاهی داشت. اما او به این دلیل لب فروبسته بود که به مقام وجاه می اندیشید. ولی با گذشت سالها در کتاب خاطرات اومواردی را کم نمی بینیم که در معرفی برخی از اوصاف ظالمانۀ  دولت نوشته است.

 

ازعبدالغنی خان گردیزی وسید شریف خان یاور شاه که درهمان سطح طره باز خان شهرت دارند، نوشته وکتاب وخاطره یی کتبی در دست نیست. کمبودی که جای سوال نتواند داشت . زیرا کارمندانی که در قتل وآزاروشکنجه رفیق صادق حکومتگران بوده اند، کجای کارنامه های خویش را بنو یسند. اما مواردی پیش آمده است که همین گونه اشخاص با گفتن چند جمله به یک دوست وآشنای خویش، صندوقچۀ پر راز ورمزی را گشوده اند. باری همین عبدالغنی خان مشهور به " قلعه بیگی "، قصه هایی از جریان تحقیق عبدالخالق قاتل محمد نادرشاه نموده بود. به این ترتیب:

 

"   . . . آقای حیدر جان پسر مرحوم میرزا محمد قاسم خان برادرزادۀ میرزا محمد ایوب خان وزیر مالیۀ خانوادۀ حکمران، از گفتۀ عبدالغنی خان قلعه بیگی، یک روز در شهر برلین تقریباً ده سال قبل برایم چنین حکایت نمود:

    که عبدالغنی خان گردیزی، روی مناسبات دوستانۀ که با پدرم داشت، روزی به منزل ما برای زیارت آمد و من در آن وقت که پسر نوجوانی بودم، ضمن پذیرائی از مهمان و تهیۀ چای و شیرینی، طوری که در افغانستان معمول بود، به صحبت های ایشان نیز گوش میدادم.

    در ضمن دیگر گفتگو ها صحبت از عبدالخالق به میان آمد و عبدالغنی خان قلعه  به رسم ستایش از مقاومت، صراحت لهجه و استوار بودن به اراده وعزم عبدالخالق علاوه نمود که من شاهد صحنه های زیاد تحقیقاتی در زندگی بوده ام ولی صحنۀ استنطاق عبدالخالق مأورای همۀ آن بود.

    ما هیأت تحقیق اولاً کوشش میکردیم با حرف های نرم و لحن آرام از عبدالخالق بپرسیم که محرک اصلی در قضیۀ قتل نادر شاه کدام شخص و همکاران وی کدامین اشخاص بودند.

    عبدالخالق در جواب فقط یک جمله را تکرار میکرد و میگفت: این عمل که من نادر شاه را به قتل رسانیدم، زادۀ عزم و ارادۀ شخص خودم می باشد، هیچ کس مرا تحریک نکرده است و هیچ یک همکار دیگری نداشته ام.

    بعداً که نامبرده زیر شکنجه های متنوع قرار میگرفت و راستی را بگویم، بسیار اذیتش میکردیم و او را زجر میدادیم، باز هم در ختم شکنجه همان جمله را تکرار میکرد و دیگر هیچ حرفی بزبان نمی آورد.

    بالاخره یک روز از روز هائیکه عبدالخالق روز پیشتر آن بسیار شکنجه شده بود و دیگر توان ایستادن به پا و حرف زدن را نداشت، او را طبق دستور برای تحقیق احضار کردیم.

    وقتی از وی پرسیدیم امروز حرف راست و حقیقت را برای ما میگوئی؟ عبدالخالق که در اطراف خود انواع آلات و وسایل شکنجه را مشاهده میکرد، در جواب گفت: بلی، من امروز حقیقت را میگویم، مشروط بر اینکه اولتر شما برایم یک مقدار توت و چارمغز و کشمش را تهیه کنید، زیرا بسیار گرسنه هستم.

    من از شنیدن این جمله بسیار مسرور گشته و مطمئن شدم که امروز می توانم اصل راز را بدست بیاورم.

    بلادرنگ هدایت دادم که بصورت فوری خواستۀ او را بر آورده سازند و برایش یک مقدار زیاد توت و کشمش و چارمغز از نزدیک ترین دکان خوار و بار فروشی خریداری و حاضر سازند.

    وقتی که این عمل انجام یافت و عبدالخالق مطلوب خود را بدست آورد، دیدم با ولع تمام به خوردن آن آغاز نموده و ما هم او را گذاشتیم تا هر قدر که می تواند از آن توت و چارمغز و کشمش بخورد و من فهمیده می توانستم که او بسیار گرسنه می باشد. بعد از اینکه وی از خوردن آنچه ما برایش تهیه کرده بودیم، دست کشید، رو به من کرده و انگشت شهادت دست راست خود را به جانب آسمان بلند نموده گفت:

    قلعه بگیر صاحب! به نام آنکه زمین و زمان را خلق کرده است ایمان دارید؟ من گفتم مسلماً ایمان دارم، ما همه مسلمان هستیم و بخداوند ایمان داریم.

سپس با لحن نسبتاً بلند تر ولی ضعیف صدا زد که: به همان خداوند قسم یاد میکنم که هیچ کس مرا به این عمل تحریک ننموده و هیچ یک همکار دیگر نداشتم. فقط و فقط تصمیم شخص خودم بود که باید نادر خان را به قتل برسانم. دیگر گفتنی ندارم.

    من با شنیدن این جملات که از روز اول تا آخرین روز استنطاق، عبدالخالق آن را تکرار میکرد و با وجود انواع شکنجه های که میکشید و متحمل میشد، غیر از همین جمله، اظهارات بیشتری نداشت، به حیرت عمیق رفته، از قوت مقاومت، شجاعت و مردانگی این شخص شدیداً متعجب گردیدم و بعد از چند لحظه سکوت دامنۀ تحقیقات را متوقف ساختم. به نیکوئی فهمیده توانستم که واقعاً غیر از شخص عبدالخالق در اجرای این عمل که پادشاه افغانستان را به قتل رسانید، احدی دیگر وجود نداشته و کسی او را تحریک ننموده است.

    آقای حیدر جان زمانی که این داستان را از زبان عبدالغنی خان گردیزی حکایت می کرد، علاوه نمود که مشارُالیه در آخر برای پدرم این جمله را هم یاد آور شده گفت: حالا که شخص عبدالخالق در دنیا وجود ندارد و به زیر خاک رفته، فردا من و شما هم این راه را طی کردنی هستیم. برای شما که دوست صمیمی من هستید، صداقتاً  حقیقت قضیۀ گفت و شنود و نتیجۀ استنطاق عبدالخالق را تفصیل دادم. . . "(6)

 

 

گرچه از مرحوم عبدالرحمان پژواک  کتاب خاطرات ونوشته هایی که بتوان پاره یی از اوصاف ناپسند دولت را درآن خواند، ندیده ایم ، اما میتوان پذیرفت که آن بزرگوارهم از دست سردارانی که داکتر قیوم خان نالیده است،دل پردردی داشته است. مرحوم غلام حضرت کوشان باری از آن درد آورده است. از روی آن چی  کوشان نوشته برمیاید که  پژواک آرزو نداشت دایم العمر در مؤسسه ملل متحد بماند. دلش میخواسته که دروطنش درافغانستان باشد. با تمام کمبودی که از ناحیه نبود خاطرات ونوشته های ازاو پیرامون دولت ودولتیان و راه وروش های حکومتگری احساس میشود، تنها همان یک جمله یی را که مرحوم سید مسعود پوهنیارازاونقل نموده است،چنان جامع است که میتوان تمام محتوی نامه های داکتر عبدالقیوم خان را در آن دید. پوهنیار مینویسد که :" دانشمند محترمعبدالرحمن پژواک میگفت : « ما نوکرهای بسیارخوب هستسم، هرکار را به تمام وکمال اجرا می نماییم. اما مصیبت در اینجااست که این ها( اشاره به سردار ها ) نوکر نمی خواهند، غلام میخواهند که قبول آن بسیار مشکل است .»" (7)

 

 

ازهمکاران همان نظام ، مرحوم سید شمس الدین مجروح  یا شخصیتی را داریم که سالها به وزارت ومعاونیت صدارت پرداخت  وبه سفارت ها ماموریت داشت . اما نتیجۀ نهایی برداشت های خویش را از گردانندگان چرخ ادارۀ افغانستان که شاه وسردار محمد داؤود خان را نیز شامل میشود، در پارچه شعری گنجانید که اینطور است :

 

            بهر شادابی باغ وطن اندر تگ و دو

           هر که میخواست که افتد زحریفان به جلو

            مرد کاهل که درآن باغ حکمفرمایی داشت

           گفت من خسته ام وداد به همسایه گرو

           وارث مدعی اش آمد واز فرط غرور

           گفت این روضۀ رضوان بفروشم به دو جو

          پرچمیان وخلقیهایی مزدور صفت بوستانرا

           با شبیخون بکف آوردند چودُزد هایشبرو

         چمن افسرده شد ولانۀ بلبل ویران

         سبزه وگل شد پایمال در آن چو وچپاو

         تخم ظلم وستم افشاند ولی آخر کار

       میوۀ باغ وسرش خورد رفیق ماسکو

       راوی یی گفت که این شعر ترنم میکرد

       آن ئتبه کار گهی مردن خودمان بشنو

       " مزرع سبز فلک دیدم وداس مۀ نو

        سادم از کشتۀ خویش آمد وهنگام درو "

                                                                      

     وهنگامی که آن مرد کاهل وخسته، یا شاه مخلوع، روزی به نوراحمد خان اعتمادی در روم پایتخت ایتالیا میگوید که،" داوؤودخان یگان دیوانگی دارد  . . ."(8)؛ جای تعجب ندارد که محتویات  نامه های داکتر عبدالقیوم خان زیر سوال برده شوند.

 

منطق ثبت ودرج گزارشها وتبیین تاریخ چنین است که گذشت زمان می طلبد. میتوان انتظار داشت که ده ها نامه ویادداشت ها وکتابچۀ خورد وبزرگ خاطرات منتشر شوند. تاریخ جامع دورۀ چند دهۀ پیشین  چشم به راه انتشار آنها نشسته است. نباید دور از تصور باشد که صندوقچۀ پر راز ورمز اطلاعات داخل ارگ شاهی وجمهوری وبقیه برای همیشه بسته خواهند بود. شخصیت های چون حافظ نورمحمد خان کهگدای، شیرعلومی، خلیل الله خلیلی و بسا کسان د یگر که در ارگ وظایفی داشتند ویا دارندۀ تماس های نزدیک بودند، به احتمال بسیارکه خاطراتی را برجای نهاده اند. کاملا ًطبیعی به نظر میاید که همچو کارمندان دولتی، نمی توانستند چشمدید های خویش را همزمان با نیت حفظ مقام یاهنگام برحالی حکومتی که با آن وفادار بوده اند،انتشار دهند.

در کنارپذیرش چنین نامه ها ومحتویات آنها، چه خوب تواند شد اگر زمینه های یادداشت برداشتن خاطرات از شخصیت های مطلع از رویداد ها فراهم آیند.

 

توضیحات ورویکردها:

 

1- آیینۀ افغانستان شماره های 114- 115 و 116. همچنان در تارنمای خوشه     www.khosha.org

 

2- نامۀ جناب عبدالاحد ناصر ضیایی.دوسلدورف / آلمان. در مجلۀ آیینه افغانستان.شمارۀ 117.

  آقای ضیایی با توجه به انتباهاتی که داکترعبدالقیوم خان از دربار سلطنتی یا " اودرزاده ها " درخاطرات خویش آورده ونوشته که در اینده نیز زیر سلطۀ آنها سعادتی برای آینده افغانستان نمی بیند ،مینویسد : " از خود می پرسم چه عواملی باعث آن شد که محترم دکتور عبدالقیوم خان یکبارنه، دوبار، بل سه باربالترتیب وزیر داخله، وزیر معراف وبالاخره معاون صدارت افغانستان در بازی شطرنج ( سلطۀ شاهی ) ایفای نقش« گوت بدل » را بعهده گرفتند .؟"

4- خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا. ص 15 امریکا  خورشید ی – 1997.ع

5- اثر بالا . ص 16

6- دسنویس های انتشار نیافتۀ جناب خالد صدیق چرخی. احتمال دارد که مجموع یادداشت ها ونامه هایی را که جناب خالد صدیق در اختیار داشته است درسال آینده بصورت کتاب انتشار بیابد.

7- سیدمسعود  پوهنیار. جلد دوم قربانیان استبداد. ص292

8- اثربالا ص 282

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳٠        سال شـــشم             میزان/عقــــرب ۱۳۸٩  خورشیدی         اکتوبر ٢٠۱٠