کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 
مریمی که محبوب است
 
 
لطیف ناظمی
 
 

  بیش از سی سال است که این بانوی قصه را می شناسم؛ از روزگاری که در روزنامۀ انیس و ماهنامۀ ژوندون قلم می زد. در آن سالها از بانوان سرزمینم جز او و سپوژمی رؤوف که سپس نامش را به زریاب بدل کرد؛ کسی را نمی شناختم که نثر پارسی دری را، به آن شیوایی و شور انگیزی بنویسد.

 

بار نخست که دیدمش؛ او را دختری یافتم بلند قامت، لاغر اندام، با عینک ذره بینی و لبخند ملیحی که نمودار مهربانی هایش بود؛ لبخندی که بعد ها دانستم  که در هر دیدار به مخاطبانش هدیه می دهد. چند سالی از آشنایی ما گذشته بود که روزی زنگ زد و گفت می خواهد برای آموزش ادبیات فارسی به ایران سفر کند.  رفت. آنجا ماند. آموخت و باز گشت و بار دیگر در کابل به قلم فرسایی در رسانه ها پرداخت. پس از بازگشت هم  هر از گاهی می دیدمش و چیز هایی از او می خواندم.

 

تابستان 1361 برای تدریس زبان فارسی به برلین رفتم و شنیدم که شش ماه پس از آن تابستان، کاروانی از فرهنگیان و خامه زنان کشور از بیم داس و دشنه و تبر، تن به کوچ تلخی سپرده اند و هوای دیاران دور دست را کرده اند ـ فریده انوری، مریم محبوب، کریمه ویدا و زلمی بابا کوهی ـ کاروانیان در راه دشوار گذار کشور های بیگانه، رنجهای بسیاردیدند و بر تن هموارکردند. آنان شوکران تلخ غربت را بسیارسر کشیدند تا آن که پای شان به آن سوی اوقیانوسها  رسید. دو تن از اینان راه ینگه دنیا را گرفتند و مریم و بابا کوهی در کانادا رحل اقامت افگندند.
دو داستان نویس، در کاناداپیمان زندگی مشترک بستند .بابا کوهی را هم از دیر باز می شناسم؛ با داستانهایش و نثر مستحکم و پالوده اش. او مردی است  کتاب خوانده و آگاه و قامت بر افراشته یی در داستان نویسی. بابا کوهی هرچند کم نوشته است آما زیبا نگاشته است.  زن و شوهر با هم جریدۀ « زرنگار» را در کانادا پی ریختند  ـ جریده یی که سالها محبوب خانواده ها بود و دیگر نمی دانم در هیاهوی بازار آشفتۀ انترنت بازی ها آیا هنوز هم  روی چاپ را  می بیند یا نه.

 

  مریم محبوب، خود در مهاجرت بود که انجمن نویسندگان کشور، دفتری از داستانهایش را به نام «خانۀ دلگیر» گرد آورد و در سال (1369)  انتشار داد . در پاکستان هم  « درختها کارتوس گل می کند » از وی روی چاپ را دیدو این هر دو دفتر کارهای نخستین وی بودند و لی در کانادا بود که با دید ژرف تری به نوشتن پرداخت و دو مجموعۀ « گم»و «خانم جورج » را نوشت و انتشار داد.در کتاب دومی  دشواری ها، رنجها  و دغدغه های زندگی هم میهنانش را در آن کشور، مضمون کارش می سازد و برشهایی از زندگی  هم میهنان تبعیدی کشورش در کانادا باز می نویسد. در این کتاب در پی آن است که از یک سو جدال دو نسل را وا نماید؛  نسلی که آویخته به سنتها و هنجار های کهن خویش است چون« حاجی» در داستان«کاترین»  و نسلی که جامعۀ میزبان او را ربوده است و از وی در میان دو فرهنگ نامتجانس، آدمی هویت باخته ساخته است؛ کاریکاتور هایی خده آور چون دختران فوزیه د ر داستان« چهار راه یاگ و بلور» و یا «سلیم» در همان داستان کاترین.
مریم محبوب از سوی دیگر مانند همیشه به ناکامی و تلخکامی همجنسان خویش می پردازد. از سرنوشت محتوم شان می گوید و از باید ها و نباید هایی  که جامعۀ زن ستیز، به هم جنسان او تحمیل می کند.از جایی که از دید یک زن به فرایند زندگی و به وضعیت نیمۀ دوم  جامعه اش می نگرد؛ می تواندکه حسیات و احساسات زن سرزمینش رانیکوتر تصویر کند.اگر کارهای آغازین او اندکی بوی حدیث نفس می دهند، اما  او دو کتاب پسینش را به گونۀ شور انگیزی به زمینه های  اجتماعی وقف کرده است.وقتی ازفروپاشی جامعه سخن میزند و از ستمگری های اجتماعی می موید؛ صدایش طنین غریب و غم انگیزی دارد. وقتی از درون آشفتۀ آدمهای واخورده و خود باخته که زبان مادری شان را هم قربانی جامعۀ میزبان کرده اند؛ می نالد ؛ طنز تلخ و گزنده یی در کلامش پیچیده است.

 

نثرمریم محبوب، شیوا و روان است بابهره گیری از زبان گفتار و گاهی هم بی میل نیست که  به این نثر، طعم کلاسیک ببخشد. بادریغ که از سال 1381  خورشیدی به این سو نه زرنگار را دیده ام و نه چیزی از مریم محبوب خوانده ام تا بیشتر از آفریده های  پسینش بگویم  . این قدر می گویم ک عمر این بانوی فرهیخته دراز باد و خامه اش پر بار! 

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    118          سال شـشم       حمل/ ثور  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی      اپریل  2010