کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 
در آیینۀ داستان "حاجی وعرب"
 
 
نصیرمهرین
 
 

 سپتامبرماه ِ سال1999 ع. بود، که " گــُـــــم "، مجموعۀ داستان های بانو مریم محبوب را خواندم.  پس از آن، روز ها وهفته ها، "گم"، ازدست به دست دیگرنوازش میشد وتحسین میافرید. در آن هنگام یادداشت هایی را فراهم آوردم که از آن جمله، در آیینۀ داستان "حاجی وعرب" درنشست انجمن فرهنگی افغانهای شهر هامبورگ، به خوانش گرفته شد. اکنون که بیش ازده سال ازآن زمان سپری شده است؛ واین یادداشت ها را بازنگری نمودم، به باورها وبرداشت های پیشین، وبه احساس واحترامی که ازخواندن این داستان برایم دست داده بود، بیش از پیش افزوده شده است. دلیل اش هم صحه گزاری رویدادهای  این گذشت زمان  است که آن را با اندک افزوده یی آورده ام.

 

شایان یادآوری است که بانو مریم محبوب، ازچندین دهه به اینسو، از چهره های مطرح واثر گزاردرحوزۀ نثرفارسی دری وبه ویژه داستان نویسی میباشد. شادروان علی رضوی که 33  سال پیش دست به تهیه وتدوین سی قصه یا نمونه های نثرفارسی دری ومعرفی چهره های مطرح وقت یازید؛ درمجموعۀ یادشده، از مریم محبوب که در آن هنگام 22 داشت. شرح حال ونمونۀ سخن آورده است. اینکه آفریده های چند دهۀ پسین وی،تا چه اندازه در داخل کشور بازتاب داشته است. برای من به  دلیل قابل فقدان اطلاع لازم سزاوار تأمل است. اما از سهم ومشغولیت قلمی ایشان، شایسته است که با چنان  نیکویی که سزاوار آن است، سخن رود. با توجه به آن چه که در صفحات  دوهفته نامۀ زرنگار ومجموعه های داستانی وی خوانده ام، قلم را در نکوهش نا هنجاری ها به کاربرده است. میشود با تحکم واطمینان بگویم که هیچ جایی ندیده ام که قلم رابه بدگویی ها وتبهکاریهای مرسوم ومروج در معرض سؤ استفاده قرار بدهد. این است که برای  این بانوی  گرامی هرچه بیشتر قلم روان ، سرافرازی وسعادت مزید می طلبم. از ایشور داس عزیز نیزباید سپاسگزار بود که هرچند گاهی چنین زمینه یی را مساعد می نماید.

 

به مناسبت گرامیداشت بانو مریم محبوب، برداشت های خویش را ازداستان کوتاه" حاجی وعرب " میاورم. با این یادآوری که نه نقد است ونه تفسیرلازم از آن داستان.

            نصیرمهرین

            هامبورگ/ آپریل 2010

 

 

داستان کوتاه " حاجی وعرب "، نخستین داستان از مجموعۀ داستان های مریم محبوب است که چندی پیش در شهر تورنتوی کانادا،با نام گم منتشر شده است .

شخصیت اصلی داستان، زلیخا است. زنی  که شوهرش موسی در افغانستان کشته شده، و وی با دختر خرد سالش  به وسیلۀ کسانی که او را اسیرکرده وبه پشاور آورده بودند، به وسیلۀ حاجی خریده شده بود. زلیخا در منزل حاجی خدمت میکند. حاجی وبی بی حاجی و مُهره زن جوان و دومی حاجی؛ عایشه زن خُرد حاجی و گلدسته شخصیت های هستند که در درونمایۀ داستان، چهره نموده اند. حاجی نماد مالک بی چون وچرای جان زلیخا وگلدسته است. اشاره به نبودن موسی که پس از کشته شدن او زلیخا وگلدسته " هیچ شدند، آواره شدند "و آشکار شدن پشاور به عنوان جای وقوع رویدادی که درشرف شکل گیری است، خواننده را به دنبال نمودن سرگذشت و دریافت سرنوشت آنها معطوف میکند. زلیخا، در نخستین نموداری چهره اش، نماد تحمل زحمات ورنج های طاقت سوز است، بیوۀ آواره یی است که در بسا از خانه های بقیه مهاجرین در پشاور برای دریافت لقمه نانی جان می کنند. زلیخا چهرۀ اندوهبار وافسرده ودل خونینی دارد. او باید تمام بارکارهای حاجی را برشانه حمل کند. در فردای شبی که دختر حاجی به خانۀ بخت خویش رفته است، وبا آن که هنوزروشنی صبح پدیدار نیست، زلیخا، به پاک کردن صحن حویلی مشغول میشود. با بیل دیگدان را ویران میکند. آب وضوی حاجی را می برد. در تمام دویدن ها  وانجام دادن کارها، که دل خونین دارد، صدا وامرکلفت، پرتحکم ومتکبرانۀ حاجی وگاهی هم ازبی بی حاجی قرارش نمی گذارد.

 ـ " تا حال چه می کردی ؟"

 ــ" هنوز قالین وقالینچه ها را جمع نکردی ؟ می خواهی زیر آفتاب بمانند تا بپوسند؟ یالا جمع شان کن !" ویا صدای قطع ناشدۀ حاجی است که زلیخا را در درون جلدش بیشترفرومی برد که : " یادت نرود که باغچه را یکی دوسطل آب بدهی !"

 

  هنوز آب وضوی حاجی را تهیه نکرده که بی بی حاجی  فریاد می زند  که :

 ــ" یک دیگ آب شیرگرم کار دارم او زن. خمیر برای نان روغنی یادت نرود. "

 

لحظات بعد، حاجی  روی به زلیخا می گوید:

خبرداری که امروزمی آیند تا گلدسته راببرند؟

زلیخا از حاجی می پرسد که گلدسته را کجا می برند.؟

حاجی با بی اعتنایی به سوال او، فقط در پی اجرای دستورخویش به حیث شخص اختیاردار است وبه زلیخا میگوید، یک سطل اب به سر و روی گلدسته بریز ولباس پاک او را بپوشان.

 

آری، برای زلیخا روشن شد که حاجی گلدستۀ خردسال او رابرای عربی میدهد که او را ببرد. اینجاست که فریاد وفغان زلیخا طنین می افگند. او مخالفت میکند. فریاد می کشد و  رو در روی حاجی ایستاده میشود. با صدای بلند میگوید که : من دختر به عرب نمی دهم  من دختر به بیگانه نمی دهم . چرا خودت دخترت را برای غیر ندادی ؟

 

 حاجی قدرتمند، که پیشتربه وسیلۀ دلالان پول فروش گلدسته رابه دست آورده است، برای سخنان زلیخا گوش شنوایی ندارد.

 عرب و دوست حاجی فرا میرسند.و درصحنه یی که از سپاریدن گلدسته به عرب تصویر میشود، حادثه یی ایجاد می شود. حادثه یی از صدای زنجیرحوادث خونبار وپیامد زای جامعه باردیگر به صدا میاید. فریادها وگریز های دختر خرد سال از چنگ دختر فروشان وفغان وناتوانی زلیخا؛ بی کسی وبی داد رسی همراه با کوشش های دوست حاجی که سرانجام پا های گلدسته را می بندند واو را به موتر ی می نشانند، عاطفه ونفرت را با چنان شکوهمندی ایجاد میکند، که تحسین آفرین خواننده را بر می انگیزد.

 

مریم محبوب، درصحنه آرایی وقوع حادثه وسرگذشت زلیخا ودخترش، چنان هنرمندانه دست به تصویر سازی می زند که گویی آب بحر را درکوزه یی فرومی ریزد.. کشته شدن موسی سخن اندوهبار ازقتل ها واعدام های گوناگون دارد. سرنوشتی را که زلیخا وگلدسته می بینند، حکایت پایان نیافته ودردآمیزچند دهه است. زورمندی حاجی تصویر چهره ها یی است که در محیط مهاجرت ازچنان راه  هاو دلالی ها به  بن مایه یی که هنوز حضور تلخ آگین واقعیت اجتماعی – تاریخی را دارد. مریم محبوب  با این داستان کوتاه وموفق خویش ، دست خواننده را می گیرد و او را به اعماق زشتی وپلشتی ها وناهنجاری های بیشمار اجتماعی می کشاند .    مریم محبوب نفرت و کینه  را  نسبت به آدمهای منفی داستان و عاطفه ودلسوزی وهمنوایی را نسبت به آدمهای مثبت داستان  با مهارت می تواند ایجاد کند  . این هم گفته شود که چه بسا در جامعۀ ما کسان ویا کتله های اجتماعی هستند که اثرات ایجاد مخالفت و عاطفۀ بالا، نزد ایشان معکوس باشد. کسانی که با حاجی همنوایی داشته ودر زبان ویا مافی الضمیر خویش زلیخا را به اطاعت از تصامیم واختیار حاجی فراخوانند. اما برداشت ها واندیشده گی های نویسندۀ داستان، معطوف موفقانه به القأ ذهنیت همدردانه با زلیخا وصد ها وهزارها زلیخای دیگراست. زیرافراوردۀ قلمی اش درین داستان نیزاز نکوهش ستمی می گوید که در درازنای تاریخ حضور داشته است. سرگذشت جنس محروم وتقبیح هنرمندانه وداستانی زشتی های سزاوار نکوهیدن در مرکزتوجه او است.

 

نویسندۀ داستان درباز آفرینی  عینی یا تصویرحالات، موقعیت ها وچهره ها چنان توفیقی داشته است که گویی کمره یی در دست د اشته است و تمام حرکات ولحظات بروز اعمال وگفتار را همانگونه که نگریسته است. هنگامی که از حاجی، طرز لباس، راه رفتن وسخنان او سخن می گوید  تصویر کاملی از حاجی به دست می دهد، به طور مثال این صحنه را از حاجی پیش از نماز صبح چه خومب تصویر میکند:

"حاجی با کشش بغل ها وشخی رگ هایش، کسالت بی خوابی راکم وبیش از خود زدود. مفاصل انگشتان رابه صدا درآورد. ریش پر وغلویش را با پنجه ها شانه کرد. قی خشکیدۀ چشمانش را با نوک انگشت تکامد وبا صدای خواب آلود وخسته، زلیخا را فراخواند"

 کجا گم شده ای؟"

 هنگامی که چهرۀ زن افسرده وگرفتار هزار ویک غم رانشان میدهد؛ هنگامی که از مهره زن بی طفل حاجی وحالات روانی اومیاورد، خواننده احساس میکند که همۀ اشخاص یاد شده در پیش روی او ایستاده اند. به این تصویری که ازگلدسته  ودلسوزی زلیخاهنگام صبح به دست میدهد، نگاه کنیم :

 

" زلیخا رفت به اتاقک خود شان که دختر را از خواب بیدار کند.

گلدسته، دست ها وپا ها جمع زیر شکمش، روی گلیم کهنۀ اتاق غرق در خواب بود. زلیخا نگاهی از حسرت به گلدسته انداخت، از دلش نیامد که دخترش را بیدار کند ."

 

 ویژه گی دیگری هنگام مطالعۀ دوبارۀ داستان حاجی وعرب، دست میدهند. وآن فرا زمانی درونمایۀ داستان از پیامد های غمباردهۀ پس از کودتای ثور است . اگرداستان را درمحدودۀ حوادث ورویداد های تکاندهندۀ همان سالها درنظر آوریم، شاید این تصور دست دهد که داستان حاجی و عرب عمرکوتاهی داشته است . اما خواننده با اندکی ژرف نگری متوجه میشود که داستان حاجی وعرب ازدردهای پیشینه وپسینه نیزسخن گفته است . از دردهای علاج نادیده ومزمن اجتماعی ما. دردی که با اجبار کودکان را به نکاح اورده اند و به نکاح میاورند. این کارکردنفرت انگیز اجتماعی، به تنهایی محصول دست درازی وتوانمندی راه یافتۀ برخی از اعراب بر سرنوشت دختران مهاجر نیست. در کشور ما وبرخی از بقیه کشورها، داغ سیاه ماندگار در برگهای تاریخ چهره نموده است. ازین منظر، تقلا های اشک آمیززلیخا وکوششهای معصومانۀ گلدسته برای فراراز چنگ عرب ، به هزاران بار دیگروجود داشته است. ودرین پسین سالیان که سنگ ادعای دفاع از حقوق بشر و حقوق زن ،بیشتر درسینه زده شده است، آیا کم خوانده وکم شنیده ایم که کودکان بالغ نشده را به اجبار به هوس  بازان هرزه وزرداران شهوت ران و بی آزرم داده اند؟

خواندن داستان حاجی وعرب، این مزیت را دارد که به خواننده دورنما میدهد وبه تن اش تکانه یی می آفریند که به قلمروهای گسترده تری از بروز حوادث در مکان وزمانی که داستان بدان اشاره دارد، بیندیشد.

ویژه گی دسترسی مریم محبوب به زبان فارسی دری وسخنان دل انگیزش، به زیبایی وشکوهمندی داستان می افزاید. در بسا از جملات وقید ها خوانندۀ آشنا با بیهقی، جملات نویسندۀ تاریخ بیهقی را به خاطرمیاورد.

مریم محبوب در این داستان و هم در داستان های دیگرش، توانسته است که به گونۀ هنر مندانه، مظالم اجتماعی را با توانایی تصویر کند و با زیبایی های هنری ،خواننده اش را در عمق جامعه  فروبردو از روی تمام زشتی ها و پلشتی های جامعه، پرده بردارد.  

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    118          سال شـشم       حمل/ ثور  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی      اپریل  2010