کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 
كبير داس جولاى خدا
 
كبير و ترك بنارس
بخش هشتم
 
بشير سخاورز
 

در زمان سلطان سكندر لودى (درگذشت سال ١٥١٧ ميلادى)، كبير ناگزير شد تا بنارس را ترك گويد. به نظر راجر هوسدن نويسنده ى "ده شعر براى ديگرگون كردن زندگى تو"، "اين سفر از بنارس و رفتن به جاى ديگر به سببى بود كه كبير مى خواست تا به مردم نشان بدهد كه نيازى نيست تا مرد روحانى تنها در بنارس كه جايگاه مقدس است، بماند.

او خواست ثابت كند كه در جايى ديگر هم، سواى بنارس مى شود كه خدا را يافت و بودن و مُردن در جاى ديگر، جدا از بنارس نمى تواند از نزديكى انسان به خدا بكاهد." دريغ كه اين گفته يكى از حدسهايى است دور از واقعيت و بيشتر ارتباط مى گيرد به تراشيدن تنديس پر ابهتى از كبيرداس. اين نويسنده ى غرب كه با پژوهش در آثار شاعران صوفى (مسلمان و هندو) شهرتى كمايى كرده است، خواسته كه با پيوند دادن افسانه با حقيقت، كبيرداس را بزرگ جلوه بدهد. بارى اين گونه افسانه پردازى ها نه تنها مردى را بزرگ نمى سازد، بلكه زيان آور هم است و سيماى حقيقى كبيرداس در ميان دود افسانه سازى اگر ناپديد نشود، كمرنگ خواهد شد.

كبيرداس در سن پيرى ناگزير بنارس را ترك كرد. كمتر اتفاق مى افتد كه مردى براى به اثبات رساندن باورش در سن كهولت دوستان و زادگاهش (جايى كه به آن انس دارد) را ترك گويد. از سوى ديگر اين فرضيه ى مُردن در جاى ديگرى براى اثبات اين كه خدا در همه جا است، ضعيف به نظر مى رسد.

 

 اما جناب بارى جهانى شاعر و نويسنده ى نامور كشور ما داستان ترك بنارس كبيرداس را به گونه ى ديگرى در كتاب خود "بگهت كبير" آورده است. او مى گويد: " كبير داس در زمان سلطان سكندر لودى مى زيست. روزى كبير بيمارى را كه طبيبان از علاج او عاجز بودند، از بيمارى نجات مى دهد. با اين كار، تعدادى از عالمان دين، كبير را به جادوگرى متهم مى كنند و به آگاهى سلطان سكندر لودى مى رسانند كه مرد جادوگرى به علاج بيماران مى پردازد. سلطان سكندر لودى كه خود عالم بود و پيشوايان مذهبى را احترام مى گذاشت، كبير را نزدش مى طلبد اما به جاى اين كه او را مجازات سنگين كند، به او فرمان مى دهد كه بنارس را ترك كند."

دريغ كه در اين حكايت هم مى توان رد پاى نشنليزم را پيدا كرد. پيداست كه سلطان سكندر لودى پادشاه بزرگى بود و توانست كه قلمرو پادشاهى افغانها را در هندوستان گسترده سازد. او را حتا مى توان با اشاعه ى زبان فارسى در هندوستان انعام داد كه زبان دربار را زبان فارسى و زبان رايج ساخت، اما تأريخ گواه است كه اين پادشاه در برابر هندو ها نه تنها شكيبايى نشان نداد، بلكه به ويرانى بسيارى از معبد هاى هندو ها دست زد و حتا "سادوى" هندويى را كه "بودهم" نام داشت به سببى كه گفته بود: " طريقه ى هندو و اسلام هر دو پذيراى خداوند است" زنده سوخت.

 

از سوى ديگرى برگه اى در دست نيست كه كبير در طبابت هم دسترسى داشته باشد. اما اگر قياس كنيم كه كبير دم مسيحايى داشته، اين هم افسانه پردازى است كه عده اى از پيروان كبير، نمى خواهند كبير را با شناسنامه اى يك انسان عادى بپذيرند. براى اين گروه مردم بهتر است كه گفته شود كبير از آسمانها به زمين فرود آمد؛ هيچ پدر و مادرى نداشت و چون آسمانى بود، دم مسيحايى داشت. در حالى كه كبير بار ها در شعر هاى خود مى گويد كه او انسان عادى است.

 

كبيرداس علاقه ى به نوشتن حادثه هاى تأريخى نداشت و اگر هم مى داشت، نا ممكن است كه از او برگه اى براى ترك بنارس، آن هم در سن پيرى داشته باشيم، چون كه او از سواد خوبى برخوردار نبود و حتا پيروان او هم پيرامون اين موضوع سكوت كرده اند. پس نا گزير باز هم به حدس ديگرى كه مى تواند به حقيقت نزديك باشد، علت ترك بنارس را بيان كرد. تأريخ نگار هاى زيادى گفته اند كه كبير در زمان سلطان سكندر لودى كه شخص تند رو بود، مى زيست. سلطان سكندر كه "بودهم" سادوى هندو را با آن شيوه ى دور از ترحم از بين برد، و هم پادشاهى كه معبد هاى هندو ها را نابود كرد، هرگز نمى گذاشت كه كسى مانند كبيرداس كه در شعرش نام الله و رام را كنار هم مى آورد، آزادانه ديگران را از باورش آگاه سازد.

 

بنارس بخشى از سرزمينى بود كه در زير فرمان سلطان سكندر لودی قرار داشت. پس براى آن كه بتواند جانش را نجات داده باشد، به گوشه اى در هند كه دور از نظر پاسبانان شاه بود، پناه برد و تا آخر عمرش همان جا زندگى كرد.

 

ادامه دارد 

* دکتر بهاری جهانی، کابل نات بگهت کبیر

http://www.kabulnath.de/Salae_Soum/Shoumare_63/Jahani-Kabir.pdf

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل ۱۱۵           سال شـشم       حوت  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       مارچ  2010