غم من
حسِ شگرفی دارد:
فصلِ بالیدن دل را
میداند
گاه پژمردن آنرا
نیــــز.
غم من
گاهی
میگوید:
[ آشنایی با کوهی
و صلابت را
دیدن
راه پیوست
به دشت آزاد ست!!]
لحظه هایی، هم
غم من، با من
ـ تنهـــــا ـ
قصه هایی میگوید
همه از سلسلهء یار
و دار.
گاهگاهی
غم من، خاموشست
و
نمی اندیشـــــد
ـ هیــــچ ـ
جز به تنهایی خود.
روز هاییست
ولی
که غمم
خشماگینست
و فقط
به شکیبایی من
می اندیشــد.
|