کابل ناتهـ، Kabulnath













Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

 
 
عزلی از مولوی بلخی
 
 

 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد  

به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

 

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران  

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

 

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس  

یکــــــی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

 

تـــــــو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید

تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

 

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین

که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

 

نــــه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد

نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

 

بـــنال ای بلبل دســـتان ازیرا نــالۀ مستان        

مـــــیان صــــخره و خــــــارا اثر دارد اثر دارد

 

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمۀ سوزن

اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

 

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار

از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

 

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی

حریف همدمـــــی گشتی که آبی بر جگر دارد

 

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی

که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد. 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل96           سال پنجم           ثـــور/جوزا    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی          می 2009