تا جنگل وبهار در گفتگو شد ند
گلواژه های سبززمین زیروروشدند
وقتی شفق به شاخچه ابرازعشق کرد
موسیچه های خوابیده درکوکوکوشدند
خورشید برد دست نوازش فراز خاک
اسپند نطفه ها بخیال نمو شد ند
باریتم تند آبی باران ورقص باد
آشفته گیسوان علف تو به توشدند
دست تبرنمود یکی لانه واژگون
گنجشک کودکان همه ازآن فروشدند
ایوای! هنوزشیوه ی ویرانگری بجاست
پنداشتیم دست خسان جمله رو شدند
یارب! بگیردست تبردار ازتبر
باغ و بهار غارت دستان اوشدند
|