زمین
صدای ترا دوست میدارد
و قطره قطرهء باران
و باغ و برگ و درخت
ز عاشقان
و کشته گان تواند !
بهار تلخ گذشته
پرنده ییکه به نام تو
عشق میورزید
نشسته پهلوی سرو شکسته یی
میخواند:
[بدون دیدن روی تو
آسمان زندان
فضا
شکنجهء مطلق
و ماه زندانیست
و آفتاب
خشم تمام !!]
درخت
منتظر است
و آن پرنده
منتظر است
و باغ و دشت منتظرند
و کوه و چشمه
منـــتظرنـــــد!
بیا!
بیا که سبزه بروید
و باغ
بخندد
و عشق و بیکسی و چشمه
آبــــــرو یابند!
و من
همیشه منتظـــــــرم
تا صدای تو آید!!
|