کابل ناتهـ، Kabulnath







































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
هشت سال بعد از بنگله دیش
 

جدید انلاین

 
 
 

نوید شکوه

تنها نشانه ای که می توانست زمان به دنیا آمدن مرا به یاد مادرم آورد، شمار سال های بعد از قحطی بود. در آن قحط سال دولت بنگلادش به کمک قحطی زدگان سرزمین من شتافته بود و آن سال در ذهن مردم به نام سال بنگلادش معروف شد و مبدل شد به مبدائی برای تاریخ نانوشته ما. مادرم می گفت، تولد من هشت سال بعد از بنگلادش بوده است.

پدر نظر دیگری داشت و می گفت، به یاد می آورد که در روزهای بعد از تولد من فلان حاجی هنوز حج نرفته بود و می گویند، او پیش از سال بنگلادش حاجی شده است.

وقتی نخستین منابع برای مهمترین اطلاعات در مورد زادن کسی چنین است، نمی توان ادامه داستان را غیر از چیزی تصور کرد که در پی می آید.

مدتی پیش قصد سفر خارج کرده بودم. وقتی تقاضای گذرنامه کردم، از من خواستند تا تذکره (شناسنامه) ام را به اداره پاسپورت ببرم، تا بر مبنای آن گذرنامه ای به نام من صادر شود. در سرزمین من کمتر کسی را می توان یافت که روز و ماه تولدش در شناسنامه اش درج شده باشد. حتا سال دقیق را هم نمی نویسند و به جای سال تولد می نویسند، مثلا، ۲ساله ۵۴، یعنی این شخص در سال ۱۳۵۴ دو ساله بوده است. اما در گذرنامه ستونی برای ذکر زمان تولد به صورتی که در شناسنامه آمده است، وجود ندارد و در آن، روز و ماه و سال تولد باید درج شود.

صادر کنندگان گذرنامه هم، چون بر اساس شناسنامه افراد گذرنامه صادر می کنند، ناگزیر اند تنها سال تولد او را پس از جمع و تفریق کردن های فراوان و تبدیل سال خورشیدی به سال میلادی، در ستون سال تولد درج کنند و ستون های ماه و روز تولد را خالی بگذارند.

اگر از قضا حسن خط کسی که برای شما گذرنامه صادر می کند، در حد قبح خط کسی باشد که قلمش برای نگاشتن نام و نشانه های دیگر بنده بر روی پاسپورت به حرکت درآمد، ‌اوضاع خیلی بدتر می شود.

و چون داشتن نام خانوادگی یا تخلص اجباری نبوده است و معمولا در هنگام دادن شناسنامه، نام پدر و پدربزرگ را بعد از نام صاحب شناسنامه می نویسند، اگر برای هویت بخشیدن به خود نام خانوادگی اختیار کرده باشید،‌ باید تمام عمر رنج ببرید.

در جریان سفر به خارج، روزی در یکی از میدان های شهر شخصی با بسته ای از مدارک پیشم آمد و گفت، می خواهد ترغیبم کند تا از فلان بانک، کارت اعتبار مالی به دست بیاورم. تلاش کردم به او توضیح بدهم که در اینجا مدتی طولانی نخواهم ماند. اما انگار می خواست هر طوری شده، مرا راضی کند. پرسید، از کجا می آیم، گفتم، از افغانستان. گفت، سال تولدت چیست؟ وقتی سال تولدم را به او گفتم، فورا گفت، حتما در اول جنوری (ژانویه) به دنیا آمده ام.

با تعجب پرسیدم، چه طور چنین پیش بینی می کند.‌ گفت، تمامی افغان هایی که او با آنها سر و کار داشته، در اول جنوری به دنیا آمده اند. او راست می گفت. چون بعدها از خیلی ها شنیدم که ماه و روز تولد شان در گذرنامه آنان درج نشده است و به همین دلیل در جای خالی مانده آن، اول جنوری را به عنوان زمان تولد در نظر می گیرند.

به این صورت حالا می توانم پی ببرم که چرا وقتی خبرنگار خارجی از دکترنجیب الله آخرین رهبر افغانستان پیش از مجاهدین پرسید که تخلص یا نام خانوادگی اش چیست،‌ در پاسخ کوتاهی گفت، "نجیب" و ادامه داد: "نجیب بهترین نام است. چه نامی بهتر از نجیب می توانم برای خود انتخاب کنم؟"

 

او راست می گفت. ما نام خانوادگی یا تخلص را خود انتخاب می کنیم و سامانه ای وجود نداشته تا بر مبنای آن بتوان از بروز همسانی های متعدد اسمی جلوگیری کرد و میان احمد دادخواه در بدخشان تا احمد دادخواه در فاریاب فرقی قایل شد.

 

حداقل دو تن از دولتمردان ما درهمین سال های اخیر نیز به دلیل نداشتن تخلص نام اول خود را دوبار پشت سر هم نوشتند: دکتر عبدالله عبدالله، وزیر خارجه پیشین و ژنرال محمد داود داود از معاونان کنونی وزارت داخله (کشور).نمی دانم آیا می توان به چنین وضعی هم بحران هویت گفت یا دست کم آن را بخشی از یک بحران هویت نامید یا خیر. مردم برای تشخص بخشیدن به فردی که نام او با نام خیلی های دیگر در روستا یا محله ای همسان است، نامی برای او در نظر می گیرند. دوستی به نام شیرآقا دارم که به من اجازه داده است اسم او را در اینجا ذکر کنم.

او در جریان جنگ ها یک پای خود را از دست داده و حالا پای مصنوعی دارد و هنگام راه رفتن اندکی می لنگد. اهالی محل او را در غیاب شیرآقا لنگ می نامند و در حضورش او را شیرآقا خان می گویند.

پسوند خان در آخر هر نامی از اسامی مردان این امکان را فراهم کرده است که از بردن نام آنها بصورت غیر احترام آمیزی، جلوگیری شود.

تا این جای کار از وضعیت هویتی زنان چیزی نگفتیم. مادر من نه شناسنامه ای دارد و نه هم هیچگاه به چنین چیزی نیاز پیدا کرده است. اگر هم روزی به مادر من بگویند از افغانستان نیست و مثلا از چین است، مادر من هیچ مدرکی ندارد تا ثابت کند که پنجاه سال پیش در گوشه ای از این سرزمین به دنیا آمده است.

داشتن سند ازدواج هم رایج نیست و آدم تنها زمانی به سند ازدواج نیاز دارد که بخواهد با همسر خود به خارج سفر کند و والدین من مانند هزاران زوج دیگر، سند ازدواج ندارند.

بر اساس سنت های رایج، وقتی زنی می میرد، هنگام پخش اطلاعیه در مورد مراسم فاتحه خوانی و عزاداری نام او را ذکر نمی کنند و به نسبت او با مردان خانواده توجه می کنند و می گویند، همسر فلانی یا والده فلانی درگذشته است. زندگی در گمنامی و مرگ در گمنامی دیگر.

 

حالا هدیه روز تولد من و شاید هزاران افغان دیگر یادتان نرود.  

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 94          سال پنجم           حمل/ ثـــور    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی          اپریل 2009