کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

                      تا آدم شدن می نویسم
                     
سخنرانی اورهان پاموک، برنده جایزه نوبل در سال 2006

                                      
برگردان به فارسی: حامد علی پور

 
 

 

یادداشت مترجم: به ادامهء معرفی نویسندگان برنده جایزه نوبل، به ترجمهء سخنرانی محفل بخشش جایزه نوبل او دست می یازیم. همانطوریکه در "یادداشت مترجم" بار گذشته گفتیم، در شروع هر یکی از این ترجمه ها، من یک معرفی مختصر از نویسنده با استفاده از منابع انترنتی و معلومات خودم برای خوانندگان ارائه خواهم داد.

 اورهان پاموک در سال 1952 میلادی در استانبول ترکیه چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را در کالج روبرت به پایان برد و به مدت 3 سال در رشته معماری در دانشگاه تکنیک استانبول به تحصیل پرداخت. او یکی از مشهورترین رمان نویسان معاصر ترکیه بشمار می آید و چندین رومان وی تا به حال حایز جایزه های متعدد شده است.  پاموک بعد از رمان قلعه سفید که در سال 1985 منتشر شد، در سطح جهانی مطرح شد و آثار او به زبانهای مختلف ترجمه شد. آثار پاموک به 30 زبان دنیا از جمله فارسی ترجمه شده است. پاموک سفری هم به ایران داشته است و با نویسندگان، روزنامه نگاران، و علاقمندان آثار خودش گفتگوهایی داشته است. یکی از کتاب های او "استانبول، خاطرات و شهر" نام دارد که درین سخنرانی که ترجمهء آنرا می خوانید از آن یاد شده است. کتاب برف در سال2002 به چاپ رسید و محبوبیت غیر قابل تصوری در میان علاقمندان و خوانندگان آثار این نویسنده پیدا کرد.

همانطوریکه اورهان پاموک می گوید، نوشتن و خلق کردن، گاه آدم را به دوران و فصل های دیگر زندگی او می برد. برای من بحث اینکه او چرا می نویسد یادآور یک نوشتهء بود که بیش از یک دهه قبل در فصلنامهء دُردری خوانده بودم. بازهم به خودم این اجازه فرهنگی را داده ام که برای ترجمه یک عنوان انتخاب کنم. این عنوان، آخرین سطر نوشتهء آقای اکرم عثمان است. چون بیشترینهء خوانندگان این سطور به احتمال فراوان به این مجله دسترسی ندارند، من آن قسمت از نوشتهء داکتر عثمان را درین جا می آورم و بعد خواننده را به خواندن سخنرانی پاموک دعوت می کنم.  داکتر اکرم عثمان، داستان نویس شهیر کشور، چنین نوشته بود:

"دقیقاً نمی دانم چگونه به نوشتن آغاز کردم. در کلاس چهارم ابتدایی متوجه شدم که چیزهایی می نویسم و این چیزها رفته رفته در رنگین نامه پایتخت راه باز کردند و ادامه یافتند. اکنون که سال ها از آن زمان می گذرد، باز هم نمی دانم که چگونه به این عرصه کشانده شده ام. گاهی می پندارم که داستان ها، منافذ و دریچه هایی به سوی هواهای آزادترند و گاهی نوشته هایم صورتگر چهرهء همزادی است که در عین شباهت با من، مصفاتر، چنگنده تر، راستگوتر و تواناتر از من است و همواره تشویقم می کند که به او برسم و عین او باشم؛ ولی کوتاه می آیم. پس تا آدم شدن، می نویسم، و آن سیمای آرمانی نیشخندم می کند و زنهارم می دهد که تا آدم شدن مسافت زیادی باقی است و این راه را نهایتی نیست." (دُر دری، شماره شش، هفت و هشت، تابستان، خزان و زمستان 1377)

در باور من، بین حرفهای اورهان پاموک و اکرم عثمان شباهت هایی است. تا خوانندگان این سطور چه نظر داشته باشند.

حامد علی پور

 

 

"چرا می نویسی؟" سوالی است که در تمام عمر نویسندگی ام با آن روبرو شده ام.  بیشتر اوقات منظور کسانی که این سوال را می کنند اینست: آخر چه فایده؟ چرا وقت خود را برای این چنین کار عجیب و بی سود صرف می کنی؟ چرا می نویسی؟ هر باری که من با این سوال مواجه شده ام احساسم اینگونه بوده است که باید برای جواب به این سوال و به خاطر نوشتن معذرت خواست . ولی جواب من هر بار متفاوت از دفعه قبلی است. گاه می گویم: من خودم هم نمیدانم چرا می نویسم ولی می دانم که نوشتن به من یک احساس آرامش می بخشد و امیدوارم که وقتی آثار مرا می خوانی تو هم همچنان یک احساس آرامش داشته باشی. گاه هم می گویم که من قهر استم و از آن خاطر می نویسم. من بیشتر اوقات دوست دارم در اتاقی تنها باشم و ازین سبب است که نویسندگی را پیشه اختیار کرده ام. وقتی کودک بودم میخواستم یک نقاش شوم. هر روز نقاشی می کردم. هنوز هم هرگاهی که می نویسم آن احساس خوشی دوران کودکی به سراغم می آید. من به خاطر آنکه آن احساس خوشی کودکانه در زندگی ام برای همیشه وجود داشته باشد می نویسم. بدین گونه است که  در نزد من میان ادبیات و نوشتن و احساس خوشی و یا نبودن آن یک رابطه وجود دارد.

در طفلی، من خوش بودم. هر روز نقاشی می کردم و بزرگان به من همیشه لبخند می زدند. مردم مهربان، مودب و مشفق بودند. من در مورد این دوران در کتاب خود به نام "استانبول" که شرح زندگی خودم است به صورت مفصل نوشته ام. بعداز آنکه این کتاب نشر شد، بعضی ها از من می پرسیدند، "فکر نمی کنی که در سن و سال خودت نوشتن یک زندگینامه کمی زود است؟" من همیشه خاموشی اختیار می کردم. می خواستم بگویم، ادبیات برای من به معنای مسرت است، به معنای نگهداشت آن احساس کودکانه در تمام سالهای زندگی، به معنای زنده نگهداشتن آن کودک که در اندرون تمام ما است ... حالا که سالها از آن روزها می گذرد و من برندهء این جایزه بزرگ شده ام، همان مردم یک سوال دیگر از من می کنند: آیا فکر نمی کنی که برای سن و سال خودت گرفتن جایزه نوبل کمی زود است؟" سوال دیگری که اتفاقاً از من زیاد می شود اینست: حالا که جایزه نوبل را نصیب شده ای، چه احساسی داری؟" جواب من این است، "والله، احساس خوشی می کنم. دفعتاً، بازهم بزرگان به من لبخند می زنند و تمام مردم دوباره مهربان، مودب و مشفق شده اند. من احساس می کنم که یک شاهزاده استم. احساس می کنم که یک کودک استم.

بعد برای لحظه درک می کنم که چرا من گاه در گذشته چنان قهر بودم. این جایزه که دوباره آن لبخندهای کودکانهء مرا به من باز گردانده است و موجب مهربانی اشخاص ناشناس شده است، باید در سن امروزی من که 54 ساله استم به من داده نمی شد، بلکه سالها قبل داده می شد. این جایزه باید برایم در طفلی، مثلاً دو هفته بعد از تولدم، داده می شد تا در تمام دوران زندگی ام، هر روز احساس می کردم که کودکی است که شاهزاده وار زندگی می کنم. راستش، دلیل نوشتن من هم همین است و بدینگونه است که هنوز هم می نویسم.

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۵۵       سال        هفتم              عقرب     ۱۳٩٠     خورشیدی         اول نومبر ٢٠۱۱