کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
و نفرت فقط نفرت بیشتر به بار می آورد
نیویورک تایمز
دهم سپتامبر ٢٠۱۱
نویسنده: احمد رشید

برگردان به فارسی: حامد علی پور
 
 

لاهور، پاکستان

در شب و روزهای پر تشنج بعد از یازده سپتامبر 2001 امریکایی ها غالباً می پرسیدند، "اینها چرا اینقدر از ما نفرت دارند؟" ولی واضح نبود که منظور شان از "اینها" کی بود. آیا منظور مسلمانان بود، یا عربها، یا هر کس دیگری که امریکایی نبود؟ پاسخ مورد قبول امریکایی ها – "اینها" به ثروت، فرصتهای که کشور ما برای مردمان خود به وجود می آورد، دیموکراسی، و مزایای دیگر ما رشک می برند – همچنان گنگ و نامفهوم بود.

ولی درین سوی جهان، در پاکستان که من زندگی می کنم و در همسایگی ما افغانستان که حمله 11 سپتامبر در آن جا برنامه ریزی شده بود، آنهایی که از امریکا نفرت داشتند به سادگی قابل شناخت بودند و اهداف شان هم واضح بود. متنفرین از امریکا گروه های ذیل بودند: یک گروه کوچک اسلامی افراطی که توسط القاعده حمایت می شدند؛ گروهی از شاگردانی که در مدرسه ها علوم دینی می خواندند و از سالهای 80 به بعد روز به روز تعداد شان بیشتر می شد؛ و شورشیان جوانی که سالهای متعدد توسط مرکز استخباراتی پاکستان (آی اس آی) تقویه می شدند تا در کشمیر بر ضد هند بجنگند.
در مجموع، متنفرین از امریکا یک اقلیت کوچکی از 150 میلیون نفوس پاکستان در آن شب و روز را تشکیل می دادند. در انظار آنها، امریکا یک قدرت امپریالیستی و یک قدرت بت پرست مانند اتحاد شوروی بود که آنها قبلاً در افغانستان او را شکست داده بودند.

حالا که امریکا وارد یازدهمین سال طولانی ترین جنگ در تاریخش می شود، بسیاری از هموطنان ما در پاکستان به گروه مخالفان ضد امریکا پیوسته اند. موج ضدیت با امریکا در افغانستان و پاکستان حتی در میان کسانی که زمانی امریکا را ستایش می کردند رو به ازدیاد است. دلیل این امر هم ساده است: احساس نفرت و خشم مردم عادی به خاطر این است که به نظر آنها امریکا در برنامه خود برای ایجاد صلح و آبادی افغانستان ناکام مانده است، کشتار همچنان ادامه دارد، و امریکا به خاطر ناکامی برنامه هایش در افغانستان، جنگ را به پاکستان کشانیده است. این واقعه یادآور سالهای شصت میلادی است که جنگ ویتنام به کشورهای لاووس و کمبودیا کشانیده شد. علاوه بر آن، یک عده معتقدند که هرچند پاکستانی ها به خاطر جنگ امریکا جان خود را از دست می دهند، واشنگتن با دشمن بزرگ پاکستان، یعنی هندوستان، معاملات متعدد بسته است.

مخالفین شدید امریکا معتقد استند که امریکایی ها امپریالیست هایی استند که از اسلام نفرت دارند و علاقمندی های به اصطلاح مدنی شان هیچگونه ربطی به دیموکراسی یا حقوق بشر ندارد. اگر با نگاه سیاسی به این مسئله نگاه کنیم می بینیم که مخالفین از امریکاییها نفرت ندارند. بلکه آنها از سیاست های که رهبران امریکا تعقیب می کنند نفرت دارند.

ولی هر دوی این گروه، امریکا و مخالفان شان، اسیر در دام شده اند: در افغانستان جنگ همچنان جریان دارد و سرزمین من در آستانهء یک بحران بزرگ قرار دارد. حالا قضیه فراتر از آن است که عدهء امریکا را دوست ندارند. ما عین آن سوالی را که بعد از یازده سپتامبر امریکایی هم می کردند، به صورت برعکس می پرسیم: چرا امریکایی ها اینقدر از ما تنفر دارند؟

ده سال جنگ در حالیکه هنوز هر روز خطر حملات تروریستی وجود دارد مدت طولانی است. ده سال برای دو کشوری که به صورت نابرابرانه متحد همدیگر شده اند و جنگ روز به روز دشوار و تفرقه انداز می شود مدت درازی است، به ویژه، برای هم پیمان ضعیفتر که جنگ در سرزمین او رخ می دهد. درین کشش طولانی، نفوذ قدرت خارجی در کشور و حملات اشتباهی و بی پروانه باعث می شود تا مردم معتقد شوند که امریکا حتماً از پاکستان نفرت دارد زیرا با مردم آن چنین بی پروا رویه می کند، در مورد کشور شان حرفهای بد می زند، و به آنها هیچگونه اطمینانی ندارد.

امریکایی ها باید ازین برداشت زیاد متعجب نشوند. جنگ همهء انسانها و دولت ها را بلاخره می شکند، حتی فاتحان جنگ را. به ویژه وقتی یک هم پیمان احساس ناامیدی می کند زیرا هم پیمان دیگر وعده و وعیدش را می شکند و ظاهراً خیانت می کند. برای بازیکنان این درامهء جنگ، فهرست ناامیدی ها سخت طولانی است.

شاید بزرگترین وعدهء که بعد از یازده سپتامبر توسط غرب داده شد، وعدهء جورج بوش و تونی بلیر بود. وعده این بود که غرب دیگر نمی تواند دولت های افراطی را که قدرت اداره کشور خود را ندارند تحمل کند. اما، امروز تعداد کشورهای که قدرت اداره از دست شان رفته است به مراتب بیشتر است. پیغام القاعده به اروپا، افریقا، و امریکا رسیده است. هر دین و فرهنگ افراطی های خود را دارد چه با اسلام همدردی داشته باشند چه مخالف. (به طور نمونه، توجه کنید به قتل عام که در ناروی چندی قبل صورت داد).

قحطی، گرسنگی، فقر، و ناکامی های اقتصادی درین گوشهء دنیا که برنامه های یازده سپتامبر در آن ترتیب گرفته شده بود، از اندازه زیاد شده است. تغیر اقلیم در سراسر جهان به صورت غیرمترقبه سیل و خشکسالی های مدهش را به وجود دارد که زندگی میلیون ها انسان را به بدبختی کشانیده است. واقعات اقلیمی طبعاً گناه یازده سپتامبر نیست ولی در انظار بیشتر مردم، ریشهء فاجعه هایی که ما با آن روبرو استیم در جنگهای امریکا نهفته است و در انحراف امریکا به خاطر بی توجهی اش به مشکلات اصلی که تمام جهان با آن روبرو است. درین قسمت، امریکا قربانی جنگهای خودش است و قربانی بی توجهی به مسایلی که باید به آن توجه می کرد.

درین دههء اخیر امریکا به دو کشور عراق و افغانستان هجوم برده است و در پاکستان کوشیده است که دولت را از شکست احتمالی نجات دهد. ناکامی بزرگ امریکا درین بوده است که نتوانسته است در راه دولت سازی دو کشوری که در آنجا جنگ را شروع کرده است موثر باشد. دولت سازی به این معنی است که در آنجا موسسه ها و نظام حکومتی ای به وجود آید که قبلاً وجود نداشته است، مثل افغانستان که در آن وجود نداشت و در عراق که در دست دیکتاتورهای ظالم بود. پدیده ملت سازی وقتی موفق است که به یک کشور کمک شود تا به یک انسجام ملی (national cohesion) برسد، مثل عراق که حالا می کوشد به این انسجام برسد و مثل پاکستان که از شروع پیدایش خود تا به حال نتوانسته است به این انسجام برسد. اینکار به زور و جبر نمی شود بلکه با بهبود اقتصاد، بوجود آوردن یک جامعه مدنی، و آموزش و پرورش صورت می گیرد.

دولت بوش از اصطلاحات "حکومت سازی" و "ملت سازی" تنفر داشت. نظام اوباما هرچند ازین اصطلاحات کمتر نفرت دارد ولی آنها را در ستراتیژی سیاسی خود در قبال پاکستان و افغانستان خود به کار نمی برد. اما، ستراتیژی ضد شورش (counterinsurgency) که توسط جنرال دیوید پترییس خلق شده بود و برای شکست القاعده از آن استفاده شد تا حد زیاد تکیه بر اساسات بهبود حکومتداری، بازسازی موسسات مثل قوای عسکری و پولیس و امید دادن مردم به آینده بهتر است. به عباره دیگر هدف آن ملت سازی و حکومت سازی است.

اما با وصف مصرف بیلیون ها دالر تا به حال، آجندای اجتماعی امریکا خلاصه شده است به یک پالیسی که اجرای آن به عهدهء نیروی نظامی امریکا و سازمان سیا است. برای آنها جریان ضد شورشی یک آله نظامی است. در افغانستان،برای از بین بردن طالبان حملات شبانه و کشتن اشخاص مشخص توسط قوای مخصوص امریکایی و حملات هوایی طیاره های خودسیر (دورون) جای حملات طیاره های بی-52 را گرفته است. این نوع کشتار مشخص اشخاص (target killing) به مراتب دقیق تر از حملات هوایی است ولی تلفات اشخاص غیرنظامی هنوز هم بالا است و باشندگان این قریه ها تحمل آنرا ندارند.

درین شبانه روزها هرگاهی که یک غیرنظامی کشته می شود افغانها به خیابان ها می روند و تظاهرات می کنند. حملات طیاره های خودسیر (دورون) تمام مردم را به قهر و غضب آورده است زیرا هیچکسی به درستی نمی داند که این عملیات برای از بین بردن افراد القاعده یا طالبان چقدر موثر بوده است. مشاور اوباما، جان او برینن در ماه جون گفت که یکسال می شود که "عملیات ما حتی یک کشته غیرنظامی هم نداشته است." سازمان سیا می تواند ادعا کند که این عملیات شش صد نفر از افراد ملیشیا را به قتل رسانیده است و هیچ فرد بیگناه ملکی از بین نرفته است. ولی کدام افغان یا پاکستانی می تواند این ادعا را باور کند؟ دولت پاکستان خواسته است که تمام حملات طیاره های خودسیر متوقف شود. دولت افغانستان خواسته است که حملات شبانه پایان یابد. ولی تا حال مقامات امریکایی به این حرف ها گوش نداده اند. بدین گونه است که احساس ضد امریکایی روز به روز شدید می شود.

ایالات متحده به افغانستان و عراق بدون هیچگونه برنامه برای ادارهء این کشورها داشته باشد حمله کرد. تصمیم اشغال افغانستان و عراق به سرعت گرفته شد و قسمت بیشتر این تصمیم گیری در خفا انجام گرفت. این کار به سرعت مردمان این کشورها را در مقابل امریکا بدبین ساخت. جنگسالاران سابق افغان که طالبان آنها را در دهه نود شکست دادند، دوباره از طریق سازمان سیا به کار گماشته شدند. آنها یکشبه ره صد ساله پیمودند و از جنگسالار بدل به تجار، دلال مواد مخدر، مقاطعه کار امور حمل و نقل، و همه کاره امور ملکی شدند. ولی در زیر این لباس های شیک، این اشخاص همان جنگسالارانی بودند که مردم از آنها تنفر داشتند. بنابرین افغانها امریکایی ها را مقصر می شمارند که به کسانی که سالها قبل آنها را شکنجه و زجر داده بودند حیات دوباره داده اند.

فساد اداری بیش از حد زیاد است ولی صرف نه به خاطری که مقامات دولتی همه مایل اند از سرمایهء دولتی بدزدند. ایالات متحده هم تا جایی مقصر است که بیشتر قراردادهای تجارتی را به اشخاص نامناسب داده است. درین داد و گرفت ها کسی جوابگوی مردم نیست و جزئیات قضایا به کلی مخفی است. این قراردها فقط چند شخص محدود را ثروتمند ساخته است نه اینکه اقتصاد کشور را بهبود دهد. تمام این ناکامی ها – جنگسالاران، فساد اداری، کشتار افراد ملکی – باعث شده است که یک نسل نو مخوف ضد امریکایی به وجود بیاید.

در عین حال، کمکهای مالی امریکا در پاکستان و افغانستان به منظور بدست آوردن دل و روان مردمان آنجا است و بیشتر تاکید روی پروژه های کوتاه مدت است. تاثیر این پروژه ها به سرعت از بین می رود. هدف اصلی که عبارت از به وجود آوردن یک اقتصاد بومی و تولید مشاغل دیگر به غیر از کشت و قاچاق تریاک باشد در زمانیکه دولت مرکزی بی نهایت ضعیف است به جای خود مانده است. بلی، نظام عسکری امریکا به نوبهء خود یک کارفرما شد و مردمان زیادی را شغل و وظیفه داد ولی وقتی یک صد هزار عسکر امریکا از افغانستان خارج شوند و ده ها هزار افغان که برای آنها کار می کنند بیکار شوند، افغانستان به سوی یک رکود اقتصادی خواهد رفت.

در یکی از گذارش های کانگرس امریکا آمده است که ایالات متحده در شیوهء دادن قراردادها در عراق و افغانستان حداقل 31 بیلیون دالر را حیف و میل کرده است. در پاکستان نیز مردم ثمرهء 20 بیلیون دالری را که امریکا در آنجا از سال 2001 تا به حال خرج کرده است نمی بینند. آلات نظامی زیاد در پاکستان آمده است ولی یک بند، یک دانشگاه، یا یک منبع تولید برق به وجود نیامده است.

قدرت نظامی پاکستان ازین کمک ها بهره برده است ولی همیشه معتقد بوده که امریکا هیچوقت به نظرهای آنها گوش نداده است، از آنها مشوره نخواسته است، و هیچگاه با آنها به عنوان یک همراه و همپیمان رویه نکرده است. بر مبنای این تصورات، قدرت نظامی پاکستان هم رئیس جمهور بوش را حمایت می کرد و هم طالبان را. آنها این شیوه را بعد از آمدن رئیس جمهور اوباما همچنان ادامه داده اند. در جریان سالهای جنگ، پاکستان معتقد مانده است که امریکا به هندوستان بیشتر به عنوان یک متحد واقعی خود می نگرد. بنابرین، پاکستان روابط خود را با عوامل افراطی که آنها را در سالهای 90 حمایت و آموزش داده بود همچنان ادامه داده است تا با استفاده از آنها با همسایهء بزرگتر خود بجنگند. اما تمام این برنامه ها به موفقیت پیش نرفته است. قدرت نظامی پاکستان ادارهء این عوامل را از دست داد و آنها بدل به طالبان پاکستانی شدند و به مخالفت برعلیه دولت پاکستان برخاستند.

پاکستان که چهارمین کشور بزرگ در جهان است که هسته نیروی اتومی دارد، به خاطر دخالتش در جنگ افغانستان حالت بحرانی و غیرثابت پیدا کرده است. این بی ثباتی فقط ده سال قبل شروع نشد بلکه از عمر آن بیش از سه دهه می گذرد. آتش جنگ سالهای هشتاد برعلیه اتحاد شوروی با حضور جاسوسان سازمان سیا، پول عربستان، و استخبارات آی اس آی شعله ورتر شد. کلاشنکوف، مواد مخدر، مدرسه های اسلامی، و تفرقه های ملی در آن شب و روز بیداد می کرد و این در حالی بود که رژیم پاکستان یک دیکتاتوری تحت حمایت امریکا بود. بعد از یازده سپتامبر پاکستان بازهم به خاطر جنگ افغانستان ناپایدار و بی ثبات شده است و باز هم توسط یک نظام دیکتاتوری مورد حمایت امریکا اداره می شود.

این سکه ضدیت با امریکا یک روی دیگر هم دارد. رهبران پاکستان و افغانستان برای به قدرت ماندن خود تقلا می کنند و به سادگی عاجز بودن و ناموثر بودن خود را توجیه می کنند. رئیس جمهور افغانستان، حامد کرزی، به مهارت فراوان هرباری که امریکا در عملیات خود اشتباه می کند، اشک می ریزد ولی در مبارزه ضد فساد اداری ناکام است و نتوانسته است یک دولت موثر ایجاد کند. نیروی نظامی پاکستان و مقامات استخباراتی آن نیز به صورت منظم به رسانه های خبری و سیاستمداران پاکستانی می گوید که امریکا به وعده های خود وفا نمی کند، واشنگتن به هندوستان بیشتر علاقه دارد، و پاکستان در یک دام اسیر مانده است. ولی این حرفها دروغ است و جواب این سوال نمی شود که "چرا امریکا از ما متنفر است؟" با وصف آن، این سوال در ذهن و روح مردم و رسانه های خبری و بحث های سیاسی رسوب کرده است به این سادگی از بین نمی رود.

دلیل این امر درین است که اهداف امنیتی قوای ملی نظامی پاکستان که بیشتر پاکستانی ها آنرا قبول دارند و جزی از هویت ملی خود می دانند ریشه در قرن گذشته دارد نه به نیازهای امروزی پاکستان. قوای نظامی معتقد است که آنها باید دشمن همیشگی هندوستان باشند؛ در مسئله افغانستان تاثیر فراوان داشته باشند؛ قادر باشند مسلمانان افراطی را به حیث یک بازیچه بازی سیاسی نگهدارند و از آنها استفاده کنند؛ و همچنان در ضمن اینکه ادارهء نیروی هستی اتمی را در اختیار دارند، یک قسمت عمده از بودجه دولتی را هم در اختیار داشته باشند.

تلاشهای امریکا، چه وعده کمک بوده است چه تهدید، همیشه به تندی از طرف نیروی نظامی رد شده است. این در حالی است که نظام ملکی کشور از ترس اینکه مبادا با زور این دو غول وحشی – امریکا و قوای نظامی پاکستان – از بین برود، خود را به کناره گرفته است. بدین ترتیب، حس مخالفت با امریکا مساوی شده است با بدگویی و رد تمام ارزشهای که امریکا به آن معتقد است مثل دیموکراسی، لیبرالیسم، تحمل اندیشه های مخالفان، و حقوق زنان. امروزه، تمام این مفاهیم غربی و امریکایی خوانده می شود و به زودی رد می شود.

پاکستان به یک روایت تازه نیاز دارد. روایتی که صادقانه اعتراف کند که رهبران آن تا به حال چه اشتباهاتی را مرتکب شده اند و هنوز هم مرتکب می شوند. ولی کجاست آن رهبری ای که این کار را کند؟ نیروی نظامی پاکستان به این دلیل هنوز آن افکار قدیمی و کهنه را دارد که هیچکسی یک راه حل دیگر را نشان نمی دهد. بدون یک راه حل جدید، برای یک مدت طولانی هیچ امری بهتر نخواهد شد زیرا دولتهای امریکا و پاکستان در حقیقت مانند آنند که تصویر های همدیگر در یک آیینه ببینند. امریکا به سازمان سیا و قدرت نظامی خود اجازه داده است که سیاستهای واشنگتن را در قبال مسئله افغانستان و پاکستان تعین کند همانطوریکه نیروی نظامی پاکستان و سازمان آی-اس-آی تصمیم های دولت اسلام آباد را می گیرد.

ریچارد سی. هولبروک که معتقد بود امریکا در برنامه های سیاسی خود در جهان باید راه حل سیاسی را در نظر داشته باشد سال گذشته از دنیا رفت و چنین معلوم میشد که رئیس جمهور اوباما به حرفهای او چندان اعتنا نمی کرد. بعد از مرگ هولبروک، امریکا در قبال پاکستان یا افغانستان هیچگونه استراتژی سیاسی نداشته است. بعد از ده سال، باید واضح شده باشد که جنگ درین منطقه نمی تواند فقط از راه زور نظامی برده شود و امور سیاست نباید به عهدهء جنرال های نظامی باشد. تا جنگ خاتمه نیابد و همه به یک شفای ملی (national healing) نپردازند، حل این مسئله که کی از کی نفرت دارد روز به روز مشکلتر می شود. 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۵٢       سال        هفتم              سنبله/میزان     ۱۳٩٠     خورشیدی               ۱۶ سپتمبر ٢٠۱۱