کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

۱

 
 
   

          نصیرمهرین
                   
توطئه،" تحقیق " و میوندوال
                                                         در
                                                      " یادداشت های زندان "
                                                                    ٢

 
 

" هموطن عزیز باید بداند، که عوامل مؤثر نکبت و بدبختی وعقب ماندگی مردم ما تبعیض وجهل وفقر می باشد. که دامنگیرسرزمین ماست. و اما نمونه های فساد اداره نیز تأثیرات خود را داشته است ."

  



شادروان جمشید شعله

ورق های  مملو ازپرسش هایی که معمول اند،  برای جمشید خان داده شده است. پرسش های مانند نام، نام پدر، کسب وپیشه، دارایی،  نقد، جنس،و شهرت مکملۀ برادرها.

پرسشها وپیشامد ها چنان بوده اند که پیر مرد را به جرمی معرفی کنند. مینویسد : " هرچند طبق معمول، عمال رژیم تلاش  مجرم شناختن مرا داشتند، و اما منطق شان نه به شیوه های مدرن وتخنیک عالی تر، بلکه متأسفانه بیشتر پرسشها و مرکزیت تحقیقات آنها متکی به اشکال بسیار ساده و ابتدایی وابلهانه وعوامفریبانه بوده و دورازعدالت وانصاف واسلامیت،  بیشتر سوالهای روی اطلاع وغرضی( چند تن معلوم الحال – توضیح مهتمم کتاب )  قرار میگرفت.  . .

 

 سوال  آخر و اصل مطلب( از طرف قطره ) چنین عرضه شد:

 

 نوشته کن!

 « که آنچه د ربارۀ من حکومت اطلاع حاصل وبه جرمی که مرا به کابل آورده است، راست است و من از آن توبه کردم. دیگر چنان چیزی نمی گویم واقدامی علیه حکومت نمی کنم .»

 

  . . .  سوال را خوب دقیق خواندم وگفتم :  مدیر صاحب به این سوال نفهمیدم. واضح نوشته کنید که چه گنهی از من سرزده است که تا از آن توبه کنم. گناه ها بسیار اند، از کدام آن توبه کنم؟

گفت :

 بسیار دانشمندی خود را نشان نده، نوشته کن .

 قلم را برداشته عین سوال راکه کرده بودم،تحریرا ً نوشته وسوال کردم :

گناه مرا مشخص کنیدکدام است ؟ اگر گنه کرده باشم توبه کنم .

به دربار خاند گنهکار استم اما درمقابل حکومت گنه ندارم . . .

 

قطره دفعتا ً بر آشفت و فرمود: چه نوشتی ؟ من چه گفتم توچه کرده ای؟ این جا چاه آب نیست که پادشاهی کنی! میخواهی زندگی راسرت حرام گردانیده قیامت کنم ؟

باز با یک طبعیت اندک آرام و خونسردانه گفتم که مدیر صاحب قهر نکنید. یک بار ملتفت شوید. جواب مطابق سوال است . . .  جرمی که می گویید، نشان بدهید که ازآن  توبه کنم .

 

ساعت پوره در حوالی دونیم بجۀ شب است. . .

مدیر صاحب مثل مارکفچه قد راست برخاسته سرتا قدم از قهر و غیظ پندیده، به لحن درشت وبلند فرمود، که بکشید چپن " پدر لعنت" را.

 

 هنوز پولیس ها نرسیده یعنی به برم دست نزده،  چون ایستاده بودم، سرپیراهن تنبان، جاکت پشمی به واسطۀ سرمای زمستان بالاپوش به تن داشته سر آن به قول  آقای قطرۀ ناچیز وناکس چپن دوماکوۀ سیرپخته نیز پوشیده بودم.

قبل از آنکه پولیس جامه وکالای مرا دست بزند، دو پنجۀ و دستهای خود را در دکمۀ بالاپوش بند کرده، دکمه ها را کنده چپن وبالا پوش هر دور ار از جانم کنده، انداحتم که فقط پیراهن تنبان وبه جان جاکت پشمی ماند و بس . گفتم :

در وطن ما رواج است که میگویند: آدم را بکش و داو نزن .

مدیر صاحب(تو)  قدرت داری وبه زبان بلند مرا پدر لعنت میگویی. من چون قدرت ندارم،، به دل بر تو هزار بار لعنت میگویم.

 

قطره چوب خواست. چهار پنج ایرغی باریک وسه چهارشلاق حاضرشد. مگردرحین گفتار من که از ادب وترس تختی کرده به آواز بلند او را هزار بار لعنت گفتم از اطاق پهلو که گاه گاه غـُم غـُم  دیگر هم می آمد، دو نفر منصبدار دریشی والا بیرون شده، به اطاق استنطاق ما درآمدند.

یکنفر جوان باریک،  بلند قامت وگندمگون. یگان یگان تارریش با موی سر سفید( پسان ها که در دهمزنگ مدیر محبس مقرر شد شناختم) اقای  غلام رسول اتمر از لغمان مشرقی. دیگر سید جان نام به قیافۀ قد نسبتا ً کوتاه تر، سفید پوست، فربه،  برو سینۀ پهنتر وفراخ به دست یک قلمی. هردو گرد میزقطره را گرفتند. بعداز ینکه طرف من به غور دیدند، شروع کردند با سخن زدن با او.

  غلام رسول خان اتمر به سخن زدن شروع کرد. سیدجان خاموش یگان بلی بلی میگوید. به زبان غیر پشتو وحتی انگلسی واردو هم نه. که از لهجۀ آن دانسته میشد چه زبانی است؟ خوب باهم سخن زده وبعد غلام رسول خان روبه من کرده یک قدم پیش آمد وسید جان نیز نزدیک شد. هر دو مرا تسلی دادند. خیر است، مدیر صاحب  کلان آدم است، حق دارد هرچه بگوید.  شما، خان صاحب خفه نشوید. کالای خودرا بپوشید .

کالای خود را پوشیدم ومرا رخصت کردند. . . . "

 

مؤلف پیش ازینکه  به دوربعدی پرسش وپاسخ بپردازد،بازهم از رنجی سخن میگوید که از دیدار با پیر مرد هشتاد ساله برایش دست داده بود. گرسنگی او را میاورد وتأثرات خود را.

 

در جریان استنطاق بعدی، ازشخصی به اسم معاون قطره یاد میکند. شخصی را که با سلوک وپیشامدهای متفاوت با مدیر تحقیق  می بیند. این حالت برای زندانی سوال بر انگیز میشود. اما پرسش ها، همان پرسشهای پیشنه اند. مینویسد:

 " من برای اینکه حقیقت را بدانم که چرا وضع تغییر کرد؟ علت چیست وکیست اینقدر مهربان به من  گفتم معاون صاحب  این سوالها را که جواب گفته ام."  

 

در خلال این دور از استنطاق برایش گفته میشود که علیه دولت تبلیغ نموده یی وآوازت را درچاه آب ثبت کرده اند.

 آوازثبت شده یی را میاورند که ئقطره هم حضور دارد اما آنچه را  می شنوند،" غُچ غُچ میکرد وهیچ چیز فهمیده نمی شد." قطره آن صدا را به عنوان سند جرم پذیرفته وپافشاری داشتخ است درحالی که دو تن دیگر گفته اند که نه چیزی شنیده منمی شود.

چون آن  نوارتبث آوازسند ومدرک نمی شود، مستنطق دست از طرح پرسشهای بیشتر بر میدارد.

 

زندانی درجریان صحبت ها متوجه میشود که مخالفین او در چاه آب با داشتن روابط در کابل برایش توطئه چیده اند.

 

 دوسیه سوال وجواب خاتمه میابد.  دوشب دیگر هم در وزارت داخله میماند. آنچه را می شنود می نویسد که :

" زدو کـَــند متهمین مظلوم دیگر، همچنان در آن مسلخ عذاب جاریست "

 

ازمسلخ عذاب یا شکنجه گاه وزارت داخله به سوی زندان دهمزنگ انتقال میابد. " درموتر سیاه، مثل خانۀ گور، تاریک وشیشه ها سیاه وکلکین ها، که جایی را دیده بتوانیم ومجرایی که بیرون رادیده بتوانیم؛ ندارد."  چشمان زندانیان را بسته انداما نه از جمشید خان را .

 

درزندان دهمزنگ، نخست دستار وپول و قلم اش را گرفته اند. اما با خواهش یکی از مامورین همه برایش دوباره مسترد شده اند. هنگام یاد از گرفتن  دستارش می نویسد:

 

" وقتی که دستار مرا از سرم میگرفتند، مدیر محبس گفت:« مثل میوندوال نکند» . ومن آنگاه نمیدانستم که میوندوال چه کرده است. چیزی که شنیده بودم آن بود که او را مظلومانه شهید ساخته بودند. "

 

جمشید خان را در اطاقی جای میدهند که زمینۀ یادداشت هایش را پیرامون مرگ میوندوال فراهم کرده است.مینویسد:

" سه ماه کامل در همین اطاق سیاه بسربردم . . .

 یک روز از سپاهی ها یکی آمد وگفت که میوندوال درهمین اطاق شما بندی  بود. خودش را کـُشت. گفتم خودش را چی قسم کشت؟ تفنگچه داشت ؟ چاقو داشت ؟ برای چی کشت ؟

گفت : نه، و زیر کلکین را نشان داد. خط سفید باریک معلوم میشد گفت، خود را ازینجا به نکتایی خود غرغره کرده، کشت.

گفتم، سپاهی ها خبر نشدید؟

گفت، نه، چه خبر میشدیم ."

 

مؤلف پس از این سخنان  نظرش را پیرامون میوندوال ومرگ او مینویسد :

 

"ازشهید محمد هاشم میوندوال که زمانی صدراعظم کشور بود ومظلومانه توسط هیئت تحقیق داود به شهادت رسید نکاتی را میاورم:

محمد هاشم میوندوال یکی از دانشمندان و فضلای معروف و سیاستمدار صاحب مفکورۀ کابل که عمری در روزنامه نگاری بسربرده و  دانش وفضیلت وشهرت نیک فراوان داشت، وخیلی ها هم در ریاست مطبوعات و دوره یی هم به صدارت عظمی کشور انتساب داشت.

قراری که بعداً عسکرها،  اطاق نشیمن کنونی مرا مربوط او نشان دادند وگفتند که اینجا انتحارکرد. در تجسس کیفیت او شدیم. معلوم شد که او را شهید ساختند وبعد شهرت کردند که انتحار کرده است."

 

" محکمۀ "جمشیدخان

 

 " محکمۀ "جمشید خان شعله، بیان همه محکمه هایی است که درجوامع سرشته شده با لزومدید، خودرایی، دسته بازی، بی قانونی  وبی بازخواستگری، معرفی می شوند. و اگر مواردی قانونی هم به نشر رسیده است، لزومدیدهای زورمندان توطئه گر بالاتر از قانون عمل کرده اند. قانون و هیاهو پیرامون تسوید وتصویب آن، تا اینکه جامعه را با حاکمیت قانون اداره نماید، آرایش چهرۀ تغییر نیافتۀ بالاتران از قانون بوده است.

یکی ازمواردی که چهرۀ بی عدالتی وبی قانونی همچو نظام ها ومنجمله موارد عدیدۀ آن را درکشور ما بازمی شناساند، نبود سند ومدرک اقناعی برای اتهامی است که بر متنهم بسته اند. همان موضوعی که همواره متهم اسیر وبی وسیله را وادار میسازد که بگوید با چه سند ومدرک مرا متهم به چنین عمل ویا گفتاری نموده اید. دستگاه مسؤول هم تا اینکه به سوی  مواد اقناعی و اثباتی نظر اندازد، چون چرخندۀ لزوم دیدی است، کارش به شکنجه وتعذیب میکشد. تا بدان وسیله " متهم" را به کاری ناکرده به اعتراف وادارند . درکشورهای بی اعتنا به آزادی بیان، انتقاد واعتراض؛ زمینه های توسل به همچو شیوه گسترده تر اند. واگر افراد مخالف دهن خود را بستند وسخنی بر زبان نیاوردند؛ گذشتۀ سیاسی آنها برای متهم نمودن شان در دسترس نظام خود کامه وخود رأی است. وهنگامی که دسته های جدید چرخ های نظام را در دست می گیرند، به رقبا،  به مخالفین به شمول محالفین بالقوه واحتمالی، چشم میدوزند. سفارش اعضای دسته ها برای حبس وبستن اتهام به عمل ناکرده به فرد وافراد مخالف،  کاربسیار ساده و پیش افتاده یی را میگیرد. چه بسا که انگیزۀ عقده گشایی، زراندوزی ورشوت ستانی،  با ایجاد خوف برای شخص مورد نظرنیز زمینۀ کارکرد مناسب میابد.

 

 قربانیان همچو دسایس را معمولاً با ارتکاب عمل خلاف دولتی متهم میکنند  تا به عنوان زندانی سیاسی، سختگیری بیشتری برآنها رواداری شود.

 

جمشید خان شعله زمیندارمتنفذ، در کنار دوستان وافردی که از او نیکی دیده اند،دشمنی ها گوناگون کم ندیده است. سیرتحقیق خود او برای دلیل  زندانی شد نش نشان میدهد که شبکه یی از چاه آب تا کابل، دسیسه یی را پخته نموده واو را به دام انداخته اند. اما جمشید خان این امتیاز را داشت که چند سال پس از ایام زندان زده ماند،افزون برآن  نویسنده بود و توان نوشتن گزارش ها وچشمدیدها را داشت. گزارش هایی که برای دریافت گونۀ بی عدالتی در ساحۀ کار پولیس و قضات ومحکمه، اهمیت به سزایی دارند. درین زمیته هر قدر به یادداشت وخاطرات زندانیان،نظرمیاندازیم که به گونه های نوشتاری به دست مارسیده ویا بگونۀ شفاهی چه مستقیم وچه غیر مستقیم، به دسترس ماقرار می گیرند،متوجۀ تبارز بی عدالتی ها میشویم. معمولا ًدرسالنامه ها، درنشریات دولتی هنگام معرفی مقامات مربوطه می نویسند که فلانی وزیر داخله، کوتوال، وآمر محبس و . . . اما گزارش داده نمی شود که چه تعداد زندانی سیاسی، با کدام مخالفت، وبا کدام شرایط واوضاع زندان درکجا  زندگی داشتند. وقتی درین زمینه از تاریخنگاری یا  برگهای ستمدیدگان هم توجه به عمل بیاید، ما ملتفت بی عدالتی های می شویم که در نهایت برای جلوگیری از آن برای نسل های بعدی کمک کننده تواند بود.

همین مثال جمشید خان که صدهاتن دیگر را هم نشان ما میدهد، نه تنها به رشته ها و پیوند های شبکه های دسته بازی ها راه می برد، بلکه عذابکده هایی را که جفاورزان برای مخالفین خود ایجاد میکنند،بیدار خوابی هایی را که شب ها با اعصاب نارام، نوشیدن الکول ونثار فحش ودشنام به بیگناهان می دهند، پیش میاورد. اما از آنجایی که غایت آرزوی توطئه گرآسیب رسانی به مخالف است، دو مقطع طرف توجه شبکه استنطاق و" ومحاکمات " میباشد.

مقطع گرفتن اقرار اجباری. با توسبل به فحش ولت وکوب،  بیدار خوابی  . . . و مقطعی که از نتایج آن همه زحمات وجانفشانی حاصل می چیند و دوسیه یی می شود. حاصل دوسیه را در اختیار محکمه کنندگان  میگذارد. آنگاه مقطع تعیین سرنوشت است .

 

 بخشی از جریان استنطاق شادروان شعله را دیدیم، برای  دنبال نمودن موضوع ودیدن سیر دیگری از محکمه های نظام نا عادل و مساعد برای توطئه چینی، جریان محکمۀ خویش را با عنوان مرحلۀ دوم تحقیقات وفیصلۀ دوسیۀ جعلی  آورده است . این گزارش او حاکی از رخداد شب هنگامیست که او را از زندان دهمزنگ به وسیلۀ جیپ سیاهی به محل دیگری برده اند.

دراطاقی که او را رهنمایی نموده اد، چندین تن صاحب منصب نشسته  و انتظار قوماندان صاحب را دارشتند تا ریاست محکمه را بگیرد. صاحب منصبان بالا رتبه،  جملاتی دلسوزانه ابراز نموده اند. مثلا ً میان خود گفته اند که " کدام اسباب بازی برایش کرده اند"

 صاحب منصب پایین رتبه  یی با آنها سر مخالفت نشان داده، زبان به به طعن وآزارجمشید خان گشوده است. مثلا ً گفته است :" خیانت نمی کرد نمی دید.  چه دلسوزی دارند ؟ این طایفه ( زندانیان ) که از زیر شکنجه وبازپرس محبس برآمدند، گرگان آدم خوار اند. خدا میداند که چه خیانت هاازین مرد سر زده  است "

جمشید خان کم حوصله شده، می گوید :" خدا از خیانت نگاه بدارد، هیچ خیانت کار نیستم."

اما صاحب منصب جوان " مثل مار کفچه پندیده وبه پست وبالا شدن وشور دادن چوکی و دمبک زدن شروع کرده گفت : چــُپ که حالا همین جا سزای ترا میدهم ."

 

صاحب منصب بالارتبه  که در دست تسبیح داشته، پایین رتبه را به صبر دعوت کرده است. جنرال هم به صحبت او صحه گذاشته، پایین رتبه را به انصراف از خشنونت  فرا خوانده است. از آن پیشامد ها آشکار میشود که گروهی سخت طرفدار مجازات،  تعذیب وآزار زنداینان بوده اند و برخی در زیر فشار آزار وجدانی قرار داشته اند.

 

جمشید خان همین که میداند،  آن قوماندان صاحبی که هیأ ت محکمه در انتظارش نشسته اند، حیدرخان رسولی است، میگوید : او نمیاید.

صاحب منصب پایین رتبه بازهم بر میاشوبد. وبالای  زندانی فریاد وچیغ میکشد که" ترا به این گپها چیست .؟

 

اما جنرال می پرسد که خان صاحب چه میدانی که ( قوماندان صاحب – رسولی ) نمیاید؟

پاسخ جمشید خان این است که :

" آقای رسولی به من پسر کاکا خوانده و سوابقی دارند. "

 

شرح آن سوابق  وکاکا خواندهگی، برگهای بسیاری از یادداشت های زندان را احتوا نموده است.

 

مطابق پیشبینی  جمشید خان قوماندان رسولی به محکمه حاضر نشده، بعد از دوساعت انتظاری از طریق تلفون به هیأت محکمه خبر میدهد که قوماندان صاحب نمی تواند در جلسۀ محکمه بیاید.

 

جمشید خان را پس از ساعت دوازدۀ شب بدون محاکمه یی دوباره به زندان دهمزنگ  برده اند.

 

در زندان دهمزنگ از صاحبمنصب پایین رتبه یی که محافظ زندانیان بود، به نیکویی یاد میکند. زیرا با او می توانست اندک صحبتی کند. می نویسد، که  آن صاحب منصب نیزپیشامد های لطف آمیز وانسانی در حق وی داشت. یکروز برای او از بی سرنوشتی خویش سخن میگوید. آن صاحب منصب با تعجب می پرسد که چطور تا حال برای شما نگفته اند که  " شما ده سال حبس شده اید. آیا برای شما نگفته اند؟ "

 

  پاسخ جمشید خان این است : نه

 

روشــــندلی بــــه روز سیه در نشستن است

زانروست شعله  بی گنه در دهمزنگ خواب

 

*

پس از کودتای 7 ثور او را به زندان پلچرخی انتقال داده اند. حکایت هایی را در " یادداشت های زندان" ازآنجا نیز آورده است که شایسته است،مستنطقین واعضای هیأت تحقـیق،اگرزنده استند خودآنها واگر نیستند، فرزندان شان، ظالم و مظلوم،پدران، مادران  و آینده سازان بی اطلاع، همه وهمه، آن را در یابند و بیشتر درک کنند، زیرا عبرت بسیاری را در آن ها توان دریافت ودید که بر مردم جامعۀ ما چه رفته است.

ادامه دارد

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۷   سال        هفتم               سرطان       ۱۳۸٩  خورشیدی                 اول جولای ٢٠۱۱