داکتر وحید
نجفی
موج سرکش
گفت ساحل به موج سرکشی
کنی بیرون چرا پا از گلیمت
زهی خوش که بودی موج در موج
تلاتم در جدایی از ندیمت
زنی سیلی به هر رویم پیاپی
سرو پایم بتازی در هر مسیرت
نباشد این رسم همجواری
به نزدیکم زنی محکم زنیشت
بود مقصد بمن گر تاختن
ز مُقتت خری برخود رفیبت
چو آزر وی کسی بار و هر بار
صدا آید به آخر هرچه رحیمت
چنان بیچارهء از حرص و آزی
حرص و آزنیشتر به جان سلیمت
ز اصلت جدا پاشندگی است
پاشانی سخت همی آرد به بیمت
کنم جذب و نا بودت ز آزار
بقائی نماند ز کم یا عظیمت
وحید سکوت بحر یا موج سرکش
بانگ نابجایی در سکون عمیقت
************ |