|
پرتو نادری
مردان
خوشبخت!
وقتی ستاره ات در این آسمان تنگ نمی تابد
دلتنگی تو خود ستاره ییست
که مفهوم بلند روشنایی اش را
من میدانم
و همزاد جاویدانهء من خورشید
در سرزمینی که آب را
در عمق، صخره های تشنگی زندانی کرده ا ند
درختان، شرمسار میوه های بی آبی خود اند
و باغ صمیمیت سبزش را
چنان پا انداز خون آلودی
گسترده در رهگذارحادثه هایی که شاید
هنوز پا در رکاب نکرده اند
دیروز با عصای ناتوانی خویش
از مراسم فاتحه خوانی درختان برمیگشتم
و امروز در گورستان خاکستر
ققنوس بی سرپناهی خود را جستجو میکنم
شاید آن کی که به دنبال می آمد
تو بودی
شاید سایهء من بود
هرچند مردان خوشبخت در سرزمین من
ستاره یی در آسمان
و سایه ی در زمین ندارند
مردان خوشبخت
در آسمان دلتنگی خویش
با ستاره هایی هم آغوش میشوند
که نام دیگر شان فریاد است
های!
ای یار! ای یگانه ترین یار
دلتنگی ات را بر آسمانی بر افزار
****
************ |