|
واصف باختری
در مثلث یک
فرجام
ستاک سرخ صاعقه
به لحظه یی که ناگهان به پاستا سوخت
شهاب خشمگین
چو گفت: آسمان پر ستاره زنده باد!
سوخت
شفق شراره یی ز آفتاب
ستاندوام و گرچه سوخت
به سان چلچراغ لحظه های پژمهای شاد سوخت
به گونه یی که کس چنان مباد سوخت
ولی چنار سالخورده پیشه های دور
ز آتشی که خود نهفته داشت در نهاد سوخت
قصیده بلند واپسین خویش را چه آتشین سروده بود
که گاه خواندنش زبان راویان باد سوخت.
************ |