|
واصف باختری
از اندوه تلخ
کوچ
خنیا گران ابرها با ارغنونهای
شکسته
بر درگهء زنگین کمان غمناک میگریند
با گریهء آنها همآوا
گویی که از اندوه تلخ کوچ رزیانان
انگورها در شاخه های تاک میگریند
اما
این ز مهر باستانی
با خود زرین، نیزه زرین
ناگاه یورشگر
بر واپسین بار وی شهرستان فرداها
یا
شاید سلیحش کاغذینه لیک
از روزن نزدیک یادوری
یاد بار بر ان طرفه جنگ ابزار
افتاده گو گردینه نوری
از مشعل تندیس آزادی!
خرگاه بردوش است
او را چه غم کاتش نژداندر عزای خاک میگریند.
************ |