کابل ناتهـ، Kabulnath
|
بشير سخاورز
فرياد ما گندم شد
۱
گلوي روز را با خنجري دريدند پريديم و فرياد زديم به زمين فرو رفتيم به باد آويختيم و جويباران را به رقص ديديم گرداب شديم و كرگسان آن روز خنديدند به فكر آنكه صداي ما شكست.
۲
گلوي روز را با خنجري دريدند و ماديان كله جنبان به دشت ها مي رفت نبود رخش نبود آب برهوت بود به پشت بام نگران ديديم كه آفتاب شتابان گذر كرد به خود مي گفتيم: ” گلي ست در جنگل كه مي رويد بي حضور آفتاب يا با حضورش “. كسي به نوميدي براي ما ميگفت: ” از اين جزيره گريزي نيست “ ز پشت شيشه تاريخ ديده بود انگار.
۳
گلوي روز را با خنجري دريدند پريديم و فرياد شديم فرياد ما به زمين فرو رفت و گندم شد.
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٢ سال دوم جنوری ۲۰۰۷