کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمدقوی کوشان

 

 

 

 

این یکی ازمعروف ترین وجه تسمیه هاست که ازکودکی از پدرکلان وپدر شنیده ایم وبخاطر مانده، که گفته اند کابل قطره آبی است که درمیان گل چکیده، که حرف کاف به مروربه گ بدل شده بعد الف وب ودرآخر هم ل، گابل یا کابل.

 

کابل زمین، این شهرتاریخی وواقعاً دوست داشتنی، که در دو ونیم سد هء اخیر باردیگر پایتخت کشور گردیده، تاریخی فراتر ازپنج هزارسال دارد و بارها شهرمرکزی وپایتخت آریانا وخراسان و افغانستان بوده است .

 

شهرهردل عزیزکابل، ازشرق ولایات ننگرهار ولغمان، ازشمال به ولایات کاپیسا وپروان و ازجنوب وغرب به ولایات لوگر و وردک پیوست می باشد. ارتفاع آن ازسطح بحر شش ونیم هزارفوت است، نفوس فعلی آنرا افزون از دو ونیم ملیون نفر تخمین میکنند، البته هیچگاه سرشماری کلی وواقعی درکشور ازجمله درپایتخت تاحال صورت نپذیرفته است ـ با تأسف .

نام این شهرتاریخی برای نخستین بار ومکرر در سرودهای ریگویدا بصورت کوبها ذکرشده که چارهزارسال قدامت آنرا نشان میدهد. در بندهش در تفسیرپهلوی اوستا، ازکابل به شکل (کاپل) ذکرشده که این نزدیک ترین نام به تلفظ امروزهء کابل میباشد.

 

مورخان یونانی ازکابل بنام (کوفن) و از رودخانهء آن به گونهء (کوفس) یادکرده اند. بطلیموس جغرافیانگار رومی درسال 167 میلادی ازکابل بنام (کابورا) و(کارورا) وازساکنان آن بگونهء (کابولیتا) یادکرده است.

کجولا کد فیزس پادشاه کوشانی که شهرکابل راتسخیرکرد، آنگاه این شهر(گه اوفو) یا (که اوفو) گفته شد. هیوان تسنگ زایر معروف چینی که درحدود623ـ642 میلادی به بگرام سفرکرده، حوزهء کابل رابه (فولی شی ستانگنه) وپایتخت آنرا (هوفی نه) گفته است.

بایدگفت که واژه های (کوبها) در ریگویدا، (کاپل) درتفسیر پهلوی اوستا، (کوفن) یونانی و (کابورا ) و(که  او فو ) همه ازنگاه زبانشناسی باهم درارتباط وهمریشه اند. واما شهرکابل وحوزهء آن به نسبت موقعیت بسیارحساس وعمد هء آن درطول تاریخ به القاب و صفات متعدد وگوناگون یادشده، بدین گونه :

وای کرته

 

در اوستا از سرزمین کابل بنام (وای کرته) یا (وی کرته) منحیث هفتمین ولایت از ولایات شانزده گانهء آریانا نام برده شده، درتفسیر اوستا (وای کرته) متشکل ازدوجزء (کرته) باشد: یکم ـ (وای) به معنای (بِه ، خوب، خوش) وجزء دیگر (کرته) به معنای (کرده شده) صفت مفعولی و، جمعاً (وای کرته) یعنی (بِه کرده شده)، (خوش بنا).

در بخش یکم (وندیدات) در ردیف نام شانزده کشوری که اهورا مزدا آفرید، ازکشور هفتم چنین یادآوری شده: «من که اهورامزدا هستم، ازبهترین مکان هاوشهرهایی که آفریدم، هفتم وای کرته است»

همچنان (وای کرته) این گونه توضیح گردیده: جزء یکم (وای) یعنی (باد) و جزء دوم (کرته) یعنی کرده شده که جمعا (بادخلق کرده) و (باد بناکرده) میشود وآنهم باارتباط به وزش بادهای سرد ازجانب شمال وغرب کابل .

اورتسپانا :

صفت دیگرناحیهء کابل ( ورتبانا) و(اُورتسپانا) باشدکه گویند (اورتسپانا) شکل تغییریافتهء واژ هء سانسکریت (اُردهستانا) است به معنی (شهر بلند ومحل بلند) می باشد.

این صفت در اوایل میلاد مسیح برکابل اتلاق شده است، طوریکه از اسناد تاریخی برمی آید وموقعیت اولی کابل نشان میدهد، آنگاه شهرکابل بالای تپه ای واقع بوده وحیثیت حصار بلند را داشته است، چنانکه بالاحصار، بنای اصلی کابل بوده درپای این حصار شهرکهنه قرارداشته است ونواحی جنوب شرقی آن تاپای منار چکری را احتوا می کرده است.

دش سایک :

همچنان در بندهش، ناحیهء کابل به صفت (دش سایک) آمده که معنای آن (دش = ضد + سایک = سایه) میباشد، یعنی

ضدسایه ویا به معنای رَوشن و درخشان .

فلسفهء نام گذاری کابل :

درمورد وجه تسمیهء کابل روایات وداستانهایی هم وجوددارد، بدین گونه: بعضی از مستشرقین گویند که نام قدیم کابل (کاپیلا) بوده، و آن نام یکی ازشهزادگان کوشانی واز منسوبین کانیشکا بود، سپس این شهر بنام وی مسما شده است.

عدهء هم برآنند که نام یکی ازپسران نوح (ع) قابیل بوده است، که این نام (قابیل، کاپیلا، کابل) براین شهر گذاشته شده است.

دروجه تسمیهء کابل داستان فولکلوریکی نیز وجودداردکه گویند: زمانی شهرکابل مانند یک جزیره دربین آب قرارداشت. روزی یکی ازشاهزادگان خواست بدان جزیره رود، به امر وی مقدارزیادکاه برآب ریختند تا پلی ازکاه بوجودآید، آنگاه شهزاده ازپل عبورکرد، ازآن عهد به بعد نزدعامه این ناحیه (کاه پل) شده بعد به (کابل) تغییریافت .

ازنگاه ریشه شناسی درمورد وجه تسمیهء کابل چنین نظریاتی وجود دارد:

به نظر کنگهم، (کوبها) نام کابل درآغاز بر دریای کابل اتلاق می شده است. وی گوید که درکلمهء (کوبها) جزء اول یعنی (کو) منشأ اسکایی دارد وبه معنای آب میباشد وهمین جزء درزبان آسوری (ایو) و در ترکی (سو) است . واما کنگهم درمورد جزء دوم (کوبها) خاموش مانده است. البته بعضی ها این جزء (بها) رابه معنی سرزمین ومحل گرفته اند.

بایدگفت که جزء (کو) به معنای آب درآغاز بسا از دریاهادیده می شودمانند (کونرـ کنر)، )کورم ـ کرم)، (کو مل ـ گومل)، همچنان این واژه در نگارش مؤرخان کلاسیک یونان ولاتین بهمین شکل و به همین معنا آمده است، چون: کوئیس، کوفیس، کوایس وغیره.

بعضاً هم کلمهء (کابل) راشکل متحول (کاول) پنداشته شده که متشکل است از (کاو، کو، کاوه) وهمه به معنای (بزرگ) باشد و این ریشه در کلمه های (کوی کواتا «کیقبال»، «کاوه هوسز» یا (کیخسرو) دیده میشود که معنای (دانا، پیشوا، سرور وبزرگ) باشد. البته در زبانهای دورهء میانهء اریانی (گاو) به معنای (بزرگ) از همین ریشه است؛ و جزء دوم کلمه یعنی (ال) به کسر اول، دراخیر بعضی ازنام های جغرافیایی بلاد  واماکن تاریخی دیده میشود، مثل زاول، زابل، فرمل وغیره، پس کاول (کابل) جایگاه ومحل پیشوایان سروران و بزرگان باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

مطالبی که به عرض رسید، برگرفته شده از (دایره المعارف آریانا)، وکتابهای (تاجیکان) اثر بابه جان غفورف، (یشت ها) از پورداوود، (نگاهی به نام های باستانی کابل) اثر پروفیسرعبدالحی حبیبی، (شهر های آریانا) اثر محمدعثمان صدقی و(پنجاه مقالهء) پوهاند عبدالحی حبیبی بوده که درکتاب علمی پژوهشی پوهاند داکتر محمدحسین یمین بنام (افغانستان تاریخی ـ فلسفهء نامگذاری شهرها، شهرکها، کوهها ودریاها) درسال 1380 خورشیدی، یعنی پنجسال پیش درپشاور به چاپ رسیده است .

اخیراً مجموعهء کوچکی ازمقالات مرحوم مغفور صوفی پاینده محمدکوشان، پدرکلانم درپشاور به همت کاکایم محمدفاروق کوشان بچاپ رسیده، تحت عنوان «باکابل قدیم آشناشوید»که طبق معمول دربخش معرفی کتابهای نو در هفته نامهء امید توسط دوست دانشمندجناب پروفیسرصاحب لطیفی مختصراً معرفی خواهدشد.

 

به مناسبت این محفل خجسته من یکی ازنوشتهء های پدرکلان مرحومم راکه درآن به معرفی فیل فتح بهادر که دربین مردم کابل هشتادوهشت سال پیش وبویژه هنگام جنگ استقلال بسیارمعروف شده بود، انتخاب کرده وبه شما تقدیم می دارم :

 

حدود 53 سال پیش موقعی تصمیم جهاد به امرشاه امان الله غازی گرفته شد ،انگلیسها خواستند کابل راتحت بمباران قراردهند. اما حکومت برای جلوگیری ازوقوع حادثه امرکرد که یک عراده توپ را درکوه شیردروازه بالا کنند.

یکروز شاید ساعتهای ده یا یازد هء قبل ازظهربود که ازکوه شیر دروازه غرش وقان قان عجیبی بگوشها رسید. چون قسمت زیادتر کابل قدیم دردامنهء کوه شیردروازه بود، بنابرآن مردم ازشنیدن این صداها بطرف کوه متوجه شدند وفیل عظیم الجثه را دیدند که در نزدیکی های خواجه صفا بطرف قلهء کوه باآهستگی روان است و معلوم میشود که چیز وزینی هم درپشت فیل بار است وبا پارچهء کلانی همرنگ فیل پوشانیده شده است ومعلوم شده نمیتواند که در پشت فیل چه چیز است.

فیلبان مرتب با چنگک آهنی به فرقش میزد وبه پیشروی فرمان میداد. ولی فیل قان میزد وبه آهستگی پا برمیداشت. بار فیل راهر کس به فکر خود چیزی قیاس میکرد، تااینکه نزدیک های عصر فیل به سرکوه شیردروازه رسید وانگهی یکعده نفری در اطراف فیل معلوم شدند وفیل رابداخل قلعه بردند. بهرحال بعدازآن هیچکس نفهمید که فیل راچرا درکوه بالا کردند ودرپشتش چه باربود؟

چند روزبعد جنگ استرداد آزادی شروع شد، همهمهء درکابل افتاد ومردم دست دعابلند کردند وبرای دوقوماندان دومحاذ کامیابی طلب نمودند.

درهمین روزها که جنگ بین قوای آزادی طلب وقوای انگلیس شروع شد، روزی به وقت صبح ازفضای کابل غرشی شنیده شد، همهء مردم دربام ها برآمدند وجسم سیاهی را درهوا دیدند که در حالت پرواز است. نخستین بار بودکه مردم طیاره را می دیدند ولی اسمش رانمی فهمیدند.

بعدازینکه طیاره یک دور زد، دوسه عدد بمب متعاقب هم انداخت که یکی آن درعلم گنج و دوی دیگر در شیرپور افتاد. درهمین موقع ازکوه شیردروازه یک فیرتوپ بعمل آمد. این وقت بودکه مردم فهمیدند که چندروز قبل توپی را توسط فیل به شیردروازه بالاکرده بودند. اگرچه ازکوه آسه مایی هم یک فیربعمل آمد، ولی فیردوم ازکوه شیردورازه شد، طیاره ران که خود رادرخطر دید، راه فرار درپیش گرفت، ودیگرتاآخرجنگ طیاره ای درفضای کابل دیده نشد.

 

بایدگفت که کوههای شیردروازه وآسه مایی دوسنگرقوی وبزرگی است که اهمیت آن کم ازکوه شمشاد درسرحدافغانی نیست. بعداز آن تصنیفی درکابل شایع شدکه :

جهاز هوایی به هوا میره                  سد صدسپاهی به غزا میره

یعنی چیزی راکه مردم درفضای کابل دیده بودند، نام آنراجهاز هوایی گذاشتند.

بهرحال سخن بسیاراست ولی درینجا مراد من سراسم «فتح بهادر» است که این اسم به مناسبت بالاکردن توپ در شیردروازه بالای فیل گذاشته شد. اما عده ای راهم عقیده براین است که درعروسی سردارعنایت الله معین السلطنه درقطار دیگربازی ها، نمایش فیل دوانی هم بعمل آمد وهمین فیل ازسایر فیل ها پیش شد ولهذا نام آنرا فتح بهادر گذاشتند و، بعضی دیگر هم میگویند که فتح بهادر اسم فیلبانی بود که این فیل رامی راند.

اماعقیدهء من اینست که اسم فتح بهادر به پاس بالاکردن توپ در شیردروازه به این فیل اعطاشده است، چون موجب دفاع هوایی شهر شده بود.

 

این متن نوشتهء مرحوم صوفی صاحب پاینده محمدکوشان که در نخست درشمارهء سوم مجلهء لمر منتشرهء جوازی 1351 به نشررسیده بود.

ازواقعهء آمدن نخستین طیاره درفضای کابل، خاطرهء هم خودم دارم ازبیانات جناب مغفور استادغلام حسین، پدر بزرگوارهنرمند واقعا بی نظیرهنرموسیقی افغانستان استادسرآهنگ، که بگوش خود شنیده ام، ازین قرار :

 

آغاجان، هنوزامیرصاحب شهید حیات داشتندکه یکی ازاستادانم از هند برای چند وقتی به کابل امدند، چند نفرازخرابات پیش شان گُر ماندند واقامت شان طولانی شد، امیرصاحب درکله گوش شهید شدند و اوضاع کابل خراب، استادم که میخواست درهمان وقت ها به هند برگردند، ازسفر انصراف کرده ودرکابل ماندنی شد.

خوب، گپ به شش ماه وهفت ماه رسید، دیدم استادم بی صبری می کند، برایش گفتم که اگرمیخواهی یک خاله دارم، اورابرایت به زنی میدهم، بدش نیامد، چندروز بعد یادآوری کرد که آن گپت راستی بود؟ گفتم بلی استاد، من خودم برایت خواستگاری میکنم، رفتم وبه خانه وخاله ام گفتم وموافقت خاله ام را که هنوز درپنجاه سالگی، ازبرکت حسن وزیبایی خواستگاری نیافته بود، بدست آوردم، البته موافقت خاله ام هزار فیصد بود !

به استادخبردادم که گپ سربراه است وملا می آوریم واورابرایت نکاح میکنیم. استادگفت: ببین اوبچه، درهند ما اول دختر رامی بینیم وبعد میگیریم، من باید خاله ات را ببینم، دیدم گپ خراب است، بهانه آوردم که دربین ماافغانها این گپ بسیاربداست که دخترراقبل از نکاح وعروسی داماد ببیند، استادقانع شد ولی گفت لااقل بگذار پایش را ببینم، گفتم چطور؟ گفت: دروسط اتاق پرده بیانداز ویک بلست از زمین بلند نگه بدار، خاله ات آنطرف پرده بگذرد ومن فقط پایش رامی بینم، درغیرآن من حاضربه گرفتن اونیستم !

بامادر اولادها چاره سنجیدیم، به توافق رسیدیم که به استادبگویم درست است، ویک دختر نسبتاً سفیدپوست خویشاوندان را ازپشت پرده بگذرانیم ! مقصد که خاله رابه شوی برسانیم ! خنده

فردایش این کارشد واستاد پس ازدیدن پای دختردرآنطرف پرده موافقت خویش رابه نکاح ابرازکرد، ملای مسجدخرابات راآوردیم و نکاح بسته شد و شب هم چند دوست خراباتی وشاگردان استادبه اصطلاح برای مجرایی آمدند وخواندند واستادخوش وخرم دربالای اتاق لم داده بود.

راستی درهمین روزها گپ غزا و روان کردن عساکربه قندهار و جنوبی ومشرقی درکابل حالت نگرانی آورده بود ومردم خود به خود محافل عروسی رازود به پایان برده وشب زود میخوابیدند . بهمین اساس محفل عروسی استادم نیز بسیارزود پایان یافت، مهمانان بخانه هایشان رفتند و استادم به حجله وماهم به اتاق های خود . من نگران ازینکه استاد با دیدن خاله ام چه خواهدکرد، یکی دوساعتی نخوابیده و منتظرماندم، مگر چون قراربه قراری شد وصدایی ازهیچ گوشهء کابل کوچک آنزمان بگوش نمی رسید، من هم خوابیدم .

صبح صدای آذان ملای مسجد خرابات هم کمترکسی رابیدارکرد، ولی وقتی هوا روشن شده وصبح شد، یکدفعه یک صدای غرش عجیب که تاآنوقت کسی نشنیده بود در آسمان کابل همه رابیدار کرد وهمه وارخطا ازخانه ها سربام رفتیم که ببینیم وضع ازچه قرار است، دیدم از اتاق استاد وخاله ام کسی بیرون نمی آید، دویدم و دروازه را بازکردم، خاله ام درگوشهء اتاق زار زار گریه میکرد، گفتم چرا گریه میکنی؟ استادچه شد؟ یکدفعه بلندتر ازغرش جواز هوایی فریاد کشید که استاد چی ؟ گفتم چرا؟ گفت: وقتی بعد از اینکه مهمانان رفت واو داخل اتاق شد، چند دقیقه آرام نشست وبا من شروع به صحبت کرد، گپهایش مهربانانه بود واززندگی خوب آینده وغیره، چند دقیقه بعد که چادر را ازرویم پس کرد، مثل جن زده ها یک قدم پس رفت وچادر را دوباره برویم انداخت وگفت: اوخواهر من او مادر من، ترا به خدا هیچ نگو فقط راحت بخواب، من هم درین گوشهء اتاق میخوابم ... بسیار نارام شدم وتاحال خوابم نبرد، همین دوساعت پیش هنوز ملاآذان نداده بود که بمن گفت خدا حافط، و از اتاق بیرون رفت وتاحال نیامده ومن منتظرم !

 

جگرخون شده وفهمیدم که استاد از دست پریده، ولی ازبابت جواز هوایی برایش پریشان شدم چون در دوجای کابل دودهای بسیاربلند شده بود، بهرحال، دوباره سربام آمدم، دیدم خدابیامرز چاچه محمود، پدر محمدهاشم جان (بعدها استادمحمدهاشم چشتی) یک کارد کلان را گرفته وسربام خانه اش به جوازهوایی میگوید: اگه مرد هستی بیاپایان که شکمت را پاره کنم !  وماهمسایه هاهمه خندیدیم، که درهمین وقت گلولهء توپ از سرکوه فیرشد، ده جواز نخورد، مگر جواز بطرف جلال آباد رفت و دیگربرنگشت، همان طوری که استادم، پس ازدیدن خاله جانم بهمان طرف رفت ودیگر برنگشت، هردو تا رسیدن به دهلی پشت سرخود راندیدند ! بعد ها وقتی هندوستان رفتم واورا دیدم، ازمن بسیارگله کرد که اوغلام حسین، همی خاله ات ازشوی دادن بود که به من دادی؟ ! بقیه صحبتهای استاد را روایت نمی کنم که وقت کم است.

خدا همهء شان را رحمت کند.

درآخر درین روزهای سرد زمستان، بااینکه عد هء زیادی ازهموطنان بیچارهء ماوشما درزیرخیمه هاوخرابه ها روزهای غم انگیزی را میگذرانند، وازسردی وبی سرپناهی به خداوند پناه میبرند، بازهم برای بهروزی آنان درسال آینده،همان دعای همهء کابلی هارا باهم بگوییم که : کابل بی زر باشد وبی برف نی ! آمین.

 

مقالهء بالا در «بزم معنوی شام عرفان» که این ماه ویژهء «کابل» بود، بتاریخ 29 دسمبر2006 درشهرسپرنگفیلد ورجینیا قرائت شده است .

 

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٢                      سال دوم                          جنوری ۲۰۰۷