کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امشب وحشي ام در ديهي اي در بلغاريا

به ياد شعر منوچهر آتشی

همایون نوری / بلغاریا


 ۱

 

 

 از " عبدوي جط" سرشارم

خاموش ترانه گرزها و گزها و گزدان

آتش پياله هاي كابلي

سبك شعرهاي تو

 

سورچرانان و سوزباد کندهاري خسته

عجب صدايي داري در اين دل شب

عجب

هلدرليني از جان شعرت ديوانه ام

شك ام

شتر برگرفته ام زانو

شعري زبان دراز كرد

مر بلعيدن بانوي عور مرگ

 

هلا دشمن بازگشت

خصم دن كيشوت

عنود سيب ها و گلابي هاي پست مدرن

 

امشب وحشي ام در ديهي اي در بلغاريا

اسبم به گمان

و سفيدم

وشكل شعرهاي توام

 

راهی از ميخانه های کابل باز کنيم 

به روح روان مردي خسته

به كاش مي ديدمش

كاش با من بود

و شعرهايش به من مي رسيد

 

هش باش خنجرهاي غريب

دشت هاي گمراه

شاعران مرده

و سلوك باد در كوه و كتل

آتشي ديد روشن، موسي

و شاعران را كلهم سوخت

سر و سايه و دسترخوان

  

۲

  

و عبدالاحد دوباره مي آيد

 

 

دادا

چاي تيار كن

دلم يخ كرده

دادا

 سماوات دلك زخمي من است

 چاي تيار كن

پياده رفتگانت بر نمی گردند 

چاي تيار كردن

و شاعر شدن

چاي تيار كردن

و كابل را در فنجاني نوشيدن

دادا

وقتي صداي موتروان خسته است

 

چاي تيار كن

تربچه هاي رسيده

و خر لنگ

و شكريه كه ترب مي خورد

پل خراب بود

عبدالاحد ، خر و پل

با هم پايين آمدند

آهاي برج ايفل

تو هم روزي پايين مي آيی

آهاي شانزليزه چشم زخم

همزادت را در كابل مي زايم

نوبل بگيرم

به افتخارم خواهي رقصيد؟

در شب فرانسه مغرور

و آمريكايي مهربان

كه كلاهش را چسبيده است

و مي خواهد سيگرتش را در من خاموش كند

  

دادا

دارم بر مي گردم

چاي تيار كن

به زودي

مردي در پاريس گريه مي كند

و زني در كابل خواهد زاييد

و عبدالاحد دوباره مي آيد

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٢                      سال دوم                          جنوری ۲۰۰۷