کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاکه تیغون

 

             معنای تجدد

 

 

شاعری یک شبی یخدان دلش وا می کرد

خویش را دردل آیینه تماشا می کرد

رفته اندرپی اجدادتجدد به اثر

که زمان گشته دگر، کار جهان گشته دگر

گشته بر وزن برآشفته که ای خانه خراب

از کجا آمده ای کز رخ من برده ای آب

گه چو سنگی و سر شعر مرا می شکنی

گه چو آغوش کفن نرم ولی پر محنی

ضربه یی توست که دیوار دلم غلتیده

یک دو کیلو مددی کن که دلم ترکیده

غرقه بحر عروضم که به ساحل نرسد

باد لعنت به تو ای وزن به هفتادو به صد

باز بر قافیه آشفت که ای فتنه دهر

قهر کردی به سرم شهد مرا کردی زهر

در کمال پدرت هیچ کسی شک نکند

مادرت دیده کسی نیست که چک چک نکند

ای که در قوم شریفی و محمد زایی

مصرعی تازه نگردیده که پس می آیی

رفتنت جشن و ولی آمدنت مثل عزاست

سختی دیدن تو سخت تر از روز جزاست

کی؟ کجا؟ قافیه را قافله سالار شده

زانکه هر قافیه اندیش خرانبار شده

شانه قافیه بر ریش سخن، بد ذوقیست

بد چو آواز همه بی هنران شوقیست

ای تو بانوی کلام کهن و دیروزه

گر چه من بحر نیم از تو شدم در کوزه

نوبت بعد برآشفته زبان را می گفت

شعر بس، شیر هم از ترس تو می باید خفت

آن طرف فاعل و مفعول و صفت در کار است

این طرف طبع ظریف من از آن بیزار است

شعر از طبع روان است، گرامر چه کنم؟

آنچه گفتست بکن! کی بشود؟ هرچه کنم

صدف معنی خوش، بحر زبان میخواهد؟

یله کن تیر، که گفتست کمان می خواهد؟

شعر خوش این همه دستور زبان را چه کند

آخر این صنعت و معنی و بیان را چه کند

آنچه نیما به سر وزن نیاورده ، بیار

گلم قافیه را جمع نما ، دورش دار

بدعتی کن تو که یک شاعر دنیا نکند

کار نو، مکتب نو، آنچه که نیما نکند

مشت زن بر دهن هرچه زبان است زبان

چونکه خود سستی کار تو از آنست از آن

هر کجا فاعلی بودست تو مفعولش ساز

مصدر و فعل و صفت را نخری جلوه ناز

دیده وا کن که زبان ماضی مطلق گشته

غارت دختر و ناموس سخن، حق گشته

دیگران قافیه و وزن به غارت بردند

هله می گیر زبان را که بکارت بردند

اقلا ً این که دگر کار تو محسوب شود

در قطار فضلأ نام تو مکتوب شود

شهرآشوب بپرداز تو ای مایه ناز

که ببینند و بگویندو دهان ماند باز

بر فلک زینه بیفگن  زتجدد، یا هو!

که بگویند : بلا کرده ، هماوردش کو؟

معنی تازه به این واژه پر دبدبه ده

خوش قماریست بزن! هرچه شود ، یک شبه ده

دَم  دَم دهل تجدد زدو گوشت نبری

خود بخوانی ، بسرایی ، بفروشی ، بخری

می رود هرچه جدید است به هر برزن و کوی

خود بخوان ، خود بسرا ،خود بشنو ، خود تو بگوی

 

                          جنوری 2001 ، هامبورگ ،

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٢                      سال دوم                          جنوری ۲۰۰۷