کابل ناتهـ، Kabulnath
|
داکتر اسدالله شعور کانادا
نظم اجتماعی در فرهنگ مردم کابل
اسم کابل درتاریخ گذشتهء ما به سه عنوان متفاوت به کار گرفته شده است و این خود قدامت کابلزمین و فرهنگ باستانی، گشن ریشه و بسیار شاخ آن را می رساند. کابل به عنوان یک کشور که کابلستان نیز خوانده شده است. امروز نیز این مفهوم در بین همسایگان شرقی وجنوبی مابه گونهء دیگری در تداول است، زیرا کاربرد واژهء کابلی والا بجای افغان ـ چنانکه در داستان کابلی والای رابیندرنات تاگور ـ و استعمال عبارت کابلی حکومت به جای دولت افغانستان در بین مردمان هند و پاکستان هنوزهم یادآور کابلستان تاریخی است.
دودیگر کابل بعنوان یک ولایت که گاهی از اتک تا آمو را دربرمیگرفته است وزمانی از تورخم تا سالنگ را؛ گاهی از سروبی تا زابل و ازجبل السراج تا گردیز را؛ و سه دیگر عنوان یک شهر مهم خراسانزمین را. به اعتبار مفهوم نخستین است که کابل را مطلع الهند و خراسان مقطع خوانده اند. و همین تعریف بازگوینده این مطلب است که کابل محل تلاقی فرهنگ های گوناگون منطقه و به ویژه جایگاه تصادم فرهنگ های خراسانی و هندی بوده است. چنین ویژگی موقعیت کابل تنها به تصادم فرهنگ ها محدود نمانده، بلکه در طول تاریخ محل رویارویی سپاهیان امپراتوری های گوناگون و میدان زورآزمایی جهانخوران و متجاوزین با مردم خراسانزمین نیز بوده است؛ و این برخورد های نظامی و فرهنگی عناصر جالب توجهی در فرهنگ کابلیان آفریده است که اختصاص به همین شهر داشته، تا زمان ویرانی کامل اصل کابل که شهر قدیم آن بود، عامل تداوم هنجارهای بسیار اجتماعی و رفتار مردم کابل در برابر همدیگر بود. ازآنجاییکه فرهنگ گسترده ترین پدیده در زندگی آدمیست که تمامی قواعد تنظیم کننده وسمت دهندهء کنش فردی واجتماعی و همچنان مظاهر مادی زندگی او را شکل می دهد، صحبت کردن دربار هء تمام مظاهر فرهنگی در چند دقیقه، امری ناممکن است. ازینرو می خواهیم درین دقایق محدودی که در اختیار است در بارهء زندگی باهمی کابلیان و اصول های آن نگاهی بیاندازیم.
پس از سقوط کابلشاهان در سال 444 نظام اداری عنعنوی کابلزمین از بین رفت و نظام تازه یی که مطابق به اساسات آیین جدید بود، به سبب دور ماندن کابل از حوزه های مرکزی قدرت خراسان عهد اسلامی که گاهی بلخ بود و زمانی بخارا، وقتی غزنی بود و هنگامی هم هرات و بالآخره قندهار؛ به صورت اساسی در اینجا به میان نیامد. بنابرین مردم کابل مجبور شدند خود نظامی بیافرینند که مسئولیت تأمین نظم اجتماعی رابعهده داشته باشد. چون نمایندگان قدرت مرکزی بیش از آنکه خود را مسئول نظم اجتماعی بدانند، به عنوان گردآورندهء مالیات ها و عوارض دولتی عمل می کردند؛ لذا مردم کابل برای تنظیم حیات اجتماعی خود تشکیلاتی را به میان آوردند که از زمانه های قدیم تا آغاز صدارت شهید محمد داؤود در سال ١٣٣٢ش به همان شکل باستانی خود زنده بود و درحیات اجتماعی مردم کاربرد عملی داشت. عمده ترین صورت این تشکیل، کلانترهای گذربودکه توسط خودمردم وازمیان مردمان محل انتخاب می گردیدند و این صورتی ازدموکراسی عنعنوی شهری بود که در دیگر جا ها نظیر کمتری داشت. هرگذر کلانتر خاص خود را داشت. این کلانتر ها به اساس فهم، دانش، تدین، خوشنامی در محل و محبوبیت در میان مردم گذر، هرگاه یک بار انتخاب می گردیدند و تا زمانیکه مردم از آنها راضی می بودند به کار خود ادامه می دادند. وظیفهء کلانتری امری بود داوطلبانه و بدون کدام پاداش مادی. آنها به حل اختلافات مردم محل خود میپرداختند، درتنظیم مراسم های ملی مردم را بسیج میساختند، درجنگها جوانان رابرای دفاع ازوطن آماده میگردانیدند، معاملات مردم محل را در صورت ضرورت همآهنگی می بخشیدند، اهالی گذر رادرمعاملات خوشی و سوگواری شان مشوره می دادند و درصورت ضرورت به جلب کمک برای آنها میپرداختند، درین گونه معاملات به عنوان ولی خانواده های بدون سرپرست و یتیمان نقش ایفا می کردند و بالآخره روابط مردم را با ادارات دولتی بر قرار می ساختند. دیده شده که گاهی اعتماد مردم بر این کلانترها در حدی بود که بدون مشور هء آنها برای فرزندان شان همسری نمی گزیدند و حتی اگر مشکلی در خانوادهء شان پیش می آمد، برای مشوره به او که محرم راز شان بود مراجعه می نمودند.
پس دیده می شود که مشکلات اجتماعی به وسیلهء کلانترهای گذر حل و فصل می گردید ولی هرگاهی که مسایل خرید و فروش املاک، قتل و سرقت و یا مسأله بزرگتر دیگری در بین آنها پیدا می شد در آن وقت باید به کوتوالی و محاکم شرعی مراجعه می کردند. قابل یادآوریست که حلقهء دیگری نیز بالاتر از وکلای گذر وجود داشت که آن یک نیز به تشکیلات دولتی وابستگی نداشته به حل مسایل شرعی مردم می پرداخت ، در رأس این حلقه ها عرفایی قرار داشتند که کابلزمین به حوزه های نفود آنها تقسیم شده بود. مناطق خواجه رواش، خواجه چاشت، خواجه بغرا، بابه قشقار، پاچا صاحب و امثال اینها یادگار حوزهء همین پیرهای طریقت اند. کثرت وجود مزارهای چنین عرفا در هر کوچه و پس کوچه ی شهر قدیم کابل شاهد دیگری برین مدعا توانند بود.
دومین مرتبهء نظام اجتماعی مردم کابل اصلی به نام همسایه داری وهمسایگی بود. نظام همسایه داری کابلیان قدیم نمونهء نادری است درهمزیستی اجتماعی؛ زیرا روابط همسایگان و اهل محل یا کوچگی هایی که از چندین نسل در کنار هم زیسته بودند، روابطی میان خانواده ها می آفرید که نزدیک تر از رابطه بین اعضای یک خاندان می بود از همینروست که مردم کابل ضرب المثلی دارند که می گوید : از صد خویش، یک همسایه پیش. و این روابط نزدیک در بین مردم چنان مقامی یافته بود که می گفتند : حق خدا وحق همسایه یعنی همسایه پس از خداوند برما حق احترام و سپاس دارد. تأثیرگذاری همسایگان در شهر کابل به حدی بود که گفته اند همسایه از همسایه پند می گیره و خربوزه از خربوزه رنگ. یعنی بدانگونه که خربوزه ها درمجاورت همدیگرهمرنگ هم می گردند، همسایه هانیزالگوی رفتاراجتماعی وفرهنگی برای همدیگر محسوب میگردند. این اثرگذاری همسایگان برهمدیگردر ضرب المثل دیگری نیز انعکاس یافته که گقته اند دردم از خدا گله ام از همسایه. یعنی تأثیری از سوی دیگری به ما میرسد، اما به سبب نزدیکی به همسایگان، نخست تصور می کنیم که آن اثر زاییدهء جوانب و اطراف خود ماست.
چنین روابط نزدیک بود که هرگاه مردم کابل هوسانه یی می پختند، مقداری برای همسایگان نیز می فرستادند و این غذای فرستاده شده را همسایگی می نامیدند. آنان عقیده داشتند که غذای خوب را نباید بدون همسایگان خورد، درغیرآن حق همسایه رعایت نمی گردد و دودیگر اینکه می شود که بوی غذای طبخ شد هء آنها به مشام همسایه رسیده او را به هوس همان غذا اندازد، ولی او در هماندم توانایی مالی تهی هء عین غذا را نداشته باشد و یا اینکه این بو مشام خانم حامله یی نواخته باشد که اگر این غذا به او نرسد گناه عظیمی متوجه طبخ کننده خواهد گردید. گرچی روشنفکرنمایان ما چنین پندارها را عقاید خرافی می خوانند، اما همین عقاید ولو اگر خرافی هم باشند، تنظیم کنندهء زندگانی اجتماعی مردم بوده، حاوی نکات مثبتی می باشد که چیز دیگری را به آسانی نمیتوان جاگزین آنها ساخت. مثل اینکه به کودکان تلقین می کردند که :
ـ اگرروی دیوارهاراخط خط کنی، پدرت قرضدار میگردد. ـ شکستن شاخ هء درخت جوانمرگی دارد. ـ ادارار نمود در آب روان گردن بستگی دارد. ـ تف کردن به آتش و یا ادارار نمودن روی خاکستر گناه عظیم دارد. و مانند اینها هیچ کدام خالی از منطقی نبوده حفظ نظافت و زیبایی شهر، عدم صدمه به سرسبزی محل و شهر و پاک نگهداشتن محیط زیست را القأ می نمود و از سوی دگر حرمت گذاری به عقاید پیشینیان بود.
صمیمیت همسایگان شهر کابل معمولاً زاده روابط حسنهء خانم ها بین همدیگر میبود؛ اگر خانم ها با هم صمیمی می بودند همه اعضای دو خانواده با هم نزدیک بودند و اگر خدا نخواسته خانم ها باهم اختلاف پیدا میکردند، دیگر خدا به داد همسایگان می رسید. دربسیاری از مواردی که خانم ها مشکل آفرین می شدند، به فحوای ضرب المثل از گپ بدل کدن کده کوچه بدل کدن خوب است، مردان مجبور می گشتند به محلات دیگر بکوچند، ولی دوستی چندین نسل هء خود راپامال این اختلاف نسازند. چون پیش از نهضت نسوان اغلب خانم ها خانه نشین بودند، اوقات بیکاری شان را با صحبت های بالای بَیرَه با همسایگان می گذشتاندند که طی آن از زیره و پودین هء همدیگر آگاهی می یافتند؛ از طرز برخورد شوهر گرفته تا رویه خشو و ننو و خصوصیات اخلاقی و شیو هء زندگی آنها تا روابط شان با دیگران. این همرازی ها و همدلی ها بین خانم هایی که اغلب همدرد نیز می بودند، صمیمیت بسیاری می آفرید و آنها غالباً سیمای خویش را در درد دل همدیگر می دیدند و همین صمیمیت ها بود که روابط اجتماعی همسایگان را بیش ازحد مستحکم تر می ساخت.
چنین روابط فشرده و تنگاتنگ بود که باور از صد خویش یک همسایه پیش را بوجودآورد. براستی هم که همسایگان بیشتر از خویشاوندان از خصوصیات زندگی یگدیگر آگاهی داشتند و بیشتر از آنها نیز به درد و غم یکدیگر شریک بودند. بدا به حال ما که گاهی در همسایگی خود هموطنانی را می بینیم که هویت خود را از ما پنهان می کنند و یا اینکه برخی ها عقیده دارند : در محلی که یک افغان نیز زندگی می کند، نباید رحل اقامت افگند تا از گپ گوی بی غم باشی. نکات مثبت فرهنگ کابلزمین در زمینهء زیست باهمی زیاد است که میشود دربارهء هریک صحبت کرد، ولی وقت ما محدود. سخن را کوتاه نموده به عرض می رسانیم که تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل. یاد کابل و کابلیان با فرهنگ آن جاودانه باد و کابل دوست داشتنی بار دیگر آبادان معمور!
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٢ سال دوم جنوری ۲۰۰۷