کابل ناتهـ، Kabulnath
|
سلام ایشور داس عزیز!
امیدوارم صحت و سلامت باشید. متنی را که اینک در اختیار دارید، نامه ای است به نویسنده ای گرامی آقای سخاورز، خواستم نامه را از طریق ویب سایت پربار شما خدمت آقای سخاورز و خوانندگان گرامی کابل ناتهـ تقدیم کنم تا لااقل از این طریق با ندای آقای سخاورز در «شرق ایران، غرب هندوستان» همنوایی کرده باشم. امیدوارم این سطور ارزش مجله ای وزین کابل ناتهـ را داشته باشند. موفقیت تان را از بارگاه ایزد متعال در راستای خدمت به فرهنگ و تاریخ سرزمین عزیز ما افغانستان خواهانم. با عرض حرمت کاوه آهنگر
سلام دوست عزیز!
عذر از تاخیر در نوشتن.
مطالب پرمحتوای شما را در سایت های مختلف دیدم و خواندم، البته از مطالعه ای اشعار نیز غافل نبوده ام. در زمانی که کنگره ای بین المللی امیرخسرو دهلوی برگزار می شد، بنده نیز به دهلی بودم اما مصروفیت باعث شد که نتوانم به مجالس و نشست های کنگره اشتراک نمایم، با آنکه دوست گرامیم آقای رهبین لطف نموده بودند و دعوتنامه ای هم برایم فرستاده بود، که اگر اشتراک می کردم یقیناً توفیق آشنایی با شما برایم دست می داد. به هر حال مطالب شما قابل غور و دقت اند من منحیث یک خواننده - خواننده ای دقیق - برایتان نوشتن مقالات ارزشمندتان را تبریک می گویم. ای کاش می شد تحقیقی را که در قسمت تأثیر مشروطیت بر شعر نموده اید، گسترش دهید و به شکل کتاب چاپ کنید. مضمونی است که تا حال به آن در کشور ما پرداخت اندکی صورت گرفته است.
دوست گرامی! در نوشته های شما دو چیز مرا بیشتر به خود جلب نموده اند؛ یکی انتخاب سوژه های است که برای نوشتن بکار می برید که بیشترینه جدید و موضوعاتی اند که کمتر در کشور ما به آن ها پرداخت صورت گرفته است. به گونه ای مثال تحقیق در راستای تشخیص تأثیرات مشروطیت بر حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشور ما موضوعیست که کمترین توجه تا به حال به آن شده است که لله الحمد شما در «تأثیر مشروطیت بر شعرما» روشنی بر گوشه ای از مسأله انداخته اید البته برای فهم و درک کامل موضوع ضرورت به تحقیق گسترده و جامع در زمینه است که از خداوند می خواهم توفیق آنرا نیز به شما بدهد. دو دیگر عدم شرکت تان در جدال های است که میان طیف مشخصی از نویسندگان افغانی در خارج و داخل افغانستان جریان دارد و آن محترمان به عوض اینکه تلاش در راستای پاسداری ارزش های فرهنگی و تاریخی سرزمین مشترک شان یعنی افغانستان نمایند، سعی در شکستاندن و نا رسا جلوه دادن ارزش های تاریخی و فرهنگی همدیگر می نمایند. یکی مقاله ای می نویسد و با هزار دلیل فلان قوم را بیگانه و اجنبی در افغانستان ثابت می کند و لاجرم زبان و فرهنگ آنرا نیز تحمیلی و خارجی می داند و دیگری با هزار و یک دلیل این یکی را به همان گونه اجنبی و بیگانه با سرزمینی که بنام افغانستان یاد می شود ثابت می کند، بدون اینکه هردو ملتفت گردند که با این کار در حقیقت تیشه بر ریشه های خویش زده اند و به قول آن شهید بزرگوار «آب در آسیاب دشمن ریخته اند».
اما در قسمت اینکه ما مورد یغمای فرهنگی همسایگان مان – همسایگانی که هزار رشته ای مشترک تاریخی، فرهنگی، زبانی، دینی و... ما را با هم پیوند می دهد- قرار گرفته ایم، کاملا با نکته نظر های شما در «شرق ایران، غرب هندوستان» موافقم و خرسندم از اینکه این صدا را شما بلند کردید و باید نگذاشت که در همین جا خاموش گردد. باید میراث مسلم فرهنگی ما را از همسایگان که چونان نابرادران در ترکه و تقسیم آن حق ما را ناجوانمردانه غصب نمودند گرفت. من فکر می کنم که ما نه از جانب اجانب (غرب و امثالهم) مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته ایم، بلکه از جانب دوستان و همسایگانی که در برابر ما دم از کشیدن سر از یک گریبان می زنند، اما در قفا برسایه ای ما سنگ می چُکند، مورد چپاول و غارت فرهنگی قرار گرفتیم. غربیان اگر فرهنگ ما را مسخ و وارونه کرده اند یا می کنند، اینان آنرا از ما می گیرند و ما را به جهانیان مردمانی بربر معرفی می کنند که در جوار تمدن ایران یا هند زیست نموده ایم و کاسه لیس فرهنگ و زبان آنها بوده ایم، همانگونه که ژرمن های بربر در همسایگی روم زندگی می کردند و عاقبت چیزک های از روم آموختند. در این راستا حتی دانشمندترین محققان ایرانی - که بحق حقی برگردن فرهنگ و ادب پارسی دری برای معرفی آن به جهانیان دارند – نیز کوتاهی نکرده اند. البته در عدم بدست آوردن حق مسلم ما از میراث فرهنگی عظیمی که امروز میان چندین کشور تقسیم شده است و ما که بیشترین سهم را در آن داشته ایم اینک کمترین حق را داریم؛ بی علاقگی نظام های حاکم برسرزمین ما به آن ارزش ها و سیاست های وارونه ای آنها نیز بی تاثیر نبوده است، در حالیکه در کشور های همسایه ای ما بخصوص ایران و اینک تاجیکستان سیاست های رسمی دولتی شان با شدت و حدت از زبان پارسی و میراث های گذشته آن دفاع می کنند؛ به گونه مثال برای تاجیکستان سامانیان الگوی اقتدار ملی و رودکی نماد عظمت فرهنگی شان است و اینرا حتی کودکان در صنوف ابتدایی مکاتب می دانند، همانگونه که تخت جمشید برای ایرانیان نماد عظمت تمدن قدیم شان و فردوسی، حافظ، مولوی، سعدی و همه ای اندیشمندان و شاعران دری زبانی که قبل از تقسیمات جدید جغرافیایی به زبان پارسی دری شعر گفته اند یا کتاب تالیف کرده اند، بیانگر غنای فرهنگی سرزمین شان است. حتی کشور آذربایجان که امروزه هیچ پیوندی با زبان دری و فرهنگ و ادب پارسی ندارد، نظامی گنجوی را منحیث نماد عظمت فرهنگی خود تبلیغ می کند، البته موضع ترکیه در قبال حضرت مولانا کاملاً روشن است. اما ما با داشتن دولت های بزرگ ملی چون صفاریان، سامانیان، غزنویان، تیموریان هرات و ... در طول تاریخ و دهها شخصیت فرهنگی و علمی جهانی، فاقد همچو الگو ها هستیم و این یکی از علل عقب مانی فرهنگی و سردرگمی هویتی ما در جهان امروز است.
به نظر من سیاست های دولتی هنوز هم در همان مسیری روان است که سالهاست می رود. هیچ گونه برنامه ریزی بنیادی برای معرفی و حفظ میراث های فرهنگی و تاریخی ما نه تنها در دستور کار دولت وجود ندارد، بلکه هراس از این است که مبادا با انجام یک شستشوی فرهنگی دیگر نام های تاریخی و قدیمی ولایات و مناطق کشور را تغییر بدهند و آنچه را که غربیان نتوانند مسخ کنند یا همسایگان غارت نمایند، اینان نابود کنند. ما را زتو امید خیر نیست، شر مرسان.
نمی توان از دولتی چون دولت فعلی افغانستان توقع داشت تا پاسدار فرهنگ و تاریخ کهن سرزمینی که خاستگاه پیامبری همچو زردشت و متفکرینی چون مولانا، فارابی، پورسینا، سیدجمال الدین و ...بود، باشد، زیرا اینان خود این شخصیت ها را نمی شناسند و شاید خرسند هم شوند اگر ایرانیی آنها را به نام ایران وصله بزند یا تاجیکی به نام تاجیکستان. بار عظمت این بزرگمردان تاریخ و فرهنگ ما را دوش های خمیده ای این سیاسیونی که برای حفظ قدرت خود به تملق و درویوزه گری به بارگاه اربابان قدرت جهانی و منطقوی مشغول اند و در داخل برای مشروع جلوه دادن حاکمیت خود، مصروف معامله گری ها و توطئه بازی ها اند، نمی توانند کشید.
جناب سخاورز! بزرگترین مسؤولیت تاریخی و رسالت فرهنگیی که امروزه متوجه اندیشمندان و قلم بدستان آزاده ای سرزمین ما است، اینست که یکبار دیگر همسایگان و همزبانان ما را مجبور به نشستن بر میدان ترکه و تقسیم میراث فرهنگی منطقه نمایند و با شجاعت و دلاوری و بدون اینکه بیش از ضرورت جهانی بیندیشند، حق خود را بگیرند و آنرا به نام سرزمین خویش سجل نمایند، تا جهانیان بدانند که ما نه بربر های که در مجاورت تمدن فارس یا هند زندگی نموده باشیم و خط و خواندن از آنها آموخته باشیم، بلکه مردمی هستیم که خود ایجاد کننده ای یکی از بزرگترین فرهنگ ها و زبان های جهان هستند و در زنجیره ای تاریخ تمدن نقش ما خیلی ها ارزشمند بوده است. وقت آن است که به ندای حنظله ای بادغیسی گوش فرا داد و توصیه ای او را بکار بست و عملی نمود:
مهتری گربه کام شیر در است شو خطر کن زکام شیر بجوی یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی
دوست عزیز! ببخش اگر این جملات سرت را به درد آورده باشند. منظور من از نوشتن این نامه صرف بیان برداشت های من از نوشته های خودت بود، اما چون «شرق ایران، غرب هندوستان» را همین امروز صبح خواندم هوای آن نوشته بر این نامه غلبه نمود. یکبار دیگر برایتان در پاسداری و معرفی فرهنگ و تاریخ کهن سرزمین ما موفقیت از بارگاه خداوند خواهانم. شما و همه پاسدارن راستین تاریخ و فرهنگ این سرزمین در پناه ایزد باشید. با احترام کاوه آهنگر کابل - افغانستان 24 دسامبر 2006
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤۱ سال دوم دسمبر/جنوری ٢٠٠٦/۲۰۰۷