کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خالده فروغ

 

 

خویشاوند صحرا

  

 

من چشمه ساران نیازم وای
تو قوی فرهنگ غروری های!
ایکاش که من قصه های پاک و مرجانی نمیشدم بشنوم از تو
ایکاش من رنگین کمان دستهای غبارت را نمی دیدم
در چشمهایم آرزوی بی سرانجام تو مواج است آزادی!
باید نمی رفتی
باید از اینجا رخت بیزاری نمیبستی
بیتو
آیینه را بردار رسوایی کشیدند و تماشاگاه خونینی ست

(())(())(())

بیتو
زیبایی آواره ست
بیتو
«دلتنگ تر از آه دریا ها ستم هر قدر بر میآبم از نیزاری های سینه
آنها غصم پایان نمییابد
شبها:
من ماه را به پنجرهً خویش دعوت میکنم بیدار میمانم
ـ برایش میسپارم خوشه های سبز اشکم را
شبها:
استاره های زنده گی در جستجویم میشوند و من به یک استاره اسطوره یی
تبدیل میگردم
سیمرغ های شهر آفاق از کبوتر های دلها مان پذیرایی خوبی
میکند و ما به راز قرمزی عشق دیگر راه مییابیم

شبها:
خورشید می چینم برای روز
از دشتهای پر عطش از کوههای آتشین شرق
شبها سواری در ره است آنی که پندارم
کرسی نشین کشور صبح است
آنی که بر من دستبندی هدیه میآرد
از جنس مرواریدهای تازهء دیدار
آیا درخت آبی اندیشهء او عاشق ایمان باران است
کاین قدر حیران است؟
او را بگو:
باران منم باران منم باران منم باران...
در بازگشت تو حضورم نسترن زاریست
ازاده گی با واژه های فارسی در گوشهایم گوشواری را بیاویز از
شمال منطق و پندار
گفتا:
باران تویی باران تویی باران؟
تو آوردی دارد نگاهانت؟
گفتم که آری من!
باران منم اما
چشم عروسکها خوش آیند است
چشم عروسکها
نوآوری دارد
اما صدا تک تک قلب عروسکها پر آوازه ست
چهره عروسک جلوه یی از عاقبت دارد، نه از من
بید آبرومند است
با قامت لرزان و احساساتیش بیدی که شبنم مبهر اسد از سراپایش
و در میان کوچه های برگهایش خانهء گلهای مرسل را
هرگز نمیجوید
دیوار ها از خشت و سنگ اعتبار در نزد بزرگان تبار باغ سرشار اند
نه من...
هندوکش برپا!
هندوکش معنا!
تو از عقاب رازها تاجی برسر داری
از من مپرس اینرا
کاینک کدامین راز را در گوش خویشاوند خود صحرا
این قهرمان صحرا
خواندی؟
از من مپرس این را...
من هیچ
من هیچ تر از هیچ هستم هیچ
آخر تو خویشاوند صحرایی
آوازه ام از توست آزادی
در بازگشت
آهسته پا بگذار
بر فرشهای شیشه یی جاده های فکرمن
آهسته پا بگذار!
آوازه مرا نشکنی
با قطره های گامهای گوهری خویشتن اینبار
آهسته پا بگذار...!!

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٠                       سال دوم                           دسمبر ٢٠٠٦