کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی احساس ها زنده می شود !!
 

به نشانه همدردی با عزیزانی که
در بادغیس و .. کشتی زندگی شان به گل نشست

 

 

محمدهاشم قیام

 

 

به عنوان یک خواننده خبر، عادت کرده ام که خبرهای جنگ، درگیری، قتل، کشتار، آتش سوزی، انفجار، تجاوز و ... را بخوانم. خواندن این اخبار هیچ احساسی را در من ایجاد نمی کند. بعضی وقت ها که خبرهای وحشتناک و تکان دهنده ای را می خوانم، حالتی از رضایت به من دست می دهد. رضایت از اینکه خبرم، داغ، تکاندهنده و در نتیجه، برای شنوندگانم جالب خواهد بود. در حقیقت احساس انسانی من نیز تحت تاثیر رقابت های مسلکی قرار گرفته است. فکر می کنم؛ ما خبرنگاران در رقابت و تشنهء بدست آوردن خبرهای داغ می باشیم.

 

مثل هر روز دیگر، به پشت میکروفون رفته بودم تا خبر بخوانم. مثل هر روز دیگر، اخبار را تهیه، تایپ و ادیت کرده بودم.(در ساعتی که من موظف به خواندن اخبار هستم، کسی از بخش تهیه و تولید خبر نیست و من مجبور هستم، تا خود هم خبر تهیه کنم، هم تایپ، هم ادیت و سرانجام هم بخوانم. = هم کوزه و هم کوزه گر و هم گل کوزه!) بدون هیچ احساس تازه ای خبرها را شروع کردم تا رسیدم به ...  و ناگهان زبانم سنگین شد و از خبر خواندن باز ایستادم.

 

" سیلاب در بادغیس ده ها تن را کشته و به صدها تن خسارت وارد کرده... ." ... " هنوز امداد گران به منطقه نرسیده اند... ." ..." والی بادغیس از مفقود شدن چندین تن خبر داده است." و ...

 

نمیدانم چرا یک بار تحت تاثیر قرار گرفتم؟ این احساس برای من که بارها اخبار تلخ و حوادث تکان دهنده را با آب و تاب خوانده بودم، نا آشنا و بعید بود.

 

شاید به این خاطر که کشتار روز مره در جنگ و انفجار، عمل خود خواسته است. ما خود متقاعد شده ایم که به این ترتیب جنگ و خشونت دوام پیدا کند. از همین رو شنیدن و گفتن آن برای ما عادی شده است.

 

شاید  به این خاطر که حادثه بادغیس، بدست ما نه، بلکه بدست طبیعت بود.

شاید به این خاطر؛ هضم دردی را که خود خلق می کنیم آسان و رنج عارضه از طبیعت سخت است.

شاید به این خاطر، که کار خود را می توانیم، توجیه کنیم، ولی طبیعت را که توجیه کند؟

 

برایم این سوال پیش آمد؛ ما که خود برای نابودی خویش کمر بسته ایم، پس طبیعت چرا با ما سر جنگ پیش می گیرد؟ آیا طبیعت هم می خواهد در تسریع نابودی ما به ما کمک کند؟

خواندن خبر برایم مشکل شده بود. خط را گم کرده بودم. تصویر هایی از بادغیس روی کاغذ خبرم آمده بود. اینجا بادغیس بود. کشاکشی چون قیامت. راه نجات برای بسیاری مسدود شده بود. صدای فریاد پیرزنی به گوش می آمد که به حیث تنها بازمانده خانواده اش، بر جای خالی خانه خود می دید و بر سرنوشت خود می گیریست. سیل خانه اش را برده و جایش را نیز گم کرده بود.

 

صدای طفلی که به سرگردانی ناله می کرد و با ترس پدر و مادرش را فریاد می زد. کسی نبود که آغوشش را چاره ساز در بدری او کند. شاید او هم از متضررینی بود که تنها خود باقی مانده زنده فامیل خود از این حادثه بود. لباس گل گرفته اش نشان می داد که بدست تقدیر نجات یافته تا قصه پر غصه اش را بار بار بدیگران بگوید.

 

هرکسی از دیگری سراغ آشنایان را می گرفت و در پی پیدا کردنش بود. لاله، بهاره، خیر محمد، بی بی گلچهره و ... به جواب ها پاسخ نمی دادند. رو به هر سوی که صدا میزدند، آنها نمی شنیدند، نبودند که بشنوند، یا ناشنیده می گرفتند و جواب نمی دادند. شاید والی راست گفته بود که یک تعدادی گم شده اند.

 

بعد ها اخبار نوشتند که امداد گران به منطقه رسیده اند و به خسارت دیدگان کمک کرده اند. حتی طیاره ها، بسته های امدادی (شاید لباس، غذا، ادویه و .. ) را برای قربانیان به روی سیلاب انداخته اند. شاید به این خاطر که چون دست خودشان به گمشدگان در دل سیلاب نمی رسد، مواد امدادی را به سیل سپرده وظایف انسانی خود را ادا کرده باشند. شاید به این امید که سیل دست بکار شده و ادویه را بر پیکرهای زخم دیدگان پینه کند، لباس ها را به آنها بپوشاند و اغذیه را نیز به زور به دهان شان قورت دهد.

 

بعدها تصویر ها نشان داد که دولتمردان نیز سخت متاثر شده اند. اعضای کمیسیون دولتی مبارزه با حوادث که قبلا از آمادگی برای مقابله با زمستان خبر داده بودند، نیز مشوش بودند. حادثه آنچنان برای شان سنگین تمام شده بود که به کیک پناه برده بودند و در اجلاسی که برای نحوه رسیدن به این مشکل برگزار شده بود، تکه هایی از کیک نرم روغنی را به دهن می گذاشتند تا در پناه آن، طعم تلخ سیلاب بادغیس را روغنی تر و شیرین تر بچشند.

 

و بعدها در اخبار خواندم که مسوول مستقیم رسیدگی با چنین حوادثی، دیدن و شنیدن فاجعه را تحمل نکرده، به لندن رفته است تا در پناه چند روز آسایش، این غم را به فراموشی بسپارد. شاید هم به این خاطر که برای غمزدگان این مصیبت، از فروشگاه های لوکس لندن رخت صبر خریداری کند.

 

بعد تر ها در اخبار به چشمم آمد که تعدادی از دختران و پسران خردسال با دست زدن به جمع آوری مساعدت، با آسیب دیدگان همدردی کرده است.

 

و بعدها که جزئیات مربوط به آن خبر را به تکرار خواندم، دانستم که این خبر تنها احساس انسانی و عاطفی را در من نه، بلکه در همه زنده کرده است.

 

و هر کسی به طریقی در برابر آن واکنش نشان داده است.

 

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٠                       سال دوم                           دسمبر ٢٠٠٦