|
به خاطر گذشت يكسال
از سكوت جاودانيى بانوى شعر هرات،
” ناديا
انجمن“ سروده ام.
سيد نور الحق صبا
كوچ قنارى
دل از
فرياد بر كندى؟
لب از
گفتن فرو
بستى؟
گسستى تار
را ،
با رفته گان خفته
پيوستى؟
روايتگر
نخواهى بود ديگر راز وروءياى ”كبوتر“ را؟
ولالايى
نخواهى
خواند زير
گوش ”قمرى“ هاى دلخسته؟
”چكاوك“ را
دگر شعرى نخواهى خواند؟
دگر
از”سوسن“
و”نرگس“ نخواهى گفت؟
نخواهى
گفت: ”گلها“ زير اين سقف سكوت تيره مى
ميرند؟
” گل دختر“
نمى بويد
دگر افسانه هاى
نغز ونابت
را؟
دگر از
خسته گان بستهء باغت نمى گويى؟
از آن
پروانه هاى عاشق پرواز
وزيبايى؟
***
صدايت در
گلو خشكيده مى دانم!
شكست آن
دست وحشى
شيشهء ناز
نوايت را
گل شاد
سرودت را سموم هرزه پرپر كرد
ايا
خواهر،
چه تنها
بوده اى در انزواى تلخ تلخ خود
درآن ”بن
بست پولادين“
”ترا
با سنگ
پيمان بوده در همطاقتى “ دردا!
” وبا او
همقدم در سنگلاخ صبر مى
گشتى“
تو خود
گفتى:
”مرا از
زمهرير مرگ باكى نيست“
وخود
گفتى:
”
بجانم ضربه هاى
دست طوفان اتفاق دردناكى
نيست“
ايا خواهر!
ايا تنها!
چه تنها
برده اى درد شكستن را
!
گلى بودى
تو در پهناى دشتى خشك
ويا
نيلوفرى در چنبر
گرداب
گياهى سبز
در آغوش يك دوزخ
لب از گفتن
فروبستى
ولى لبريز
آوازى
سراپا مثل
سيم ساز ، پر از شيون ورازى
دلت،
ميدانم از
ناگفته ها لبريز لبريز است
لبانت در
تلاش طرح يك شعر غم انگيز
است
تو فرياد
رساى شعر ما بودى
همه آيينه
ها از دوريت اينك عزا
دارند!
پرستو ها
همه د لگير وبيمارند
........
........
سكوتت
را،
قنارى جان،
كسى باور نخواهد
كرد!
*********** |