کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نامه یی به سپاهیا ن و زنگیان شب

وافسوسنامه یی برای راهیان روز

نوشته:  آ.آبادی

مزارشریف  میزان 1376 خ

 

شبنامه

 

 

 

بازاینک سخن از داد شب ودار شب است 

هرچه  تقویم زمان است درآمار شب است

آنچه  درعالم حسن است به  نیک  انجامی

شبرو و شبگذر ورهرو ورهدارشب است

آد می خود به بد و و نیک، گمان می با فد

ورنه با آنهمه زیبایی که درکار شب است

آفرینش چو به ترتیب چنین کرده رقـــــــم

ازچه باور و چرا بیــم ز تکرارشب است

روزدرخنده ی خورشید و شب ازماه پدید

با دو آتش چه کند عقل  گرفتار شب است

این چهان غرق دورنگیست درنگی باید !

وان بسی رازکه درسایه اسرار شب است

شب پرستی کندآنکس که بروز آگه نیست

غافل ازاینکه دراندیشه ی اقرارشب است

روز از هر گذری راه به شب خواهد برد

توسن تند گذر، بسته بــه  افسار شب است

شام ها بی سحرند و شفقــی نیست پـد ید

ابرهای  گذران دامن خونبـــارشب است

تیغ برصورت خورشــــــید کشید  ابـــر پلید

درغروب اینهمه خون کارسپهدارشب است

سنگ اند یشه که د ربستر ساحل افتاد

پرده یی ازشب وپرورده پندار شب است

مرگ روز است درین گوشه عــالم هیهات

هرکجا شمع فروش است علمدارشب است

شب نه پیوسته به رویای سحر؛ آمده شب

روزبیگانه ی خورشید ووفادارشب است 

نیست در آیینه ی روشــــن دوران اثــری

سرورسرکش وسرکرده وسردارشب است

باز و شاهــین وعقابان به کجا پر زده اند

زاغ وکرگس دوسراینده درآوارشب است

کس در آیینه  تاریک  نه بیـــــند خود را

همه آییـــــنه گران آیینه بردار شب است

شبروان را به چراغی نتوان روشـــن کرد

تیره بخت آنکه همه عمرعزادارشب است

شب شنــــاسان همه از مهر وملاحت گویند

شوق کوریست که درخیل خریدارشب است

عمریاران که به شبـــــنامه نویسی طی شد

سخن ازروزولی کرده به کردارشب است

دزد و آدمکش و رهزن چه ملامت  باشد

تا درا ین بادیه رفتار به گفتار شب است

روز یعنی که به خورشید وفــادار شدن

آفتاب ارنبود؛ معنی و معیار شب است

هرکه در پرده ابهام سخن گفت و گذشت

پاسدار شب و درهندسه معمار شب است

پیش ازاین نیزندانم که بیاران چه گذشت

خاطرات همه آزرده ی آزار شــب است

آنکه میــــــگفت منم حجت فردا چه شد ش؟

که بسه حرف زمان مرده نگهدارشب است

واعظ ومنبری وپیر خلافت همه جــا

حافظ وناشرو گوینده اخبار شب است

رهرو و رهبرو پـــیغمبرو اندیشه و دین

روزگفتند ولی رفته چه بسیارشب است

هرچه اندیشه گرواهل سیاست کاراست

دست بردست فروشنده بازارشب است

درسراپرده احساس توخود روز وشبی

هرطرف مینگرم نقشه اعمارشب است

آنکه میگفت منم پیک سحرگمشد ورفت

دیو واهریمن و دد قافله سالارشب است

تو در اندیشه آفاق همی جویی که چه ؟

اززمین تا به بلندا همه اقمار شب است

چشم ما باز نگردد به رخ سرخ شفـــق

تا دراندیشه ما حرف سزاوارشب است

نیســـــــت د ر دفتــر ایام  پیــام ای هشیار

آن سروشیکه تومیگفتی قدمدارشب است

دست در کار هنر بـــایدمان ورنه مدام

بد وبدترهمه در پرده پرکار شب است

روز را باید ازین پس به نشانی جستن

هرکجا داعیه دار شب وآثارشب است

لیک با اینهمه شب را به ســـحر باید برد

پیش وپیشینه ترازماهمه اشرارشب است

کوله بارسحرازنعمت خورشید پر است

غیرماباد هرآنکس که هوادار شب است

بانگ باید زد ازین دم که سحر می آید

کافر روزهمانست که بیمار شب است

جـــــبرییلی کن اگر صبر و شکیبا داری !

که بسی نامه رسان خفته درغارشب است

آرزو هاست که در دشت فراموشی بماند

فقروآفات وفلاکت سروسربارشب است

پرتوی آمد ورخـــــشید؛  ولی زود گذشت

که درین دولت بی دامنه دمدارشب است

چند شکوایه ازین تیره تباران داری ؟

که کنونت خبراز آتش تبدار شب است

هیچ کس نیست در اندیـــــشه خورشید یگان

چون خدانیزخودش حاصل افکارشب است

                                       "  آ.آبادی "  مپندارکه در رونـــــق دهــر

                                       روزمیجویی ولی یکسره انگارشب است

 

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣٩                       سال دوم                           نومبر ٢٠٠٦