کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

قصه ای وغصه ای

داکتر عارف پژمان

 

 

 

 

چکيده ام به پای تو که ناگهان نظر کنی
شکسته قامت مرا ازين شکسته تر کنی
مرا نويد داده ای که با بهار می رسی
اگر رسم به سال نو،چه قصه ها که سرکنی
بنفشه زار کرده ام دو ديده را که پا نهی
ميان گيسوان خود، شب مرا سحر کنی
نشد اگر بخوانيم ، به يک پيام آشنا
گدای دل تکيده را ، نديده تاجور کنی
خودم نشسته ی فرنگ ، سخن رسيده تاخدا
غزال من به بام ودر مرا تو مشتهر کنی
مگو دگر که خانه ام کجای شهر کابل است!
به کوی عاشقان وعارفان ، اگر گذر کنی
درم به « آب جو» نماند، نه منت از فلک کشم
به اشک ارغوان نگر که خانه پر گهر کنی

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۸                  سال دوم                              نومبر ٢٠٠٦