|
قصه ای وغصه ای
داکتر عارف پژمان
چکيده ام به پای
تو که ناگهان نظر کنی
شکسته قامت مرا ازين شکسته تر کنی
مرا نويد داده ای که با بهار می رسی
اگر رسم به سال نو،چه قصه ها که سرکنی
بنفشه زار کرده ام دو ديده را که پا نهی
ميان گيسوان خود، شب مرا سحر کنی
نشد اگر بخوانيم ، به يک پيام آشنا
گدای دل تکيده را ، نديده تاجور کنی
خودم نشسته ی فرنگ ، سخن رسيده تاخدا
غزال من به بام ودر مرا تو مشتهر کنی
مگو دگر که خانه ام کجای شهر کابل است!
به کوی عاشقان وعارفان ، اگر گذر کنی
درم به « آب جو» نماند، نه منت از فلک کشم
به اشک ارغوان نگر که خانه پر گهر کنی
*********** |