|
به استاد واصف باختري
شكرالله " شيون "
baba1663@hotmail.com
لبهاي
خشك چشمه
اينك دوباره مرد
با قامت كشيده به البرز
از صفحه شهادت تاريخ ميرسد
اينك دوباره مرد
از صفحه شهادت جاري سرخ خون
بر صخره سياه
بر صخره كناره دريا
زانو زدست
چشمش به دور دور
دستش بروي آب
فانوسها به ماتم فردا نشسته اند
آه ، اي خداي من
نگذار كاين پيمبر خاموش
در پيش چشم خلق
بر مرگ كوله بار بزرگش وضو كند
آه ،
اي منجيان كوچك ساحل
امشب نهنگ در دل دريا
ميراثخور نعمت تاريخ ميشود
فانوسها به ماتم ديروز
فانوسها به ماتم فردا نشسته اند
آه ، اي پيمبر خاموش
چيزي براي فاتحه روشني بگو
ستراسبورگ
4 سپتمبر 2006
*********** |