|
خالده فروغ
برای هزار ساله شدن...
در دستهای یخزده
آزادی
پرچم نیمه افراشتهء فرهنگ
گوهر نشان میشود
زخمهای تو مداوایی ندارد
دست آبادانی گیسوان ترا نوازش نمیدهد
چرا خموش نشسته ای زادبوم!
چشمهای ملت عشق خونین است
سیاهء جامه هستیم
از در شبی سیاه تر از پیرهن های ما
پنجره حضور گمشده ییست
****
آسمانی نیست ما را
آسمانه یی نیست ما را
کوچه های استعمار زدهء روزگار بر ما تنگ است
چه کاری کنم زادبوم
اگر صدساله چنین باید!
قلم دریا هایت را برمیدارم
وسرنوشت کاجهایت را مینویسم
نه سرگذشت شانرا
این بار
برای هزارساله شدن
میروم
ویرانه های ترا با خود میبرم.
****
در برابر حقیقت به پا برخیزیم
که با گلوی زخمی، فریاد میزند
ستاره بودن زمینی
و خورشید شدن آسمانی میخواهد.
*********** |