کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هما آذر

 

 

 

شکست سکوت

 

 

نمی توان سکوت کرد
به گوش کاروان شهر شب نخواند
در انجماد دستها
د رانزوای خویشتن فرو خزید
و آیه های فجر را به داربست شب کشید
نمی توان،

نمیتوان جماسه های فتح را
به گامهای سر سپرده گان مشهد حقیقت و وفا نریخت
غمین ترین رثای غمگنانه را قتلگاه
سده ی ستم نگفت
نمیتوان،
شرمگین هجوم خادمان مرگ را زیاد برد
و رستخیز فاتحان قله های نو را
از جبین دفتر زمان سترد
نمی توان،
رجاله گان بی نشان را امیر خاکنود مهد آفتاب دید،
ز تودهی نشسته اندرون دخمه های تلخ انتظار
به آن حصار هدیهء سیه دلان به نهاد، تن سپرد
سینه های پر ز مهر،

کوچه های فقر
سرزمین سربلند خفته در شراره های مرگبار
نمی توان جدا شدن،

به درگه ی کمینه دلقکان صحنه ی قریب
شهر وا شدن
نمی توان عروج پله های رفعت زمانه را ندید
واپسین فرود را به یاور رستم نشست
ویا به شهر بند خفته در شیار خون
نهیق بد دلان شنید
نمی توان،
نمی توان.

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۵                          سال دوم                               سپتامبر ٢٠٠٦